سيد علي ميرافضلي
آدرس وبلاگ سيد علي مير افضلي
تشنه
حيرت زده ام ، تشنه يك جرعه جوابم
اي مردم دريا ،برسانيد به آبم
آيا پس از اين دشت رهي هست؟ دهي هست؟
يا اين كه به پيراهه دويده ست شتابم
من كوزه به دوش آمده ام چشمه به چشمه
شايد كه تو راـ اي عطش گنگ ـ بيابم
آهي و نگاهي و ...ـ دريغا كه خطا بود
يك عمر كه با آينه ها بود خطابم
هر صبح حريصانه من و حسرت خفتن
هر شب من و اندوه كه حيف است بخوابم
چون صاعقه هر بار كه عشق آمد و گل كرد
يك شعله نوشتند ملايك به حسابم
مي نوشم از اين تلخ، اگر آتش، اگر آب
حيرت زده ام، تشنه يك جرعه جوابم
شعرترين شعر
گل ميشکفد دم به دم از خاک بهپايت
همريشه باران و بهارست صدايت
گل کاشتي و لاله نشاندي و گذشتي
پيداست در آرامش گلها رد پايت
از نسل کدامين شب مطبوع بهاري است
آن گيسوي آشفته در باد رهايت
با آتشم آميخت نگاهي که تو کردي
بر خرمن من شعله چکيد از مژههايت
بر چهره بخوان شرح مرا قطره به قطره
اشکم همه را ترجمه کردهست برايت
امشب غزلم را صله چشم تو کردم
اي شعرترين شعرترين شعر فدايت
در هر غزلم با تو طلوعيست دوباره
هان تا غزل بعد سپردم به خدايت!
چند ترانه خاکستري
۱.
وقتي که خيال بود و تشويش نبود
يکرنگي من مصلحت انديش نبود
با چند خط ساده و رو راست ، دلم
نقاشي کودکانهاي بيش نبود.
۲.
هنگام سحر بر لب آيينه رود
تصوير من انعکاس تنهايي بود
ناگاه درون آب سنگي افتاد
آيينه شکست و صورتم پر پر شد...
۳.
سرتاسر شب خسته فرو ميبارد
اين برف که آهسته فرو ميبارد
بر سقف و ستون خانه، سرتاسر شب
آهسته و پيوسته فرو ميبارد.
۴.
خورشيد خموشانه پس کوه غنود
آبي همه نيل گشت و آتش همه دود
اي تازهترين ستاره در باغ کبود!
از مات درين شبانه بسيار درود!
غروب جمعه
دلتنگي ما ساکت و تعطيل گذشت
با جمعه و سينما و آجيل گذشت
تا چشم بههم زديم يک فصل دگر
مفعولُ مفاعلن مفاعيل گذشت.
1
پرواز بادبادك رؤيا
از بام خانههاي تهيدست.
2.
خطي بجاست در وسط برف
رودي رهاست
خسته و تنها.
3.
باران بهار
بر كاسه سائلان
چه بي منت و مزد.
4.
برفهاي مهربان!
از شكاف سقف خانهام خوش آمديد!
5.
باد: سوگوار و دربدر
ماه: شب به شب تكيده تر.
6.
بي آنكه سؤالش به جوابي برسد
ميلغزد و آه ميشود
شبنم خُرد.
7.
آوخ كه چه پير مينمايد امشب
اين كاج كه با دست خودم كاشتهام.
8.
در گوشه باغ
توپ باران خورده
چون خاطرهاي از نفس افتاده
_ رها.
9.
پيرمردان را كنار منقل آتش
نقل «روزي روزگاري ...» بود.
10.
باران بهار؛
نجواي تو در سكوت شيرين حياط.
۱.
واژهها کرخت و بي رمق
عشق مهربان! درين کبود
شال گردني براي شعرهاي من بباف.
۲.
آيينه، لب پنجره
ـ آبي و عميق
من حسرت سبز شاخهاي بي گنجشک.
۳.
و دوباره
در شبم سبز شو اي صبح بهاره!
۴.
خود اگر يک نفس است
باغ را
ابر نگاه تو بس است.
۵.
ميوزد عشق بر انديشه باغ
چه پريشاني سبزي است درخت.
۶.
صداي پا
و طعم ناتمام بوسهها ما.
۷.
خيس آتش
وقتي از برکه دستان تو بر ميگشتم.
۸.
تک تک ، چراغها
تسليم شب شدند
بي چشمهاي تو.
۹.
يک استکان داغ
در آخرين مقاومت پلک
شب خوش ستارهها!
۱۰.
رنگين کماني از بغلم رد شد
با گيسوان درهم باراني
من خاک و خيس و عطر و عطش بودم.