تماس با  ماگفتگو  و  مصاحبهمقالاتنقد ادبیداستان ایرانداستان  ترجمهشعر  ترجمهمعرفی شاعرشعر  معاصراخبار ادبیصفحه اول
آدرس ايميلتان را وارد کنيد تا خبر هاي ادبي برايتان پست شود

نشاني ما

iranpoetry(at).gmail.com

 



 


January 14, 2005 04:10 PM

عباس چشامي

cheshami2.jpg


1


اي من! زبان دلشكني از خدا بخواه
روح سوار بر بدني از خدا بخواه
هرگاه بغض آمد و چشمت جلا گرفت
 دستي برآر و نم زدني از خدا بخواه
اي هرچه راه رفته و نارفته‌ات خراب!
عمر دوباره ساختني از خدا بخواه
اي دل! اگر لياقت گل را نداشتي
 انگشتهاي خاركني از خدا بخواه
اي من! مريض روز و شب خلق تندرست!
يا زنده باش يا كفني از خدا بخواه


2
چرا به عاشقي بي زوال! خون نشوم؟
 نساختند مرا تا كمي جنون نشوم
سپرده‌اند كه با شور خود كسي باشم
 سپرده‌اند كه با عقل خود زبون نشوم
مرا پس اي همه غافل! چه نسبتي با عشق؟
 اگر به شربت اين تيغ رهنمون نشوم
هنر نبود معطل شدن، عبث ماندن
هنر دمي است كه پابست چند و چون نشوم
دعا كنيد كه تا هستم و نفس باقي است
 سواره باشم، از عشق سرنگون نشوم
 


3
کسي در بال هايت ريخت شوق پر کشيدن را
به جان مرده ات بخشيد آهنگ تپيدن را
نگاه تيره ات را برد تا آن سوي آبي ها
به چشم پرغبارت ياد داد آيينه ديدن را
دلت بي شور عشق و بي حضور نور نارس بود
چشيدي عاقبت گرماي شيرين رسيدن را
لب تفتيده اي راز عطش را گفت با چشمت
که هر گوشي ندارد تاب از دريا شنيدن را
رها از خاک تا آتش پريدي چون پري در باد
خدا قسمت کند اينگونه بي پروا پريدن را


4
نام تو را زياد شنيديم، در حسرت مرام تو مانده
اي اولي كه سكه مردي تا همچنان به‌ نام تو مانده
تو واژه‌اي به ژرفي دريا، تو مشكلي به هيئت آسان
اي تا هميشه پاي قلمها در بحر عين‌ و لام تو مانده
اي عاشقان براي پرسش ـ تا بوده ـ بعد حق به تو مديون
اي شاعران براي سرودن تا هست، تا هست زير وام تو مانده
عقل آسمان اين همه عاقل، در پلة نخست تو عاجز
عشق افتخار آن همه مجنون، زنجيري مدام تو مانده
هم ماه در حضور تو كودك، هم مهر در ركاب تو تاريك
هم روز در مسير تو لنگان، هم شب در احترام تو مانده
اي هر كه ديده رنگ ملامت، لبخند تو شكسته و زخمي
اي هر كه برده لذت شيرين، همواره تلخ كام تو مانده
از داغ فقر و قحط عدالت، از گند زور و لاشه تسليم
بعد از چقدر سال نرفته است بويي كه در مشام تو مانده
بعد از چقدر سال كه گفتي، بعد از چقدر گوش كه نشنيد
آنك به سوي ظالم و مظلوم، انگشت اتهام تو مانده*
نهج‌البلاغه: كو كه بخوانند، نهج‌البلاغه: كو كه بفهمند
اين گوشها چقدر هراسان،‌از سيلي كلام تو مانده
بادا كه تا هنوز بيفتد اينجا كلاه از سر دنيا
بيچاره او كه خيره‌سرانه دنبال گرد بام تو مانده
ما هر قدر كه خاك تو باشيم، قنبر يكي است مثل خود تو
فخر فقط براي تو بودن در قبضة غلام تو مانده
آه اي تمام! من چه بگويم تا تمام شود شعر
گفتم تمام خوب نگفتم، كو مهدي، انتقام تو مانده

 

IranPoetry.com/Hadi Mohammadzadeh/©2004-2010 • All Rights Reserved
بازنشر اينترنتي مطالب اين سايت با ذکر
آدرس دقيق بلامانع است