عبدالجبار کاکایی
1
چه غربت گریزی چه مهمان نوازی
چه زیباست با چشمت آیینه بازی
تو آغاز و انجام یک شعر نابی
خوشا با خیال تو تصویر سازی
سرانجام در آتش چشم هایت
مرا می نشانی مرا می گدازی
تو را ذره ای ذره ای می سرایم
مرا زخمه ای زخمه ای می نوازی
دلم را زمانی ست می آزمایی
از این دست آتش از این دست بازی
دمیده ست از خط پیشانی تو
خدایی ترین جلوه بی نیازی
2
بعد از اين پيشانيم طوفاني است
قسمت آيينه ام حيراني است
بعد از اين در آرزوي سوختن
مثل آتش جامه ام عرياني است
دست بگشا و درآغوشم بگير
شانه ام در معرض ويراني است
خاك هرگز لب نبايد مي گشود
راز مرگ لاله ها پنهاني است
تا چه پيش آرد سموم هرزه گرد
سهم گل در باد سرگرداني است
3
در وا كن و به اين قفس مرده جان بده
ديوارها و فاصلهها را تكان بده
ما را زدست زندگي بيامان بگير
ما را به دست حادثهاي ناگهان بده
تا باورت كنند چو فوارهاي بلند
خود را به تشنگان تماشا نشان بده
بر هر چه قاب پنجرة رو به آفتاب
سهمي ز نور، تكهاي از آسمان بده
«زين خلق پر شكايت گريان شدم ملول»*
اين سفرههاي وا شده را آب و نان بده