گفتگوي كوتاهي با كن كالفوس
Ken Kalfus
Y DWIGHT GARNER
گفتگو كننده: دوايت گارنر
ترجمه هادي محمدزاده
كن كالفوس نويسنده مشهور آمريكايي در محله برانكس نيويورك ،متولد شده و 44 سال دارد در طول دهه گذشته در دوبلين پاريس و يوگوسلاوي زندگي كرده است. مجموعه داستان جالبي به نام «عطش» دارد كه بخشهايي از اين مصاحبه، به گفتگو در مورد آن اختصاص يافته است.
به نظر مي رسد شما در ده سال اخير، تقريباً در جاهاي مختلفي، زندگي كرده ايد. چه نيرويي باعث اين تحرك شده است ؟
من يك سال در پاريس ،دو سال در دوبلين، يك سال در يوگسلاوي و حالا چهار سال است كه در مسكو زندگي مي كنم. ماجراجويي. ايده ماجراجويي است كه مرا به تحرك وا مي دارد. وقتي شما در خارج زندگي مي كنيد، حتي زندگي معمول روزانه اتان، برانگيزاننده است. من يك دوست يوگسلاو دارم كه مي گويد: وقتي در خارج به سر مي بري، روستايي منش نباش! آنجا همه چيز را تازه مي بينيد. شما اين شانس را داريد كه به عنوان يك بزرگسال همه چيز را از دريچه چشم يك كودك ببينيد. مثل يك كودك كه همه چيز را براي اولين بار مي بيند و روي آنها اظهار نظر مي كند.
همسر شما يك روزنامه نگار است. آيا برخي از اين مسافرتها، به خاطر كار او هم هست ؟
ما در ارتباط با كار روزنامه نگاري اش به يوگسلاوي و روسيه رفتيم. من در ايرلند، در يك مجله كار مي كردم. فكر نمي كنم روزنامه نگار باشم. اما گهگاه، دستي بر آتش آن دارم. خود را يك خرده روزنامه نگار خامدست مي دانم، كه هرگز در اين كار ،پيشرفتي نداشته ام. پس از مدتي، كشف كردم كه نشانه موفقيت در حرفه روزنامه نگاري، تلفنهاي مردمي است كه نمي شناسيدشان و از آنها نظر خواهي مي كنيد.
آيا از همان اول ،مي دانستيد كه نوشتن داستانهاي تخيلي درست همان چيزي است كه آينده شما را رقم خواهد زد؟
اوه! بله! از همان زمان كه كودكي بيش نبودم، نوشتن داستانهاي تخيلي را شروع كردم. از جهتي هم فكر مي كردم كه روزنامه نگاري، راه وارد شدن به عرصه داستانهاي تخيلي است. اما الان واقعاً فكر مي كنم كه خوب انجام دادن كار روزنامه نگاري خيلي سخت تر است.
قديمي ترين داستان مجموعه «عطش» كدام است؟
با اطمينان نمي توانم جواب شما را بدهم. هميشه آنها را باز نويسي مي كنم، حتي بعد از اينكه در مجله ها منتشر شدند. حتي بعد از اينكه آنها را دوباره مورد مطالعه قرار مي دهم ، اصرار دارم كه تغييرات كوچكي را اينجا و آنجا اعمال مي كنم.
نخستين كتابتان را، در ميانسالي و خيلي دير انتشار داديد، آيا اين همه انتظار مايوستان نكرد؟
اين براي من، كمي گران تمام شد. ما در جامعه اي زندگي مي كنيم كه موفقيت را در سنين پايين، جشن مي گيرند. تا 25 سالگي ميدان داري. اين رمز موفقيت در محدوده اي است كه در آن زندگي مي كنيم. احساس مي كنم خوش شانسم كه موقعيت يادگيري مهارتها، را يافته ام.
چند تا از داستانهاي مجموعه «عطش» به حومه نشيان اختصاص يافته است .آيا شما در حومه زندگي كرده ايد ؟
من در لانگ آيلند ِ پلاين ويو كه نزديك سيوسِت است بزرگ شدم. در محله برونكس ( يكي از محلات نيويورك )متولد شدم و اين كاملاً از لهجه من آشكار است. والدين من به لانگ آيلند نقل مكان كردند و من آنجا مراحل رشد را سپري كردم.
نمي خواهيد رماني بنويسيد؟
الان دارم روي يك رمان، كار مي كنم. كه هنوز مراحل آغازين را مي گذراند، و من با اطمينان هر چه بيشتر، آن را به پيش مي برم عده اي مي گويند كه نوشتن رمان، از نوشتن داستان كوتاه راحت تر است، اما در حقيقت اينگونه نيست. قبل از هر چيز، داستان كوتاه، كوتاهتر است بنابراين شما زودتر آن را انجام مي دهيد و نيز هر وقت بخواهيد، مي توانيد آنچه را نوشته ايد مرور كنيد. داستانهاي دومين مجموعه من، خيلي بلند هستند، آنقدر بلند، كه در حقيقت نمي توانند در مجلات ادبي چاپ شوند. و الان روي اثري كار مي كنم كه فكر مي كنم يك رمان تمام قد، از كار در بيايد .نوشتن رمان شباهت به اين دارد كه شما در تاريكي زندگي كنيد و وقتي كه مي نويسيد، فقط بخشي را كه در حال كار كردن هستيد، مي بينيد بقيه آن را نمي بينيد....
امروز ناقدان زيادي وجود دارند كه آثار شما را، با با كار ديگر نويسندگان، از كالوينو گرفته تا همينگوي و حتي جرج ساندرز مقايسه مي كنند آيا اين احساس خوبي به شما مي دهد.
فكر مي كنم اين نوع مقايسه ها، بيشتر براي خود ناقدان مفيد است. زيرا خواننده را به فكر فرو مي برد كه اين شخص، ديگر از كجا پيدايش شده است. من خودم را همرديف اين اشخاص نمي دانم.
ايتالو كالوينو نويسنده اي است كه خيلي او را تحسين مي كنم و در يكي از داستانهايم Invisible Malls آشكارا، تحت تاثير يكي از داستانهاي او به نام شهرهاي نامرئي Invisible Cities بودهام. روشن است كه من از او الهام گرفتهام. همچنين خورخه لوييس بورخس را خيلي دوست دارم. يكي از داستانهاي من «در كتابخانه بورخس» نام دارد كه به كتابخانه بورخس و آنچه آنجا وجود دارد پرداخته شده است. من از بورخس خيلي الهام گرفته ام
ديگر نويسندگان مورد تحسين شما كدامها هستند ؟
فكر مي كنم جان آپدايگ نويسنده بزرگي است از او چيزها ي زيادي ،خوانده ام. به دلايل مشابه، ولادمير نابوكوف هم، نويسنده اي است كه بارها و بارها بايد برگشت و او را خواند. برخي وقتها كه احساس مي كنم زبان نوشته هاي او از خاطرم رفته است يكي از كتابهاي او را به طور تصادفي باز مي كنم و زبان نوشتاري صفحه اول را، كه ميبينم مي گويم، چقدر اين نوشته ها دوست داشتني اند. فيليپ راس را هم خيلي تحسين مي كنم خيلي تحت تاثير آخرين اثر او American Pastoral قرار داشتم. آن شايد تنها كتاب معاصر امريكايي باشد كه من در چهار سال گذشته، خواندهام. مي توانم بگويم كه زبان آپدايك و نابوكوف مطلقا ً بر من تاثير گذاشته است و جهان بيني غير مادي كالوينو هم بر من تاثيرهايي گذاشته است.
به نظر مي رسد شما همينگوي وار در برخي از داستانهاي اين مجموعه، متكي به عناصر ساده زباني هستيد و از خود نمايي هاي بلاغي اثري نيست چه توضيحي در اين زمينه داريد ؟
من هم مثل ديگران ،خيلي همينگوي مي خوانم. اما نمي توانم بگويم آنچه را او با زبان انجام داد كاملاً فهميده ام. وقتي آن داستانها را مي نوشتم هدفم اين بود كه از پيچيدگي هاي زباني و عناصري كه ربطي به مسئله نداشت، پرهيز كنم. من فكر مي كنم سبك نويسندگي ام كمي پر شاخ و برگ تر شده است، و اطمينان بيشتري پيدا كرده ام.
پايان