چند دوبيتي
قفس محبوس كرد آواز را هم
نمي بيني فضايِ باز را هم
به قرآن! آسمان, خيلي بخيل است
نمي بيند به تو پرواز را هم!
دلش موسي وشِ سيناي طور است
چو ابراهيم, از آتش عبور است
فرشته مي وزد از جانِ پاكش
ز بس اين آدم, از آدم بدور است
نذر امام رضا "ع"
نگاهت ز اضطرابم كاست آقا !
درون سينه ام غو غاست آقا !
مرا تهران به خود بلعيده اينجا
تنم اينجا , دلم آنجاست, آقا !
اگر چه پاي من يارا ندارد
اتوبوسِ به سمتت, جا ندارد
به بال شوق مي آيم به سويت
اتوبوس و هواپيما ندارد
چه مي شد زير گنبد بات بودم
نديمِ تو تمام اوقات بودم
و يك خادم و يك نقارهزن يا
يكي از آن كبوتر هات بودم
درون سينه نوري داشتم كاش
تمناي عبوري داشتم كاش
براي رد شدن از آتش تو
دل آتش عبوري داشتم كاش