تماس با  ماگفتگو  و  مصاحبهمقالاتنقد ادبیداستان ایرانداستان  ترجمهشعر  ترجمهمعرفی شاعرشعر  معاصراخبار ادبیصفحه اول
آدرس ايميلتان را وارد کنيد تا خبر هاي ادبي برايتان پست شود

نشاني ما

iranpoetry(at).gmail.com

 



 


December 24, 2004 10:19 AM

زندگي، مرگ و شعر علي محمد مؤدب

زندگي، مرگ و شعر


علي محمد مؤدب


به  نقل از  مجله ي الفبا (  ماهنامه ي داخلي  حوزه ي  هنري)
شعر به واقع با معيارهاي و بحثهاي بلاغي، قابل تعريف و تحليل نيست، نبايد هم اينجاها به دنبالش گشت؛ شعر چيز ديگري است: البته آن عنصرهاي شعر كه منتقدان بر شمرده‌اند؛ همه واقعاً عنصرهاي شعرند؛ اما فقط عنصرند؛ همان طوري كه مثلا آهن، روي يا كلسيم در تأليف انسان شركت دارند؛ حالا شما اگر بياييد همة اين مواد را بريزيد روي هم: هم هم بزنيد نمي‌توانيد از آن انسان در بياوريد، مگر اين‌كه خدا باشيد و از روح خودتان در آن بدميد؛ تازه اين هنوز انسان است كه اگر بخواهد اين گوساله، گاو شود و برسد به رتبة شكوهمند و شكيل آدميت، باز بايد كلي خون جگر بخوريد و دندان روي جگر بگذاريد!
آن جوهرة جادويي كه شعر را شعر مي‌كند؛ ميل به زنده ماندن است و زنده ماندن، زيبا ماندن. شعر حركت است به نيت نام‌گذاري و تعريف دوبارة زندگي و بعد از تعريف هم تأليف زندگي. شعر حركت است به سمت شناسايي خير و شر، زشت و زيبا، وفا و خيانت و در يك كلمه آدم و ناآدم! البته شعر در تعريف نمي‌ماند و بلافاصله به سمت تأليف حركت مي‌كند. بنابراين جزئي از شعر، شناخت زبان و احترام گذاشتن به كلمه و به معناست. اين جزء، دلاوري درگيري با دروغ و با مرگ است كه در شاعر اتفاق مي‌افتد و در زبان چهره مي‌نمايد و دلبري مي‌كند و جزء ديگر شعر، آن جنبة تأليفي است كه حركت به سمت راستي و زيبايي است و در شاعر و در شعر شروع مي‌شود و مثل بازي «دومينو» به مخاطب سرايت مي‌كند؛ حالا براي زنده ماندن، شاعر بايد معناهاي زندگي را درك كند و سلوك خود را با آن معناها مشخص كند. زندگي در فرهنگ اسلامي، دست كم دو معناي مهم دارد كه در دو حيطة دنيا و آخرت رخ مي‌نمايند؛ زندگاني دنيا، پالوده و زلال نيست و با مرگ آميخته است؛ عرصة جذب است و دفع و دفع يعني مرگ. آدمي در دايرة زندگي پست‌تر، بازيچة نيروهاي عالم فيزيك است و هردم به سويي كشيده مي‌شود و هر لحظه چيزي مي‌خواهد و اين خواستن و نخواستن چون مطلوبها كيفيتهاي يكساني ندارند؛ اختيار و فاعلانگي را از آدمي مي‌گيرد و او را مفعول و منفعل مي‌كند؛ البته اين انفعال و ناتواني در انسان تربيت نشده رخ مي‌دهد، يعني آنكه تربيت نشده است؛ در برابر پديده‌ها كنشي حيواني بروز مي‌دهد و مدام از اين شاخه به آن شاخه مي‌پرد؛ حالا اين پريدنها و اين حركت از ساده‌ترين غريزه‌ها و از دستگاه گوارش آغاز مي‌شود و تا پيچيده‌ترين شهوتهاي انساني در عرصه‌هاي سياسي و اجتماعي گسترده مي‌شود. انسان بي‌ادب بين آشپزخانه و دستشويي، بين اين انتخابات و آن انتخابات؛ بين اين معامله و آن معامله و به تعبيري دقيق‌تر، بين اين و آن در ترديد و تردد است. دين معلم و پدري است كه مي‌خواهد انسان را از انفعال جهان ماده رها كند و به او توانايي انتخاب حركت بدهد. در سفرهاي مادي، مسافران آگاه ندارند و آگاه سفر آنها را به پيش مي‌برد. يعني تا انسان تربيت نشود؛ عشق و علتي كه موجب سفرهاي او و موجب حركتها و گزينشهاي اوست؛ از او نيست و آگاه و عشق حداقلي نظام فرايند، در ظاهر خيلي هم بد نيست و اگر انسان خردك مسامحه‌اي خرج بدهد؛ خوش‌شانس مي‌شود و حالي مي‌كند! چون زحمت فكر كردن نمي‌كشد و به دنبال هر نيرو و امكان تازه؛ تن به خوشمزگي تسليم مي‌دهد و اراده مي‌كند كه اراده نكند!
اين شرح آن چيزي است كه همة دينهاي الهي براي درگيري با آن، با كتاب و ترازو و شمشير به ميدان آمده‌اند و همة آن جنجال و جست‌وجوي بيداري كه در ميان فيلسوفان و عارفان و زاهدان و «آنهاي» ديگر رخ داده است؛ براي رسيدن به فاعلانگي و در رفتن از دايرة كششها و رانشهاي غريزي بوده است.
زندة نصفه و نيمه! وقتي اسير نيروهاي جذاب و دفع كننده باشد؛ فرصت قوي شدن و رسيدن به جاذبة تمام و زندگي كامل را نمي‌يابد و مدام جذب مي‌كند و دفع. سرگرم نقطه مي‌شود و خطر را نمي‌فهمد، يا به تعبير مولوي، سر در آخور فرو مي‌برد و آخر را نمي‌بيند. آخر يا آخرت، مرحله‌اي‌ست كه زندگي از مرگ پيراسته مي‌شود و انسان به جايي مي‌رسد كه همه زندگي است و همه كشش است و همه جذب؛ و اين رهايي از زندگي سخيف دنيا است كه دني است و آدم با تربيت آن را شأن خود نمي‌داند. اگر آدمي در مهلتي كه دارد از سلطه فرايند جذب و دفع نگريزد، با مرگ از دايرة زندگي اصيل دفع مي‌شود و به درك واصل مي‌شود! اما آنكه در جذب و دفعهاي دنيايي، فاعلانگي خود را به دست مي‌آورد و حفظ مي‌كند در لحظة مرگ به عنوان آخرين دفعش، كليت نظام زندگي ناخالص را دفع مي‌كند. به زمين دستور مي‌دهد كه از او دور شود و به زندگي شريف آخرت كه همه زندگي است و همه كشش، پا مي‌گذارد. وصفهاي اين دنياي پر از جذبه و خالي از حقد و حسد و كينه به كرات در آيه‌هاي قرآن عزيز آمده است.
وظيفة شعر، حركت به سوي تعريف و تأليف اين زندگي است. شعر نبايد گزارش صرف فرايند جذب و دفع باشد و بايد توصيفي از جهان «همه جذب» را نيز ارائه دهد و البته اين وظيفة شعر براي شاعري است كه وقتي در گور مي‌گذارندش، چه بخواهد و چه نخواهد، تلقينش مي‌دهند!
شعر نبايد زاري و زنجموره و زوزه، يا نعره و عربده باشد. شكست و پيروزي در شعر درست، با عشق و با معرفتي شكافنده و پيشرو جمع مي‌شود. اين شعر متواضع است و متين و مهربان، اما شعري كه مخاطبش را دوست نداشته باشد؛ مي‌خواهد خودش را و تواناييهايش را به رخ بكشد و جز ارائه هيچ هدفي ندارد. مثل رقاصه‌اي است كه آمده تا خودنمايي كند، اما شعر نازنين، محبوبة مخاطب است. برايش مي‌رقصد چون دوستش دارد، نه براي آنكه تكنيكهاي رقاصي‌اش را به رخ بكشد؛ اينجا تنها چيزي كه مهم نيست رقص است؛ در عين حال كه همة ظرافتهاي رقص هم اجرا مي‌شود، اينجا تكنيك به خدمت عشق در مي‌آيد. عشق دعوت به زندگي و دعوت به زيبايي است كه زيبايي نيز در فضاي عاشقانة واقعي با توجه به مفهوم بي‌نهايت و مفهوم معاد تعريف مي‌شود.
فقر عمدة شعر امروز ما فقر عشق است. چشم شعر ما توان خيره شدن به چشم بي‌نهايت را ندارد و به همين خاطر نمي‌تواند به گونه‌هاي تازة معرفت عاشقانه دست يابد؛ معرفت عاشقانه‌اي كه مثل همان كمند قصة سعدي، هر گوسفندي را مي‌تواند به دنبال بكشد؛ مگر اين‌كه گوسفندش، خيلي گوساله باشد!
احساس مي‌كنم بايد نوعي نقد ادبي تازه براي نقد بي‌ادبي! شكل بگيرد، ادب شاعري مفهومي است كه متأسفانه بسيار مغفول واقع شده است و هر كه هر چه دلش مي‌خواهد؛ مي‌نويسد. شعر ما به چرت و پرت نويسي افتاده است و دارد به شدت در باتلاق فرديتي معيوب و مختل فرو مي‌رود و نمي‌تواند از كنش و تعامل غريزي با زندگي فراتر رود و اين براي شعر كه بدون هيچ ابزاري همچون ويروس از اينجا به آنجا مي‌رود؛ خيلي خطرناك است.
درصد نگران كننده‌اي از آثار شعر امروز ما شرح گزارش وارة جذبها و دفعها آن هم بيشتر در حوزة روابط بين دو جنس است. اين پديده به خودي خود، بار ارزشي ندارد، اما وقتي بيشتر آثار از خود فرايند فراتر نمي‌روند و به محيط فيزيكي و متافيزكي‌شان و نيز به هدف اين جذب و دفع نمي‌نگرند؛ وضعيت غمگين كننده‌اي ايجاد مي‌شود؛ به‌خصوص وقتي توجه كنيم كه اين آثار در محيطي سرشار از دغدغه و دعوا همچون ايران 1383 شكل گرفته‌اند.
من با جبرئيل رابطه ندارم، اما قرآن روي طاقچة خانة كوچك پدرم همواره نفس كشيده است. همة ما بايد بدون ملاحظه به بازبيني جريان شعر ايران و به‌خصوص همين محله كه من دعوا راه انداخته‌ام؛ بپردازيم و در اين راه به دليل رعايت ملاحظه‌ها از هيچ نكته‌اي نگذريم كه روزي خواهد رسيد كه از هيچ چيزي نخواهند گذشت؛ و رفتار اهل زبان از اين حيث كه با سعادت گره خورده است، هرگز قابل بخشايش نخواهد بود.


 

 

IranPoetry.com/Hadi Mohammadzadeh/©2004-2010 • All Rights Reserved
بازنشر اينترنتي مطالب اين سايت با ذکر
آدرس دقيق بلامانع است