چند؟/مژده عباسي
مرد شربتش را سر كشيد، دست در جيب برد، خودكاري بيرون آورد و هر چه در تيررس نگاهش بود
برانداز كرد.
- خب آبجي، ميخواي همه رو رد كني؟
زن تكاني خورد. سياه چشمش در اطراف خانه چرخي زد و روي مرد ثابت ماند.
- يكي يكي. از اين فرش شروع ميكنيم.
مرد دستي به ريش كم پشتش كشيد و سر سطر نوشت:
فرش قاب قرآني _ دوازده متر _ سبز رنگ.
زن نفسش را به زور از لابهلاي دندهها آزاد كرد.
- اولين چيزيه كه بعد از اومدن به اين خونه خريديم. دو سال از عروسيمون ميگذشت. با كسي
رفت و آمد نداشتيم.
بعد مكثي كرد و گفت:
- آس و پاس بيرونم كردند. پدرم گفت حيفه هر چي واسه آدم عاشق.
كمرش را راست بعد دوباره قوز كرد و توي صندلي چرمي فرو رفت.
- چند ميارزه؟
مرد مكث نكرد. قيمت پشت دندانهاي كليد شدهاش بود.
- پنج تومن. ريشهها ش خرابه. اين فرشا از مد افتاده، حالا همه خشتي ميخرند. بنويسم؟
زن انگشتش را به طرف مبلمان استيل چرخاند.
- اينا! با ناهار خوريش. يك سال نيست خريديمش. سفارش داديم از تهران آوردند. وضعمون
خوب شده بود. يه دفعه همهچي تغيير كرد.
مرد دستي به روكش مبل كشيد. ضربهاي به اسكلتش زد وگفت:
- تير و تخته كه ارزشي نداره، چه يه سال چه يه روز. آخرش بيچونه بيست تومن. بنويسم؟
زن بلند شد. صندلي نق زد.
مرد راهش را به سمت بوفة پر از كريستال كج كرد.
- اينام روشه؟
زن در بوفه را باز كرد. جامي برداشت به سمت لب برد.
- تمامشون هديه است. از وقتي رفت توي اون شركت، هديه بارون شد. خودش ميگفت. از هر جنسي
كه ترخيص ميشد يه نمونهاش مياومد تو خونه.
مرد جام را گرفت. ماركش را نگاه كرد.
- بنويسم؟
زن به سمت ميز تلويزيون رفت.
- سونييه. هر سه تاش. چند ميارزند؟
مرد شيشة ميز را كنار زد. دستي به ويديو و سيدي كشيد. بعد تلويزيون را از نظر گذراند.
- راستش همشيره، ما تو راستة لوازم برقي نيستيم ولي آشنا داريم. سه تاشو با هم بيشتر
از صد تا نميبرند. اگه ميخواي...
بعد مكثي كرد تا صدايي از زن بشنود.
به سمت ميز چرخيد و در دفترش نوشت.
زن دكمة آباژورها را كه زد، نوري آبي در دو كنج خانه لَم داد.
- اينا رو خودم خريدم. واسة سالگرد عروسيمون. هميشه ميگفت خونة بيآباژور مثه فيلم
بينقش اوله.
بعد به سمت مرد چرخيد.
- چند ميارزه؟
قبل از آنكه مرد بتواند قيمتي بگذارد دكمهها را زد و نور جمع شد. مرد در دفترش چيزي نوشت.
زن نگاهش را از گوشهها به سقف برد.
- اما اين لوسترا، اون درختچه و گلها، ميز تلفن، اون صندلي و هر چيزي كه اينجاست.
مرد تند تند يادداشت ميكرد.
زن چشمهايش را پاك كرد. به سمت ديوار رفت و جلوي قاب عكس عروسيشان ايستاد.
مرد گفت: بنويسم؟
زن نيشخندي زد: چند ميارزه؟
مرد زيركانه سر تا پاي زن را ديد زد: كدومش؟
زن به سمت ميز رفت. دفتر را چرخاند و ارقام را نگاه كرد. بعد رو برگرداند و گفت:
- روي هم چند ميارزند؟
مرد شروع به حساب و كتاب كرد.
زن به ديوار تكيه داد و چشم به مرد دوخت كه ارقام را بالا و پايين ميكرد.
- هفتصد تومن
زن خندهاش گرفت.
- خوبه. دويست تومن بيشتر از مِهرمه.
مرد خودكار را زمين گذاشت.
- طلاق گرفتي؟
زن جواب داد:
- فرقي ميكنه؟
مرد يكبار ديگر دستي به چانة كم مويش كشيد.
- خب البته. نرخش تفاوت داره.
زن گفت:
- فرض كن بيوه. چند؟
مرد دفترش را بست.
- والله چه عرض كنم. ما كه اين كاره نيستيم، با هم كنار ميآيم.
زن بلند بلند خنديد. آنقدر كه چشمهايش سرريز شد.
مرد مردد مانده بود.
زن خنديد.
مرد دورش چرخيد.
زن خنديد.
مرد دست در جيب برد.
زن ساكت بود.
مرد خودكاري را به دهن گرفت. دفترچهاي بيرون آورد.
زن نگاهش كرد و مرد پرسيد:
بنويسم؟!
منبع:مجله الفبا