گذري بر ادبيات متعهد جهان گذري بر ادبيات متعهد جهان
نازنين فرزاد شوكران، شماره 13و14، ارديبهشت و مرداد 1383
به نقل از مجله ي الفبا ( ماهنامه ي داخلي حوزه ي هنري)
تعهد يا التزام، از جمله اصطلاحاتي است كه در قرن اخير استعمال شد. اين اصطلاح هر گاه بدون اضافه به كلمهاي ديگر و تنها به كار رود، غالباً به جناح چپ و ماركسيستها مربوط ميشود. در موارد ديگر هميشه با برچسب خاصي مثلا تعهد كاتوليكي ... همراه است.1
در حقيقت با انتظار رمان تهوع، اولين اثر ژان پل سارتر، نقادان دريافتند كه تفكر جديدي در نگرش به انسان و سرنوشت او شكل گرفته است.
در اين كتاب، تفكر دربارة زماني كه در راه رفتن كند و بيآيندة پيرزني در كوچه تنگ تصوير شده و از بقية داستان مجزاست، از جلوههاي تابناك فلسفة اضطراب است. آن چنان كه در فلسفه كييركهگور و ديگران منعكس است.2
كييركهگور ـ فيلسوف دانماركيـ كه او را ميتوان سرسلسلة اگزيستاسياليستهاي مسيحي ناميد، اين دلهرة و اضطراب را دلهرة ابراهيم3، مينامند كه فرشتهاي به ابراهيم دستور ميدهد تا فرزندش را قرباني كند.
كتاب تهوع پيش از جنگ نوشته شده است و به خوبي آيندهنگري سارتر را نمايش ميدهد.
«داستان تهوع به صورت خاطرات و يادداشتهاي روزانة شخصي به نام آنتوان روكانتن (Antoine Roquentin) درآمده كه در بندر بوويل (لوهاور) از شهرهاي نرماندي، زندگي ميكند و به تنقيح سرگذشت يكي از اعيان قرنهجدهم موسوم به ماركيدورولبون(Marquis de Rollebon) مشغول است. روكانتن را به ظاهر ميتوان آزاد و بيقيد دانست. سنش نزديك به سي سال است. درآمدي مختصر دارد و از خانواده و شغل و قيدهاي زندگي فارغ است. سير و سياحت بسيار كرده است و هرچه بخواهد ميتواند بكند. هر جا بخواهد ميتواند اقامت گزيند. از همه جهت بهنظر آزاد ميآيد، اما سارتر ميخواهد ثابت كند كه روكانتن در حقيقت آزاد نيست؛ شايد وصف واقعي او اين باشد كه غير متعهد و غير ملتزم است. اما فراغ از تعهد و التزام بنا به عقيدة سارتر، آزادي نيست بلكه در واقع تقليد و استهزاي آزادي است و نوعي فرار از حريت حقيقي ....»4
روكانتن دچار دل آشوبي و استفراغ است. او از شدت ناراحتي و تحريك اعصاب دچار تهوع ميشود.
«تأثير عامل ديگران، و نظر آنها دربارة تعيين طبيعت و حتي هستي و وجود شخصي انساني از اموري است كه در نظام فلسفي سارتر، بدان اهميت بسيار داده ميشود. مشكل روكانتن، تنهايي نيست، او از خود حقيقت و واقعيت، به دور مانده است. با اين حال آگاه او از عالم خارج بسيار حاد و دقيق است و اثر آن را بر اعصاب خود احساس ميكند و اغلب موجب دل آشوبي او ميشود و حالت تهوع در او توليد ميكند ....5»
«... احساس تهوع در او مزمن ميشود و دربارة آن مينويسد: «اين حالت ول كن من نيست، گويي به جاي اينكه او در من باشد، من در او هستم» اشياي مادي در نظرش حكم سريشم را دارند و لزج و غليظ مينمايند. شكايت ميكند كه همة آنها زائد و بيهوده و غير لازمند و موجب ناراحتي او ميشوند. دلش ميخواهد كه وجود آنها انتزاعيتر و شدتشان كمتر و خشكي و سادگيشان بيشتر باشد. مردمان ديگر هم اضافي و زائد و مزاحم هستند و همين حكم دربارة خود او هم صادق است: خود من هم چنين سست و ضعيف و قبيح هستم و خيالات خود را هضم ميكنم و با آنها بازي ميكنم. من نيز مزاحم آنها هستم. اكنون روكانتن در آستانة كشف مهمي است. لفظ عبث يا باطل و غير معقول در ذهنش صورت مييابد، اما در مقابل الفاظ مقاومت ميكند و ميخواهد خود اشيا را درست دريابد...»6
روكانتن با وحشت پي ميبرد كه امور عالم، قابل پيشبيني نيست، اما وقتي علت اين وحشت را جويا ميشود حقايق تازهاي بر او مكشوف ميشود. اگر عالم، ممكن محض باشد، پس حريت صرف، متحقق است. اگر امكان، خود يگانه حقيقت مطلقه باشد، پس هديهاي بلاعوض است، لذا با خود ميگويد: همه چيز آزاد است ... اين باغ و اين شهر و خود من همه آزاديم. از اين رو حريت چيزي نيست كه بتوان با فرار از تعهد و مسئوليت به دست آورد زيرا هم در عالم خارج تحقق دارد و هم در نفس آگاه او....»7
اگزيستانسياليسم، كم و بيش به صورت امروزي خود، پس از نخستين جنگ جهاني به وسيلة دو استاد فلسفه در آلمان ساخته و پرداخته شد. اين دو فيلسوف، كارل ياسپرس(1883 ـ 1969) و مارتين هايدگر (1889ـ) بودند.8
اگزيستانسياليسم (هستي گرايي) مجموعهاي از نظرهاي فلسفي است كه مشخصاً بر تقابل ميان هستي انساني و نوع هستياي كه اشياي طبيعت از آن برخوردارند تأكيد ميكند. هستيگرايي به منزلة واكنشي خشونتبار برضد تصورگرايي فراگير مطلق هگل، با كييركهگور، آغاز شد.9
آنچه كار را در دريافت مفهوم اگزيستانسياليسم، پيچيده ميكند، اين است كه اگزيستانسياليستها به دو دسته تقسيم ميشوند.
ژان پل سارتر در اين باره ميگويد:
دستة اول اگزيستانسياليستهاي مسيحي هستند كه من، ياسپرس و گابريل مارسل (پيرو مذهب كاتوليك) را از زمرة آنان ميشمارم.
دستة دوم اگزيستانسياليستهاي منكر واجبالوجود هستند؛ يعني هايدگر (Heidegger) و اگزيستانسياليستهاي فرانسوي و خود من كه از گروه آنان هستم.10
وجه مشترك اين دو گروه در آن است كه همه معتقدند، وجود مقدم بر ماهت است و به عبارت ديگر، فلسفه را بايد از درونگرايي آغاز كرد.
«در انسان وجود، مقدم بر ماهت است و در اشيا، برعكس. هنگامي كه شيئي ساخته شده، مثلاً كتابي يا كاردي را در نظر آوريم، اين شيء به دست صانعي كه تصوري از آن شيء داشته، ساخته شده است. سازنده، تصور خود را از كارد و همچنين فن ساختن كارد را كه از پيش معلوم بوده ـ و جزئي از تصور شيء است و در واقع ميتوان آن را سرمش و دستور العملي ناميد ـ در پيش چشم داشته است و بنابراين كارد در عين حال هم شيئي است كه با درنظر داشتن اسلوبي ساخته شده و هم فايدة معين دارد. نميتوان تصور كرد كه كسي كاردي بسازد، بيآنكه بداند اين شيء به چه كار ميآيد.
با اين مقدمه ميگوييم كه در مورد كارد، ماهت ـ يعني مجموعة اسلوبها و دستورالعملها و كيفياتي كه ايجاد شيء و تعريف آن را ميسر ميكند ـ مقدم بر وجود است. بدين گونه مشخص ميشود كه فلان كارد يا فلان كتاب در برابر من قرار دارد.
بدين سان، ما ديدي صناعي و فني از جهان داريم كه بر مبناي آن ميتوانيم بگوييم، ايجاد مقدم بر وجود است.
در نظر فيلسوفان گذشته (قرن هفدهم) مفهوم بشر در انديشة خالق، شبيه مفهوم كارد در ذهن صنعتگر است و خداوند بشر را بر طبق اسلوب و مفهومي كه از او در انديشه دارد خلق ميكند.
بنابراين از نظر اين فيلسوفان، فرد بشري مفهومي را كه در انديشة خداوند وجود دارد تحقق ميبخشد.
در قرن هجدهم، در فلسفة الحادي، انديشة خالق از فلسفه رخت بربست؛ اما اين انديشه كه ماهت مقدم بر وجود است همچنان باقي ماند.
در اين فلسفهها آدمي واجد طبيعتي بشري است و اين طبيعت بشري را كه همان مفهوم بشر است، نزد همة افراد آدمي ميتوان يافت. اين بدان معني است كه هر فرد بشري، نمونهاي است جزئي از مفهوم كلي بشر.
بنا به عقيدة كانت از اين مفهوم كلي، اين نتيجه به دست ميآيد كه بشر جنگلنشين و بشر چادرنشين و بشر شهرنشين قرن جديد، همه در يك تعريف ميگنجد و همه داراي يك خميره و يك سرشت اصلياند. بدين گونه در اين فلسفه نيز، ماهت بشر مقدم بر آن وجود تاريخي است كه ما در طبيعت ميبينيم.»11
در اگزيستانسياليسم سارتر، معني تقدم وجود، بر ماهت اين است كه بشر ابتدا وجود مييابد، متوجه وجود خود ميشود، در جهان سر بر ميكشد و سپس خود را ميشناسد؛ يعني تعريفي از خود به دست ميدهد. بنابراين چون وجود، مقدم بر ماهيت شد، بشر مسئول وجود خويش ميشود و بدين گونه، نخستين كوشش اگزيستانسياليسم، آن است كه فرد بشري را مالك و صاحب اختيار آنچه هست قرار دهد و مسئوليت كامل وجود او را بر خود او مستقر كند.12
اگزيستانسياليسم ميگويد: بشر يعني دلهره. مقصود آنان اين است كه چون بشر خود را ملتزم ساخت و دريافت كه وي نه تنها همان است كه موجوديت خود، راه و روش زندگي خود را تعيين و انتخاب ميكند، بلكه اضافه بر آن قانون گذاري است كه با انتخاب شخص خود، جامعه بشري را نيز انتخاب ميكند، چنين فردي نخواهد توانست از احساس مسئوليت تمام و عميق بگريزد.13
بنابر مقدمات بالا سارتر در جاي ديگر از آزادي مفهومي ويژه به دست ميدهد و آن چنين است كه: «آزادي هيچ نيست مگر جنبشي كه آدمي به مدد آن همواره، بندي از بندهاي خود را ميگسلد و رهايي مييابد. آزادي معين و معلوم وجود ندارد؛ بايد در مقابله با شهوات، با نژاد، با طبقه، با ملت، آزادي خود را مطالبه و تسخير كرد. با تسخير آزادي خود، آزادي ديگران را هم.»14
«نويسنده هنگامي ملتزم (متعهد) است كه ميكوشد تا از درگيري و التزام، روشنترين و كاملترين آگاه را حاصل كند، يعني هنگامي كه هم براي خود و هم براي ديگران التزام را از مرحلة خود به خودي، بيواسطه به مرحلة تفكر انعكاسي، برساند. نويسنده بهترين واسطه است و التزام او، واسطه شدن است.»15
به بيان ديگر انسان داراي تفكر انعكاسي است. يعني انسان موجودي است كه ميداند كه ميداند. تفكر انعكاسي صفتي براي ذهن است كه به خود بازميگردد و دربارة حالات خود ميانديشد تا بر آنها آگاه يابد. به بيان سادهتر تفكر انعكاسي يعني ادراك و شعور به ادراك.
بنابراين، تعهد يا التزام در ادبيات، باعث ميشود كه ادبيات خودآگاه باشد و بداند كه چه مينويسد و براي كه مينويسد و چرا مينويسد.
اين حالت ادبيات انگيزهاي قوي است تا خواننده با مطالعة آن، گذشته و حال خود را ارزيابي كند و ماهت خود را بهتر دريابد.
البته ژان پل سارتر تعهد شعر را به شدت و حدّت نثر نميداند،16 با اين حال اكنون كه سالها از پيدايش مكتب اگزيستانسياليسم ميگذرد، شعر نيز راه تعهد را پيموده است و دوشادوش ادبيات داستاني و ساير هنرها خود را ملتزم و متعهد ميداند. او ميگويد: « نويسندة ملتزم ميداند كه سخن همانا عمل است: ميداند كه آشكار كردن، تغيير دادن است و نميتوان آشكار كرد. مگر آنكه تصميم بر تغيير دادن گرفت. نويسندة ملتزم آن رؤياي ناممكن را از سر به در كرده است كه نقش بيطرفانه و فارغانهاي از جامعه و از وضع بشري ترسيم كند. انسان موجودي است كه در برابر او هيچ موجودي نميتواند بيطرف بماند ... و نيز انسان موجودي است كه حتي نميتواند موقعيتي را ببيند و آن را تغيير ندهد، زيرا نگاهش منجمد ميسازد يا منهدم ميكند يا تراش ميدهد يا به كردار ابديت، شيئي را در خود شيئي تغيير ميدهد. با مهر و كين و خشم و ترس و شادي و برآشفتگي و ستايش و اميد و نوميدي است كه انسان و جهان در حقيقت خود بر يكديگر آشكار ميشوند.
بهترين نظرگاهي كه هنرمند در پرتو آن ميتواند، هنرمندي متعهد و پويا باشد، واقعگرايي (رئاليسم) است.» هنرمند رئاليست براساس نظرگاه فلسفي خويش، پديدههايي را كه موجوديت خارجي دارند، درك ميكند. حركت و جهت حركتشان را مشخص ميسازد و تأثيرات متقابل آنها را در يكديگر درمييابد و سپس با آنچنان وسايلي كه در اختيار دارد همة اين برداشتها را منعكس ميسازد. اما چنين هنرمندي انسان را چگونه مينگرد؟ او خويشتن را چگونه درك ميكند؟ انسان را چگونه در مقابل طبيعت ميبيند؟ علاوه بر آن هنگامي كه نشان ميدهد، كه ويژگيهاي انسان، محصول شرايط زيست اوست؛ كه دروغ، نيرنگ، فحشا، دزدي، جنايت، پستي، رذالت و جنگ، همه و همه محصول رابطة انسان با انسان است، نقش انسان را در تعيين روابط اجتماعي او چگونه در مييابد؟ آيا انسان داراي نقش تعيين شده است؟ يا آنكه نقش تعيين كننده نيز دارد؟ ...
اين تجزيه و تحليل به ما امكان ميدهد كه هنر پيشرو را تعريف كنيم و حدود آن را دقيقاً مشخص سازيم و آلودگيهايش را بزداييم.
هنر پيشرو هنري است كه تأثيرات متقابل جامعه و انسان را در يكديگر منعكس ميسازد. به انسان امكان ميدهد كه اولاً پديدههاي اجتماعي را و به درستي و بدان گونه كه در حال حركت و شدن است، درك كند. ثانياً او را ياري ميدهد تا واكنش لازم خويش را در مقابل آنها تعيين كند. ميكوشد تا حقانيت كوشش انسان را در رهايي از ذلت و زبوني بنماياند و آگاهمان ميدارد تا سرمايههاي پايان ناپذير دروني خود را در راه كوشش مذكور به كار گيريم.
هنر پيشرو، نمايش پيشرفت شخصيت انسان است. به بيان ديگر عامل مهم و ويژگي اصلي ادبيات و هنر متعهد نگرش خاص به جامعه و مسائل انسان و درك واقعيت است.
هنرمند متهد به طور عام و شاعر متعهد به خصوص، درك ميكند كه در چه برههاي از زمان زندگي ميكند و در كجاي تاريخ ادبيات كشورش و جهان ايستاده است و چه دورهها و گرايشهاي ادبي را پشت سر گذاشته است. شاعر متعهد كسي است كه بر درونمايههاي احساسي و فكري خويش به طور كامل چيرگي دارد تا آنجا كه اين چيرگي به تكامل ادراكات طوري كمك ميكند كه ميتواند وجودش زمينة آفرينش شعر پويا و متحرك را فراهم سازد. او با آيندهنگري، بر مبناي درك واقعيتهاي جامعه، درمييابد كه در آينده چه مسائلي را پيشرو خواهد داشت، و چگونه ميتواند، آينده را با غلبه بر جبرهاي اجتماعي و فردي، دگرگون سازد.
اين شاعر همان كسي است كه پس از احساس تعهد، قادر است شاعران ديگري را كه در مسير آثار او قرار ميگيرند، پويا و متحرك سازد و به بيان ديگر، خودآگاه و تكامل ادراكات شاعران متعهد، زمينهساز تعهد و التزام در جامعه را ايجاد و تسريع ميكند.
پينوشتها :
1. فرهنگ انديشهنو، ويراستار: ع. پاشايي، انتشارات مازيار، تهران 1369.
2. تعهد كامو، مصطفي رحيمي، انتشارات آگاه، 1362، ص 15.
3. اگزيستانسياليسم، مصطفي رحيمي، انتشارات مرواريد، ،1354، ص 30.
4. ژان پل سارتر، موريس كرنستن، ترجمه منصور مشكينپوش، انتشارات آگاه، چاپ دوم، 1354، ص 28 به بعد به اختصار.
5 و 6. پيشين. همانجا.
7. اگزيستانسياليسم چيست، ويليام بارت، ترجمه منصور مشكين پوش، انتشارات آگاه، چاپ دوم، ،362. ص 16.
8. فرهنگ انديشه نو.
9. اگزيستانسياليسم و اصالت بشر، ژان پل سارتر، ترجمه مصطفي رحيمي، ص 20.
10. پيشين، ص 22.
11. پيشين، ص 26.
12. ادبيات چيست، ژان پل سارتر، ترجمه ابوالحسن نجفي و مصطفي رحيمي، كتاب زمان، 1356، ص 101.
13. پيشين، ص 115.
14. پيشين، ص 38.
15. پيشين، ص 42.
16. مختصري دربارة هنر، ايرج مهدويان،انتشارات ابن سينا، تبريز، 1352، ص 45.