تماس با  ماگفتگو  و  مصاحبهمقالاتنقد ادبیداستان ایرانداستان  ترجمهشعر  ترجمهمعرفی شاعرشعر  معاصراخبار ادبیصفحه اول
آدرس ايميلتان را وارد کنيد تا خبر هاي ادبي برايتان پست شود

نشاني ما

iranpoetry(at).gmail.com

 



 


January 17, 2005 10:16 PM

مصاحبه با عبدالعلي دستغيب

dastgheib.jpgاشاره: سابقه آشنايي‌اش با جلال‌ آل احمد به سال 42 باز مي‌گردد. خودش در حين گفت‌وگو به آن اشاره كرده است. او هم معلمي بوده مانند جلال و نويسنده‌اي متأثر از او.
«عبدالعلي دستغيب» را بيشتر به‌عنوان منتقد ادبي مي‌شناسند و نقدهاي او بعضي حتي به‌عنوان نقد معيار هم معرفي كرده‌اند. با اين حال اين‌بار به‌عنوان قصه‌گويي از كافه فيروز ـ پاتوق جلال ـ گرفته تا جلسات كانون نويسندگان و حتي خلوتهايي كه با جلال داشته به‌سراغ او رفتيم و او هم با همان لهجة شيرازي ساعتي از فردي گفت كه با ديگران فرق داشت:
بعد از سال 42 كه با جلال آشنا شدم ديدم تفاوتهاي آشكاري با ديگران دارد. مرد صريح و باشهامتي بود، فوق‌ العاده نترس.
بعضي از روشنفكران آن زمان در مجالس خصوصي از رژيم شاه يا ساواك انتقاد مي‌كردند ولي در مجامع عمومي به مجامله برگزار مي‌كردند در‌حالي‌كه جلال در خلوت و جلوت يكي بود همان زندگي سادة معلمي را داشت به‌دنبال پول و مقام نبود. اين اواخر يك‌پارچه آتش شده بود فوق‌العاده ملتهب و بي‌قرار.
اين برخوردها نمونه‌هايي هم دارد كه شما به ياد داشته باشيد؟
در مراسم بزرگداشت دكتر مصدق عده‌‌اي از دوستان مثل اسلام كاظميه، خبره‌زاده و ديگران به‌همراه جلال به احمدآباد مي‌روند. ساواك مانع شده بود. نظاميها ديواره‌اي درست كرده بودند كه افراد مراسم برگزار نكنند. گاهي هم يا وانمود مي‌كردند يا به واقعيت شماره اتومبيلها را برمي‌داشتند جلال به صف نظاميان و فرمانده آنها نزديك مي‌شود.
و ماشين را نگه مي‌دارد و پياده مي‌شود، مستقيماًَ به سمت افسر پليس مي‌رود و مي‌گويد شماره را چرا برمي‌داري من جلال آل‌احمدم و براي بزرگداشت دكتر مصدق آمده‌ام اينها همراهان من هستند و نام يك‌يك‌شان را مي‌گويد؛ «حالا مي‌‌خواهي بنويس» خودش مي‌گفت: افسر پليس شرمنده شد، در‌حالي‌كه ديگران با ديدن اين صحنه ]يادداشت كردن شمارة ماشينها[ سعي مي‌كردند زودتر برگردند.
مورد ديگر شخصي بود به اسم ثابتي؛ سخنگوي ساواك. ثابتي خيلي هم بانفوذ بود و امور روشنفكرها جزء مسئوليتهاي وي بود، بعد يكي از همين روشنفكرها كه در راديو تلويزيون هم كار مي‌كرد، وسيله‌اي فراهم كرد كه ثابتي و جلال‌ آل احمد به اتفاق هم بنشينند و قضايا را حل‌وفصل كنند؛ و اين حدود سال 47 بود كه زبان آل احمد خيلي تند شده و بي‌محابا به اصلاحات ارضي و ... حمله مي‌كرد، در يادداشتها، سخنرانيها، كتاب نفرين زمين، كتاب ارزيابيهاي شتاب‌زده، سخنراني تبريز و دانشكدة تربيت معلم و... حرفهاي تندي مي‌زد. ثابتي و جلال سرشاخ مي‌شوند و جلال به دولت و شاه و جريانات نفت و ... حمله مي‌كند. خلاصه كارشان چندين بار به مجادله و حتي دست به يقه‌ شدن مي‌كشد و آن كسي كه ترتيب‌دهندة جلسه بود، دخالت مي‌كند و دعوا را تمام مي‌كند. بعد از آن ثابتي مي‌گويد بسيار خوب هرچه نوشتي كافيست! ما مي‌دانيم كه تو ضد رژيم هستي و به آن چيزايي كه تا حالا نوشته‌اي كاري نداريم شما چون به هنر هم علاقه‌مندي مسئوليت وابسته فرهنگ سفارت ايران را در هند قبول كن، مدتي از ايران دور باش و ما را هم به دردسر نينداز!
از مزايا و حقوق هند و دانشسرا استفاده كن. يكي دو سال آنجا باش و مطالعه كن و چند سالي از سياست دور باش. جلال آل احمد بلند مي‌شود و بعد از كلي بدو‌بيراه به ثابتي مي‌گويد: تو مي‌خواهي من را از سنگرم بيرون كني! به هر صورت آن جلسه به‌هم مي‌خورد در‌حالي‌كه آل احمد تمام نوشته‌‌هايش را در حضور ثابتي بازگو كرده بود.
البته آل احمد در مراوداتش با اشخاص همين‌طور بود. مثلاً اگر كسي شعر مي‌گفت و يا نقاشي‌اي مي‌كشيد كه از فرهنگ خودمان چيزي در آن نبود يا ترويج آثار فرنگي بود و يا جنبة اجتماعي و مبارزاتي نداشت، جلال برآشفته مي‌شد و خيلي سريع واكنش نشان مي‌داد.
در مجلة سخن مقاله مي‌نوشتم، يك‌دفعه كه به‌‌اتفاق جلال به منزلش رفتيم به من گفت چرا در مجلة سخن مطلب مي‌نويسي؟ اين مجله مجلة دكتر خانلري بود، مي‌گفت: خانلري از روي دوش روشنفكران به وزارت رسيده است و نبايد به او كمك كرد. به‌‌هر حال اين جنبة دليري و شجاعت‌اش بسيار نادر بود. چون خيلي كم هستند افرادي كه آگاهانه به استقبال خطر بروند به‌همين خاطر بود كه از نظر اجتماعي پس از انتشار «غرب‌زدگي» پايگاه مشخصي پيدا كرد.
از نظر منش شخصي آدمي بود ساده و بي‌پيرايه و درويش. يك ماشين مدل قديمي داشت. منزلش نزديك منزل «نيما» در تجريش بود كه آن را خودش ساخته بود و حتي سيم‌كشي آن منزل كار خودش بود، خيلي فعال و بي‌قرار بود، اصلاً آسودگي نداشت. من از سال 1344 كه تهران آمدم. در كافه فيروز كه دوشنبه‌ها پاتوقش بود آنجا و چايي مي‌خورد. ديگران هم سر ميزش مي‌آمدند، اسلام كاظميه، خانم دانشور، شمس‌آل‌احمد و ... من روزهاي دوشنبه بعدازظهر تدريس نداشتم بعضي وقتها آرام به من مي‌گفت: «مي‌رويم بالا»؛ يعني منزلشان.
به منزلشان كه مي‌رفتيم ناهار مي‌خورديم. بعد سيمين خانم استراحت مي‌كرد و ما صحبت مي‌كرديم. مي‌گفت تو مي‌خواهي بخوابي؟ مي‌گفتم نه بيدار مي‌مانم. تمام بعدازظهر را جلال صحبت مي‌كرد؛ درحالي كه از اول صبح هزار جا رفته بود و هزار چيز نوشته بود خيلي انرژي داشت.
در دانشكدة تربيت معلم كه تدريس مي‌كرد با رئيس دانشسرا ـ كه مانع اعتصاب دانشجويي ـ شده بود، در افتاد.
دانشجوها با آمريكاييها مخالف بودند، به همين دليل دكتر آريانپور و جلال آل احمد در يك جلسة علني كه در حضور اساتيد برگزار شده بود به رئيس دانشسرا حمله مي‌كنند و او را در حضور ديگران سكة يك پول مي‌كنند و مي‌گويند تو در عين اينكه رئيس يك مجمع فرهنگي هستي، مأمور ساواك هم هستي. بعد از آن جلسه هر دو را كنار گذاشتند.
نوع ارتباط مرحوم آل احمد با روشنفكرهاي هم‌عصرش چطور بود؟
آن‌طور كه تاريخ گوياست گه‌گاه چالشها و اختلافات و اصطكاكاتي وجود داشته است.
آل احمد در دورة اول فعاليتش با مبارزات مذهبي شروع كرده بود و در دهه بيست جزوه‌هاي مذهبي را چاپ مي‌كرد. كتابي نوشت با‌عنوان «عزاداريهاي نامشروع» كه نگاه متجددانه به دين داشت.
بعد از اين دوره قضية حزب توده و انشعاب در آن به ميان آمد. در انشعاب با «خليل ملكي» و «انور خامه‌اي» و «توللي» و ديگران مدتي با حزب توده درگيري داشتند و پس از مدتي با جامعه سوسياليستها هم به رهبري ملكي درگيري پيدا كرد، مخصوصاً بعد از 28 مرداد كه حكومت مصدق ساقط شد، با روشنفكران انشعابي هم درگير شد، اختلافشان بيشتر بر سر روش كار بود.
جلال مي‌گفت روشنفكران ما خيلي لَزِج هستند يعني زود از اين دست به آن دست مي‌شوند.
يعني خيلي سست هستند. درمقابل اينكه مي‌گفتند حالا صلاح نيست، ننويسيم و انتقاد نكنيم، اعتراض داشت. بعد از اينكه «خسي در ميقات» را نوشت، طبعاً درگيري بين روشنفكران و جلال‌آل احمد زياد شد. جلال آل احمد بُزگري بود كه به گله برگشت. از مذهب‌خواهي متجددانه و بعد حزب توده و جامعه سوسياليستها برگشت به مذهب كه بگويد ما براي علاج گرفتاريها و بحرانهاي ايران و كشورهاي اسلامي بايد به صدر اسلام برگرديم.
البته آل‌احمد كسي نبود كه احترام خليل ملكي را نگه ندارد ولي مباحثات شديدي بين آنها درگرفت.
مي‌گفتند: اين مطالبي كه تو مي‌گويي عملي نيست.
آل احمد كه به‌ قول خودش نماز نمي‌خواند ـ نماز خواند و حج رفت و آن افكار را بيان كرد،‌ هر‌چند اين حرفهايي كه در غرب‌زدگي گفته بود قبلاً هم ذكر شده بود، كساني مثل كواكبي و بسياري از علماي عصر مشروطه كه اين سوال را طرح كرده بودند با كشورهاي اروپايي و استعمار چه‌بايد كرد؟
اهميت كار جلال در اين بود كه در آن تاريخ كه سياست مدرنيزاسيون رژيم شاه به‌طرز بدي اجرا مي‌شد و بي‌حجابي و قمار و عيش و عشرت و ... ترويج مي‌شد در چنين زمانه‌اي غرب‌زدگي را منتشر كرد.
گفت: ما ماشين‌زده و غرب‌زده هستيم و بايد فكري كنيم.
جلسه‌اي بود بين دكتر بهار ـ نويسندة ميراث‌خوار استعمار ـ و برادرزادة ملك‌الشعراي بهار كه گويا الان لندن است و غلام‌حسين ساعدي و رضا براهني و جلال آل احمد. اين جلسه در منزل يكي از مديران مطبوعات برگزار شد تا در روزنامه منعكس شود، ساعدي و دكتر بهار طرفدار تجدد بودند، آل احمد و براهني طرفدار اسلامي شدن.
آنجا هم كار به مشاجره مي‌كشد و چندبار جلسه به‌هم مي‌خورد و آخر سر دكتر بهار از جايش بلند مي‌شود و مي‌گويد من با تو بحث نمي‌كنم تو آخوندي!
جلال اختلافات خصوصي با كسي نداشت. يك‌بار ديگر مثلاً در كيهان ماه جلسه‌اي برگزار شده بود با يك عده‌‌اي از نقاشانِ مدرن، آن‌موقع آل احمد مي‌گفت هنر بايد متعهد باشد و شما وسيله تفريح اشراف را فراهم مي‌كنيد، چرا از زندگي مردم نقاشي نمي‌كنيد، در آن جلسه اختلاف بر سر هنر براي هنر و هنر براي مردم است.
آل ‌احمد البته هنوز رسوم ماركسيسم با خودش داشت. يعني درست است كه به مذهب برگشته بود ولي متأثر از رويه‌هاي ماركسيستي بود كه در آن زمان جريان داشت.
نظر مرحوم آل احمد دربارة هنر متعهد چه بود؟
مي‌گفت هنر بايد در خدمت مبارزه باشد، يك موضوع انتزاعي نيست، ما در يك شرايط بحراني به‌سر مي‌بريم و آثار فرهنگي‌مان در حال از بين‌رفتن است، بايد اين آثار را حفظ كنيم.
جلال چقدر در به‌ حركت درآوردن روشنفكران هم‌عصرش تأثير داشت.
معمولاً وقتي يك آدم باشهامت در جمعي باشد ديگران احساس قوت‌قلب مي‌كنند، در ميدان جنگ هم اگر يك فرمانده تا صداي گلوله‌اي بشنود بترسد؛ اين ترس را به نيروهايش القاء مي‌كند.
در آن سالها ما با رژيم شاه مخالف بوديم؛ بعضي بيشتر، بعضي كمتر.
نويسنده‌هاي مخالف رژيم در كانون نويسندگان جمع مي‌شدند. اخوان و شاملو شعر مي‌گفتند افراد ديگري مثل به‌‌آزين، ساعدي، صادقي و گلشيري هم بودند.
بعضي ديگر هم كه من از آنها نام مي‌برم، در اين جمع بودند كه سرو‌سرّي با وزارت فرهنگ پَهلبُد  داشتند. وزارت فرهنگ پهلبد كارش ترويج موسيقي و شعر و... بود. آنها هر دو طرف را داشتند و كبوتر دوبرجه بودند.
هم در مجالس پَهلبُد شركت مي‌كردند و هم  در جلسات كانون نويسندگان و كافه‌ فيروز، حرفاي تند ضد رژيم هم مي‌زدند. البته جلال از اين موضوعات خبر داشت. اگر كسي حرفي مي‌زد مشتش را باز مي‌كرد. يك‌بار در كانون نويسندگان قرار بود اعلاميه‌اي چاپ شود،
دوره نخست‌وزيري هويدا بود. براهني انتقاد مي‌كند كه اين اعلاميه خيلي تند است و من آن را امضا نمي‌كنم، آل احمد مي‌گويد تو مي‌ترسي، من از همين فاصله صداي دندانهاي تو را مي‌شنوم. اين مطالبي را كه آل احمد مي‌گفت هم دلگرم‌كننده بود و ما مي‌ديديم كه دو تا از نويسندگان باسابقه مثل به آذين و آل احمد هستند و از زندان و اين چيزها نمي‌ترسند در عين حال عده‌‌اي دست در پناه چراغ مي‌گرفتند؛ يعني اگر هم كسي مي‌خواست چيزي ]به نفع رژيم[ بنويسد از ترس همين افاشگريها انجام نمي‌داد.
جلال پس از مبارزات ماركسيستي و سوسياليستي به اين نتيجه رسيده بود كه تنها حكومت اسلامي است كه مي‌تواند ما را از استعمار و تسلط اروپايي و آمريكايي نجات دهد.
اين براي آل احمد از همه‌چيز مهم‌تر بود چرا، چون مبارزات حزب توده به‌دليل وابستگي به نتيجه نرسيده بود.
يك‌روز به‌طور خصوصي به من گفت: كه شما مي‌توانيد آن را تكذيب كنيد ـ ما نتوانستيم عامة مردم را جذب كنيم؛ عامة مردم مذهبي هستند و ما چه در حزب توده و چه در جامعة سوسياليستي، فقط عده‌اي از روشنفكران را جذب كرديم كه سربزنگاهها جا مي‌زنند. نقل مي‌كرد؛ در مبارزاتي كه در قم شده بود وقتي با پليس درگير مي‌شوند يك فرد عادي سينه‌اش را جلوي افسر پليس برهنه مي‌كند و مي‌گويد اگر راست مي‌گويي بزن درحالي‌كه روشنفكرها جربزه چنين كاري را ندارند.
برخوردش با عزلت و گوشه‌نشيني چگونه بود؟
با نگاههاي فلسفي كه در آن دوره مروّج گوشه‌نشيني و عزلت‌گزيني بودند مخالف بود يكي از نمونه‌هاي آن نگاهي بود كه احمد فرديد ترويج مي‌كرد. در مورد فرديد مي‌گفت او خيلي غيرفعال است. البته مدتي در جلساتش شركت مي‌كرد يادداشتهايي هم داشت و اين يادداشتها را هم اتفاقاً به من داد.
مي‌گفت اينها ]...[ ندارند يعني مرد ميدان نيستند. با صوفي‌گري و اين حرفها مخالف بود  اهل مبارزه و مرد ميدان بود. اين‌طور مسايل را نمي‌ديد كه مثل صوفيها برود در تأمل غرق شود تا به خدا برسد. به امور ديني توجه داشت كه نماز بخواند و حج برود و ... ولي در بقية امور توجه زيادي به مبارزه داشت.


منبع:  مجله سوره

 

IranPoetry.com/Hadi Mohammadzadeh/©2004-2010 • All Rights Reserved
بازنشر اينترنتي مطالب اين سايت با ذکر
آدرس دقيق بلامانع است