تماس با  ماگفتگو  و  مصاحبهمقالاتنقد ادبیداستان ایرانداستان  ترجمهشعر  ترجمهمعرفی شاعرشعر  معاصراخبار ادبیصفحه اول
آدرس ايميلتان را وارد کنيد تا خبر هاي ادبي برايتان پست شود

نشاني ما

iranpoetry(at).gmail.com

 



 


February 6, 2005 07:23 PM

دسته گل نرگس/نسيم خليلي

khalili.jpg
اشاره


نسيم  خليلي


متولد تير ماه 1360
تهران
فارغ التحصيل تاريخ از دانشگاه شهيد بهشتي
روزنامه نگار ( روزنامه همشهري و شر ق)
علاقمند به مطالعات تاريخي به ويژه در حوزه تاريخ باستان
داستان نويسي را به صورت جدي با شركت در كلاس هاي داستان نويسي امير حسن چهلتن در مجله كارنامه آغاز كرد .
اولين مجموعه داستان خود را به نام قاب عكس زير چاپ دارد.


 نشسته بود روبروي پنجره مربعي آشپزخانه، روي صندلي پايه بلند كه دسته هاي منبت كاري شده داشت، پرده هاي چهارخانه را كنار زده بود، باد مي آمد پشت پنجره، آسمان بود و رديف گلدان ها و ديوار هاي سيماني بلند آه مي كشيد و موهاي جو گندمي اش را پس مي زد، باز هم توي گوشش صداي بوف بود،گنگ و نرم، هميشه از صداي بوف مي ترسيد، شايد هم خيال مي بافت !
بلند شد، صندلي را پس زد، خيلي كار داشت، آخرين روميزي اش را بايد تمام مي كرد، و تازه كار هاي ديگر هم بود ،هنوز نرفته نگاهش را روي رازقي هاي پشت پنجره پهن كرد، توي اين دو سه سالي كه تنهاي تنها شده بود همين گلدان هاي ياس بودند كه آرامش مي كردند و پاي درد دلش مي نشستند، مثل بچه خودش دوستشان داشت، باهاشان ور مي رفت، آبشان مي داد و مي بوييدشان، و چه خوب تنهايي اش را پس مي زدند... اما به هر حال بايد مي رفت دنبال كار ها، كلي سفارش كار داشت و تازه هيچ خوشش نمي آمد كه باز بنشيند به درد دل كردن و روده درازي هاي تكراري، بايد مي رفت مي رفت و مثل هميشه نگاهش را لاي عطر و بوي ياس ها جا مي گذاشت .
نوبت مليله دوزي بود، عينك پنسي اش را زد، درخت ها را پيش خودش مجسم كرد، با برگ هاي ريز نارنجي، شايد هم برهنه كه باد حتما برگ ها را با خودش برده است، فردا حياط را جارو خواهد كرد و هر برگ مچاله قشنگي را توي سبد حصيري اش خواهد ريخت توي دلش خنديد و سوزن نازكش را فرو كرد توي پارچه، حاشيه هاي روميزي را ترمه دوخته بود !
 
مليله ها تا پايين سر مي خوردند و درازكش مي افتادند روي پارچه شيري، مي دانست كه دارد فرار مي كند، مدام خودش را مشغول چيزي مي كند انگار كه يك زخم را بخواهد فراموش كند تا مبادا باز نمك بپاشد و دهان باز كند، همه چيز بهانه بود، روميزي ها، ترمه دوزي ها، گلابتون دوزي ها، تابلوهاي گل خشك، جعبه هاي كادويي، همه بهانه بود براي فراموش كردن، رها شدن !
 دست و دلش به كتاب خواندن نمي رفت، خيلي وقت بود كه خاطراتش را هم نمي نوشت، نمي خواست فكر كند، فكر كردن انگار خراشش مي داد، گره اش مي زد ! كتابخانه چوب بامبوي گوشه سالن را خالي كرده بود و توي قفسه ها گلدان مسي و مجسمه چيني گذاشته بود، كتاب ها معناهايي داشتند، معناهايي كه مي خواست خودش را از همه آنها بكند!
 رو ميزي آخري راهم تا زد و گذاشت روي تل رو ميزي هاي رنگي كه روي عسلي جلوي كاناپه انباشته بودشان ! با خودش فكر كرد اين يكي قشنگ تر از بقيه شده ؛ روي حاشيه گرد وسطش طرح يك قو را منجوق دوزي كرده بود كه بال هايش را باز كرده مثل اين كه بخواهد پرواز كند، دلتنگ شد، انگار كه طرح روي روميزي تلنگري باشد كه به فكرش انداخته است، سرش را تكان داد، هر فكري عذابش مي داد و پرواز فكر بزرگي بود، خيلي بزرگ !
- خيلي از اين فكراي گنده تو سرم بود، شبونه از خونه بيرون مي زدم و مي رفتم تو زير زمين خونه اعظم و تا خود صبح مي نشستم پاي ماشين تايپ، مو به موي اون شعارا و حرفا رو يادمه ... جامعه بي طبقه توحيدي، عدالت، تساوي حقوق اجتماعي، ... اما كو ؟ رسيديم بهشون ؟ چند سال افتاديم زندان و لاي بوي استفراغ و غربت مو سفيد كرديم و تعهد داديم و بر گشتيم سر خونه اولمون ...تو مي خواي به چي برسي ؟ خونه اول ؟"
نگاهش را از روي روميزي ها كند، رفت پشت ميز چوب گردوي ناهار خوري نشست، بايد روبان هاي پهن روي جعبه هاي كادويي را پاپيون ميزد !" اين فكر ها، اين فكر هاي هرازگاهي لعنتي، فقط بلدند گره كورت بزنند، گره هايي كه نه با دست و نه حتي با دندان باز نمي شوند كه نمي شوند ... ! سرت را گرم كن، دلت را به هيچ و پوچ زندگي خوش كن، بهتر از فكر و خيال به هم بافتن است ... "
بوي مقوا مي آمد، بوي كاغذ و پشت بندش هم مثل هميشه بوي مركب سياه، باز هم تل خاطرات تكراري، عينكش را در آورد و گذاشت كنار شمعدان سه شاخه برنز، نور كمرنگي روي عينكش نشست، سرش را محكم تكان داد، باز انگار كه چيزي نهيبش زده باشد به فكر افتاده بود، فكر نور كمرنگ بعد از ظهر روي يك عينك شكسته گرد و برگ هاي نارنجي چنار و صداي بوف لاي زوزه باد، شايد هم خيال مي بافت! باز سرش را تكان داد، گره روبان صورتي را محكم زد، جعبه چين خورد ! گره را باز كرد و آه كشيد، گلويش خس خس مي كرد.
- " نگفتم نرو جلوي دانشگاه ؟ هزار دفه گفتم حلوا كه خيرات نمي كنن، من مي دونم ته اين بازيا چيه،، بهت كه گفتم اين تبا زود مي خوابه، اولش شور و حرارته و آخرش ياس، بازم تظاهرات بود ؟ كه لابد زنداني سياسي آزاد بايد گردد، به شما ها چه دخلي داره ؟ خيال كردي با شعار تو زندانيا رو آزاد مي كنن، اصلا تو و امثال تو مگه مي شناسين اونا رو ؟ اينا همشون دستشون تو يه كاسس، همشون كله گندن، آخرش با هم ساخت و پاخت مي كنن و فقط يقه شماها رو مي چسبن، حالا پاشو، ببين چه خوني از سرت مي ره ! از رو برگا پاشو مامان جان، پاشو دخترم، اون عينكتو بردار چشاتو ببينم به خدا به خاطر خودت مي گم هم تو هم هومن ... امروزمثلا قرار بود برين خريد عروسي ! "
جعبه هاي كادويي را به ترتيب بزرگي و كوچكي روي هم چيد، سبز، خاكستري، بنفش، قرمز، بازخاكستري، خاكستري، خاكستري...
( مي دوني مشكل شما چيه مامان ؟ زيادي كتاب تاريخي مي خوني، كتابخونه رم پر كردي از اين كتابا، بخاطر همينم نااميدي و آدمو از همه چي دلزده مي كني، همش مي گي تهش هيچي نيست، اين هيچي هيچي كه تو مي گي مال زمان شما بود، ما كه قرار نيست مثل شما ها انقلاب كنيم، نه كوكتل مولوتف داريم نه ماشين تايپ، شب نامه ام تو بساطمون نيست، ما فقط مي خوايم از حق خودمون استفاده كنيم... تو پوچ گرا شدي مي خواي مثل مترسك باشم و باد تكونم بده، اين حاصل تجربه شماست ... ظاهرا خوب تو زندان شستشوي مغزيتون دادن... "
اخم كرد و سرش را تكان داد، رفت جلوي آينه كنسول ايستاد موهايش را از فرق باز كرده بود، فرق سرش مثل يك رودخانه سفيد بود كه هيچ پيچ نخورده است، موهايش داشت مثل برف سفيد مي شد ! چشمان ميشي اش خسته بود، و چقدر حرف توي اين چشم ها تلنبار شده بود ...
- نه خانم شجيعي ! نه، گفتم كه نه ... كاغذا زير رختخوابا بود، كسي خيانت نكرده، ساواكم بالاخره اين وسط يه كاري مي كنه نمي ذارن كه ماها هر كار خواستيم بكنيم. لابد بو بردن شايدم يكي از بچه ها رو تعقيب كردن ... حالا كه چي ؟ كه بريم لاله و اعظمو تو زيرزمين حبس كنيم ؟ كه مثلا نرن با رژيم ساخت و پاخت كنن ؟ يعني بعد اين همه مدت هنوز به ماها اعتماد ندارين ؟"
نگاهش روي خستگي چشم هايش جا مانده بود ،اين خستگي چه زود پيرش كرده بود ! خوب كه نگاه كرد ديد توي آينه بجز صورت گندمي او تابلوي گل چيني روي ديوار هم هست، يك دسته گل نرگس...
- " نرگس جان اين پسره وصله تو نيست، داري با خودت چي كار مي كني ؟ هيچ فكر كردي ؟ مي خواي بذاري بري كه چي ؟ كه مثلا اونور برسي به مدينه فاضله ت ؟ حالا هومن اومده پشت تلويزيون اظهار ندامت كرده، آدم كه نكشته، تو اون زندان كوفتي بهش وعده وعيد دادن، خواسته برگرده سر زندگيش، اصلا كار درستي كرده، آدم تو اين دوره زمونه بايد بچسبه به زندگي خودش، مي افتاد زندان خوب بود ؟، اصلا منم اون زمان تعهد نامه امضا كردم خائن بودم ؟ نه به خدا فقط احساس كردم تهش هيچي نيست، همش طبل تو خالي بوده، چيه ؟ مثلا خيال مي كني تو عشق شكست خوردي ؟ "


تكيه مي دهد به ديوار، اين دسته گل چيني نرگس ...
- "مامان جان ! اين يه ازدواج مصلحتيه، نگران هيچي نباش، برسم اون ور آب تمومش مي كنم فقط مي خوام برم، هومنم ديگه برام مهم نيست، اون همه ادعا و اين حرفا، من ازش بت ساخته بودم خيال مي كردم عاشق يه قهرمان شدم، چه مقاله هاي خوبي مي نوشت، چه حرفاي خوبي مي زد، آره تو راست مي گفتي ما نسل مبارزي نيستيم، اينم راست مي گفتي كه تهش هيچي نيست اما من دوست دارم با تو يه فرقي داشته باشم ... نمي خوام مثل تو اين جا بمونم و بسازم، ميشه فرار كرد، نميشه ؟"



تابلوي گل نرگس را از ديوار كند و چپاند توي كشوي كاناپه راحتي. چادرش را سرش كرد و رفت توي حياط، بايد همين امروزجارو مي كرد، حياط پر شده بود از برگ هاي ريز نارنجي، صداي خش خش مي آمد، انگار كه يك نفر دارد با كاسه خالي آب و قرآن توي سيني بر ميگردد توي اتاقي كه خاليست و باد چادرش را تاب مي دهد ...
" دانشجويان دستگير شده ، در يك ميزگرد تلويزيوني و با حضور خبرنگاران شركت كردند... خب نيروي دشمن همه جا هست و محيط دانشگاه بهترين بستر براي نفوذه ...دانشجو احساساتيه، مي خواد خودشو خالي كنه، تحصن مي كنه، تظاهرات مي كنه و دشمنم از اين آب گل آلود ماهي مي گيره ... "
چادر را دور خودش پيچيد و احساس كرد هر جا مي رود صداي تلويزيون هم بلند تر مي شود، و پشت بندش تصوير تعهد نامه مثل موج از روي نگاهش سر مي خورد، مي خواهد عق بزند، ... اينجانب مريم دولت خواه تعهد مي دهم كه در هيچ يك از فعاليت هاي خرابكارانه ، شركت ننموده و اين تعهد را هر شش ماه تمديد نمايم .
زير پايش پر شده از برگ مچاله زرد، زرد، يعني همان رنگ تكراري نفرت، نگاهش را تا پشت پنجره آشپزخانه پر مي دهد ...
( بايد واسه رازقيا كود بخرم، كود كفتر!)

 

IranPoetry.com/Hadi Mohammadzadeh/©2004-2010 • All Rights Reserved
بازنشر اينترنتي مطالب اين سايت با ذکر
آدرس دقيق بلامانع است