تماس با  ماگفتگو  و  مصاحبهمقالاتنقد ادبیداستان ایرانداستان  ترجمهشعر  ترجمهمعرفی شاعرشعر  معاصراخبار ادبیصفحه اول
آدرس ايميلتان را وارد کنيد تا خبر هاي ادبي برايتان پست شود

نشاني ما

iranpoetry(at).gmail.com

 



 


January 19, 2005 03:24 PM

شاعران جاسوس/همايون نوراحمر

 

دنياي جاسوسان و عاملان سرّي، دنيايي افسانه‌اي و همانند قصه‌هاي جن و پري، سخت مردم را به خود مشغول داشته است.
قهرمانان فوق‌العاده‌اي كه معجزه‌گرند با غولهاي بي‌شاخ و دُمي درمي‌افتند و آنان را نابود مي‌كنند.
اينان شاهزادگان افسانه‌ها نيستند كه با قدرتشان بر بديها پيروز مي‌شوند و بشر امروز ـ گنگ و خواب ديده ـ سرخورده از جنگها و هيجانهاي زمان ـ از اين هراس، ‌از زندگي و سرگذشت اين آدميان لذت مي‌برد.
دنياي جاسوسان، دنياي‌گرد، دنياي خشونت و بي‌رحمي است كه كن و لاشين Kan Wlashin جاسوس نامي امريكايي در فرانسه را به چنان حالتي واداشته است كه احساس خود را در قالبي منظوم بر زبان آورد كه اين خود مرثيه‌اي است از براي او و همه جاسوسان ديگر جهان.


سايه‌هاي شوم، خيابانها را در خود گرفته است
و مه‌هاي پُر پيچ و خم و زنده
همچنان به دور خود مي‌چرخند
هر كس كه باشم و به هر كجا كه بروم
آنها را مي‌بينم كه خود را پنهان داشته‌اند،
چنين مي‌نمايد كه روز قصد آن دارد تا بر شب چيره گردد.
در تاريكي صداي پايي مي‌شنوم
گويي كسي دنبالم مي‌كند.
طرح ساختمانهاي آشنا ديگرگونه شده است.
تابلوها به روي ديوارها رنگ باخته‌اند.
و آگهيها به ديوارها مصلوب شده‌اند.
گويي چشمان مانكنهاي زيبا را
از كاسه به در آورده‌اند.
درها و پنجره‌هاي آهنين دكانها را بسته‌اند
و اين موجودات بي‌جان را كور كرده‌ اند و خاموش
و اكنون پژواك گامها
از نزديك‌تر
در گوشهايم طنين‌انداز است.
ناگهان سايه‌اي در خيابان مي‌خزد
مي‌دَوم،
و صداي گامها سمج و دلهره‌آور
تا ايستگاه مرا دنبال مي‌كند.
  


كارگزارمان در «ساهو»
پيرمردي است ژنده
اما مسلح
با ريش بلند
خشن و ترس‌آور
كه قوطي كبريتهاي ارزان مي‌فروشد
كه به روي اين قوطيها
تصاوير رنگارنگ
از زنها نقش بسته است
پيوسته قوطيهاي كبريت را در‌هم مي‌ريزد
تا مشتريان بيشتري را به خود جلب كند
و يك سيگار قهوه‌اي‌رنگ لِه شده
مثل آب دهان
از گوشه لبش آويزان است
به دستور پيشين
از او قوطي كبريتي طلب كردم
و او با ريشخند
سيگاري به من تعارف كرد
مژگان فروافتاده‌اش را باز كرد
و نگاهي به من افكند
و بعد گفت:
«آقا، اين يك سيگار ايتاليايي است، نه؟»
و پيش از آنكه از گوشه چشم
به من بنگرد
بسته‌اي به دستم داد.
همچنانكه از او دور مي‌شدم
با نگاههايم او را دنبال كردم
كبريت را با يك دست روشن كردم
ولي باد خاموشش كرد.
  


امروز چنين نوشتم:
«آقاي عزيز
برف غيرمنتظره‌اي باريده است
كه در اين فصل ناگهاني بوده است
درختان مانند زمستان از برف سپيد شده‌اند
و شهر به گونه شهر جن و پري شده است.»
اما اين سخن حقيقت ندارد.
  
اين شاخه‌هاي بلورين را
با انديشه‌اي ژرف نظاره كردم
و دانستم كه
جهان جاودانه نيست.
آري من شاخه‌هاي بلورين را عميقانه نگريستم
شاخه‌هايي كه شباهت فراواني به خود من داشتند
و مي‌توانستند دلايلي محكم و استوار
براي ناپايداري جهان باشند!
افسوس!
كه پي‌بردن به اين حقيقت تلخ آسان است
كه چگونه مي بايد
ايماني به پايداري آن نداشت
زيرا كه سرانجام
هر موجودي دوران كودكي خود را
پشت سر مي‌گذارد.
  
سگ بزرگ جثه‌اي را،
به ياد مي‌آورم
كه پيوسته با من بود،
هرگاه كه مي‌توانستم
به او غذا مي‌دادم
با او سخن مي‌گفتم
گريستم
آخر مي‌خواستم آن ماجرا را
با الفاظي انساني برايش بازگويم
هق‌هق‌كنان مي‌گفتم:
«تو نمي‌‌تواني به كسي اعتماد كني»
و او همچنان مرا دندان گرفت
و از آن پس من و او يار و مونس هم بوديم
و آموختيم كه چگونه بايد احساساتمان را پنهان بداريم.
  
ديگر در روياهايم چيزي وجود ندارد،
جز،
ترس... ترس... ترس...
ديگر وحشت دارم كه به خواب روم


  
در نزد من سود بردن از كتابهاي رمز
 بس تحقيرآميز مي‌نمايد.
و ارتباطها در نظرم سخت مبهم و بي‌سود
بي‌ آنها نيز مي‌توانم زيست
قصد دارم پاره پاره‌شان كنم
اما چنين جسارتي را در خود نمي‌يابم
من اين كتابها را براي خود برنگزيده‌ ام
اين، آنان بودند كه چنين كردند
اگر مرا به خود وامي‌گذاشتند
شايد دفتر ديگري برمي‌گزيدم
همسرم به نام
«زندگي و من»
كتابي كه حتي نويسنده‌اش را نمي‌شناسم
كتابي كه ممكن است نيمي از آن را بخوانم
اما در حقيقت كلمه‌اي از آن را درنخواهم يافت
اگر نويسندة اين كتاب درمي‌يافت كه
اثر او و يا خوب‌تر بگويم، زندگي او
چونان كليد رمزي براي دريافتن اين پيامها به كار رفته است
تمام انديشه‌اش
حتي هُنر او سُست‌تر و سُست‌تر مي‌شد
و به صفر مي‌رسيد.


  
امروز ساعتها
به دنبال دختر مشكوكي بودم
او چيزهايي مي‌داند
كه من هم به دانستنش راغب بودم.
به هر مكان كه پاي مي‌نهاد، چشم به او داشتم
و مي‌ديدم كه چگونه آرام و بي‌صدا
به آنجا مي‌رفت و پس آنگاه بيرون مي‌آمد.
بي‌اعتنا به انبوه جمعيت
راه خويشتن در پيش مي‌گرفت
گامهايش نه تند بود و نه آرام
  
دختر
از باغ‌وحش نيز ديدن كرد
جانوران را نظاره مي‌كرد
بي‌آنكه كلامي بر زبان آورد.
و آنگاه در پارك عمومي به آدمها خيره گشت
اما پي هدف و قصدي خاص گام برمي‌داشت
رنج و تشويش در سيمايش نبود
و در برابر هر چيز
آرام و بي‌تفاوت باقي ماند.
  
دختر
ماندة روز را در «هامب استورفر» گذراند
در سكوت و‌ آرامش
مي‌خواستم باز گردم
كه ناگهان
باران آغاز به باريدن كرد
او
قطرات باران را از گونه‌هايش پاك كرد
و لبخندي را كه در تمامي روز به پنهان كردنش كوشيده بود
بر لبانش آورد
چرا كه كارم پايان گرفته بود
به جست‌وجو پناهگاهي روانه گشتم.


  
استاد من گفت:
«رمز زندگي در آن است كه در انديشة انسانها نباشي
آنها را چون هدفي براي شليك برگزين».
من پسركي را مي‌بينم
كه لبخندي بر لب دارد
شايد بيش از دوازده بهار از عمرش نگذشته باشد
سحرگاه،
شاد و خندان
تفنگ شكاري بر دوش حمل مي‌كند
در جست‌وجوي پرنده‌اي است
كه هدف گلوله‌اش قرار دهد


  
ناگزير بودم
پنجره‌اي را با مشتهايم درهم‌شكنم
و آن را باز كنم
اما ناگهان
بي‌‌آنكه هوا سرد باشد،
لرزه‌اي بر جانم افتاد.
وقتي نُه‌ ساله بودم
خويشانم مرا به دارالايتام كليساي كاتوليك بردند
و من براي نخستين بار
با مشت به در كوبيدم
دري كه بسيار سخت بود و استوار
اما دستم آسيبي نديد


  
زمان به سنگي مي‌گرايد
اما آن دختر با من بيگانه است
او مي‌گويد،
هراس دارد كه به من اعتماد كند
چرا كه در زندگي حرمان كشيده و غمزده است.


  
«در زندگي مي‌بايد اعتماد داشت
وگرنه روح
به عنصري شكننده بدل خواهد شد
كه زود درهم فرو مي‌ريزد
و از ميان مي‌رود.
اين تجربه تلخي است
كه من در دوران زندگيم آموخته‌ام
و اين حقيقتي است گزنده و تلخ.
  


اگر من به نزد پُليسي
كه در گوشه خيابان ايستاده است
بروم و بگويم:
«ببخشيد، آقاي پليس؛
من يك جاسوسم!»
او مي‌خندد و مي‌گويد:
«بله، من هم گاه چنين احساسي دارم.»
  
سالها پيش
در اتريش دختري مي‌زيست
و در آن روزگاران
كه خويشتن را جواني تيزهوش مي‌پنداشتم.
او از من پرسيد؛
چه كار بزرگي انجام داده‌ام
و من حقيقت را به او گفتم
اما او گفت از آن كار بيزار و متنفر است!
و من بدين‌سان
او را از دست نهادم!
  
من اكنون مي‌انديشم
كه شباهتي سخت به رهبانان قرون وسطي دارم
كه در سلولهاي خود
زمان را به نوشتن كلامي
به گونه سنگ‌نبشته مصروف مي‌دارند.
و تمامي احساسات خود را
در نوك قلم خويش گرد مي‌آورند
و يا به آن عارف هندي مي‌مانم
كه انديشه‌اش را با سوزني كه از عاج است
بر چوب يا سنگ حك مي‌كند.
اما هر چند يك بار
انديشه‌هايم را به روي كاغذ مي‌آورم
و پس از كم و كاست كردن آن
به صفر مي‌رسم!
زيرا كه حاصل هيچ است!
هيچ!


  
امروز،
باز هم نتوانستم بيرون بروم
و پيوسته با جويدن چوب‌كبريتهاي سوخته
اضطرابم را پنهان مي‌داشتم!
و گذشت زمان را به كُندي حس مي‌كردم!
به سكوتي كه در خارج بود، گوش مي‌دادم
و هرگاه كه به بيرون مي‌‌نگريستم
خيابان را چونان بياباني سخت و عريان در نظر مي‌آوردم
در هيچ جاي آن انساني را نديدم
و بيم از آن دارم كه بپرسم،
در انتظار كه و چه هستم؟!


  
من اغلب به آن زن فربه پير مي‌انديشم
كه اشك آرام آرام
بر گونه‌هايش فرو مي‌غلتيد
و چون به او گفتم كه
هرگز پسرش باز نخواهد گشت
فرياد برآورد:
«او مرده؟!»
و زن در ساحل تنها بر جاي ماند
و قايق ما از او دور گشت.
شايد باران
و شايد چهره درختان انگور است
كه در تمامي طول جاده به چشم مي‌آيد
اما اكنون به يقين مي‌دانم
كه زمان رو به انتهاست!
و من تأسف مي‌خورم و غمناك مي‌شوم
چرا كه نه بر قلل كوهها به عبث دست يافته‌ام
و نه در اعماق دره‌ها
به اكتشاف پرداخته‌ام
بلكه صفحات زمان را
همچنان ورق زده‌ام
ترس،
و اين، تنها چيزي است
كه من به ماهيتش واقف گشته‌ام
و نيز به ماهيت تنهايي
و حقايق تلخ و تاريك زندگي
آيا مي‌بايد اكنون به كُشتنش قصد كنم؟!
و يا او را از سر راه خود دور كنم؟!
و يا توري را كه مدتها سرگرم بافتنش بوده‌ام، پاره كنم؟!
اما بيش از اين ديگر نمي‌توانم مرگ‌آفرين باشم
مرگهاي گونه‌گوني وجود دارند كه مي‌بايد در انتظارشان ماند
و من نيز مي‌بايد در انتظار مرگ آدمي باشم
و او كسي جز من نيست!
راهي را كه من از براي خود برگزيده‌ام
 ديگر جاسوسان نيز باز خواهند يافت!
شكست!
اين چيزي است كه در كمين همه انسانهاست
اما آدمي مي‌بايد با آن مبارزه كند
زيرا اگر بميرم
همه ‌آدمها برايم سوگوار نخواهند بود
هيچ‌كس از مرگم آگاه نخواهد شد
اما شايد
سالي ديگر
آدمي كه پس باره‌ها نشسته است
و فرسنگها از سرزمين خويش به دور مانده است
عينك از چشم برگيرد
و درباره‌ام سخني بگويد!
و شايد روزي او را هم نابود كنند و از ميان بردارند
و پرونده هردومان بسته شود!
 منبع:  مجله سوره

 

IranPoetry.com//©2004-2008 • All Rights Reserved
بازنشر اينترنتي مطالب اين سايت با ذکر
آدرس دقيق بلامانع است