سلمان هراتي و مسئلة ادامه حركتي در جستوجوي زيباييشناسي اسلامي
علي محمد مؤدّب
زبان سازماني است از نمادها كه متولي انتقال معناها و برقراري رابطه ميان انسانهاست. زبان را ميتوان توليت آستان مقدس زندگي دانست. رابطة زباني از سادهترين شكل تا پيچيدهترين صورتش، همواره بهدنبال حفظ و گسترش زندگي است. زبان در اين معنا، محدود به زبان معهود نيست و همة روشهاي گوناگون انتقال معنا را دربرميگيرد، در اين تعبير كلمهها، اشياء، شكلها و حركتها در قالب شبكهاي هماهنگ در خدمت انتقال معني و ايجاد رابطه ميان انسانها قرار ميگيرند. اگر فرض كنيم كه سازمان پيچيدة زبان، به مرور شكل گرفته است ـ كه ظاهراً چنين است ـ به راحتي بر اين نكته، متفق خواهيم شد كه بشر بيبرگ يا برگپوش نخستين! در غارها با استفاده از اصوات ابتدايي و جيغ و جارها بهدنبال حفظ زندگي بوده است؛ مثلاً هم غارش! را از ماري پرهيز ميداده است يا به ميوهاي فرا ميخوانده.
از همين شكل ساده تا پيچيدهترين صورتها، زبان همواره متولي حفظ زندگي و حفظ و تدبير محيط و شرايط زيست مادي و معنوي بشر بوده است و خواهد بود، در چنين نگاهي حتي درد دل كردنهاي ساده و يا شوخيهاي ظاهراً بيهوده و شكل پيشرفتهترشان، داستانها و شعرها و نقاشيها و .... همه و همه، تلاشهايي براي زنده ماندن و يا زنده كردن هستند. البته احتمال دارد كه در روش، غلطي در آنها رخ داده باشد، اما بهعنوان هدف بههيچوجه، نيستي جز حفظ زندگي كه توانايي زيبا ماندن است، ندارند؛ اهل زبان در يك رابطة جدي و واقعي و درست، مسيح يكديگرند و سخنان و نمادها و اشارههايي كه متولي انتقال معنا هستند، همان نقش دم مسيحايي را بر عهده دارند. در اين فضا حتي حضور يك آدم هم ميتواند، جملهاي باشد كه معنا و كشش به سوي معنا را ايجاد ميكند. حضور هر آدم تازه، شروع يك گفتوگوي بيوقفه و جدي است شايد رشيدترين و بليغترين تعبير اين باشد كه هر آدم تازه را جويبار و چشمهاي تازه بدانيم، آب هميشه نماد و عامل زندگي و آباداني بوده است و در قرآن كريم هم بهعنوان عامل احياء از آن نام برده شده است البته آب هم گاهي دچار شائبه و ناخالصي ميشود ولي اگر اصيل و پاك باشد و همانطور كه از آسمان نازل شده است، حفظ شده باشد، مايه و سرمايه زندگي است: «تو آمدي / سادهتر از بهار/ مثل تلاوت آيههاي قيامت/ با بعثتي عظيم در پي / و ما از خويش پرسيديم/ زيستن يعني چه؟ / و ياد گرفتيم بگوييم: / توكلت علي الله «مجموعه آثار سلمان هراتي، ص 42»
زبان را در چنين فضايي، ميتوان به دستگاه گردش خون تشبيه كرد؛ اگر زيبايي و زندگي را موجودي زنده فرض كنيم، زبان را ميشود دستگاه گردش خون اين موجود زنده دانست. زبان زنده و سالم در صورتي كه جريان و روند طبيعي خود را حفظ كند، ميتواند زندگي را حفظ كند و حفظ زندگي همانگونه كه ذكر شد، حفظ زيبايي را بهدنبال دارد زيرا زندگي چيزي جز توانايي حفظ اعتدال و حفظ تقارن نيست، همچنين زندگي امكان ايجاد تكرار مطلوب كه يكي از عنصرهاي زيبايي است را نيز فراهم ميكند.
چنانچه به هر علتي، خون به يكي از اجزاي موجود زنده نرسد، آن اندام دچار نقص و ناكارآمدي ميشود و ميپژمرد يا به ورم و آماس و تغيير رنگ مبتلا ميشود و زيبايي مجموعه را به هم ميريزد. «تو ميلي داري انبارت ورم كند از گوشت/ مثل شكمت/ شكل تو مثل كاريكاتور/ لوچ است و خندهدار (همان، ص 100»
ممكن است در نگاهي جزءنگر و ناكامل، رنگ يا آماس اندام بيمار، زيبا به نظر آيد اما از نتيجة آزمايشهاي رشتة پيلشناسي دانشگاه مولوي (مثنوي معنوي، حكايت فيل در خانة تاريك)، ياد گرفتهايم كه هرگونه مشاهدهاي، بايد متوجه تمام مجموعه باشد و نيز بايد در نور انجام گيرد: «اينجا نه اينكه تو نيستي/ اينجا من كورم، (همان ص 53)»
شاعر انساني است كه زبان مسلط و معرفت مسلط را نميپذيرد و بر آن ميآشوبد و به سوي سخن گفتن با زبان آدميان، حركت ميكند. انسان در لسان قرآن اشاره به مراحل ابتدايي حركت انساني دارد و يا اصولاً اسمي براي آدم منحطشده است. و آدم انسانِ تعالييافته، كافي است به كاربردهاي متعدد اين كلمه در قرآن عزيز دقت كنيد.
شاعري و ابداع شاعرانه در زبان سركشي در برابر سيطرة خودگسترندة مرگ و پوسيدگي است و فاصله گرفتن از نظام معهود و مألوف رابطههاي زباني كه همة تعاملهاي انساني را دربرميگيرد و هدف اين تن زدن و نپذيرفتن هم بازبيني و تصحيح رفتارهاي زباني است: «... هياهوي گنجشكهاي حقير/ ربطي با بهار ندارد/ حتي كنايهوار/ بهار غنچة سبزي است / كه مثل لبخند بايد / بر لب انسان بشكفد/ بشقابهاي كوچك سبزه / تنها يك «سين»/ به «سين»هاي ناقص سفره ميافزايد/ بهار كي ميتواند/ اين همه بيمعني باشد/ بهار آن است كه خود بگويد/ نه آنكه تقويم بگويد (همان، ص 208)»
زندگي دنيايي عرصة جذب و دفع است و موجودي زنده است كه توانايي جذب داشته باشد. زندگي دنيايي، زندگي ناخالص است و با مرگ آميخته است، موجود زنده با جذب و دفع، سعي ميكند غلظت مرگ را در وجود خود بكاهد و زنده بماند، اما زندگي ايدهآل، زندگي در بهشت است كه همهجذب است و در آن از مرگ خبري نيست، در بسياري از آيههاي قرآن، اين مسئله، قابل مشاهده و پيگيري است، در بهشت هيچكدام از احساسهاي راننده و دفعكننده، وجود ندارند و بهشتيان در فضايي خالي از حقد و حسد با هم تعاملي عاشقانه و خواستني دارند. رسيدن به زندگي مطلوب با شناسايي آن و حركت به سوي آن، امكانپذير است، يعني كساني ميتوانند در بهشت زندگي كنند كه در دنيا بهشتي زندگي كرده باشند. اگر كسي اهل حقد و حسد و دروغ و فريب و... باشد، اصولاً نميتواند در فضاي بهشتي حضور داشته باشد. مؤمنان همواره چشم به عالم مطلوب دارند و اين مقدمة حركت و رسيدن به عالم مطلوب است: «بيرون از اين معين محدود/ رودي از ستاره جاري است/ رودي از شهيد/ با سكوت همصدا شو/ تا بشنوي/ پشت آسمان چه ميگذرد/ ما زمستانيم بيطراوت حتي برگ/ آنان در هميشهاي بهار ايستادهاند/ بيمرگ (همان، ص 117)»
زبان در صورتي ميتواند خادم زندگي باشد كه بهطور مداوم هر دو فرايند جذب و دفع را كنترل كند و شناختي دقيق و شكافنده از محيط و از اقتضاهاي محيط، به دست بدهد. بدينگونه و با توجه به كثرت مجهولات جهان، يك نظام زباني سالم در عين تقديم رضايت به اهل خود، مدام در حال زايش سؤال است. سؤالهاي تازه، پنجرهها و امكانهايي تازه براي گسترش و تكميل نظام زباني ايجاد ميكنند و نقطههاي مبهم و يا احياناً ناكامل آن را در معرض بازبيني و ترميم ميگذارند. همة گونههاي مادي و معنوي جذب و دفع، بايد به وسيله زباني سالم و رشيد، مديريت شوند، چنين زباني با امكانهاي گوناگوني كه براي تعامل آدميان، فراهم ميكند، با تدبير محيط زيست (باز هم تأكيد ميكنم كه مادي و معنوي) امكان تعاملي عاشقانة آدميان را فراهم ميكند، بدين ترتيب زبان سالم، خانوادة اهل زبان است و براي آنان همة فايدههاي يك محيط خانوادگي را دارد، يعني در ضمن تأمين و برآوردن نيازهاي غريزي، به نيازهايي همچون احترام، حمايت و عشق نيز پاسخ ميدهد. سازمان اين زبان با محوريت عشق تأسيس ميشود و عشق هم به نوبة خود با توحيد گره ميخورد به همين دليل، اين زبان در برابر نيروهاي شيطاني نيز موضع ميگيرد، عمل كساني كه بهدنبال غلبه يا گناه هستند هميشه مستلزم دروغ است كه در نهايت به تخريب زبان منجر ميشود و شاديها و عشق را از خانوادة زبان ميگيرد و دست آخر هم اين خانواده را منحل و مضمحل ميكند. بنابراين وظيفه عاشقانه شاعر، ايستادگي در برابر چنين نيروهايي است، مفهوم «انتصار» و دادخواهي كه در آية پاياني سورة «شعراء» مطرح شده است، ناظر به همين وظيفه است.
زباني كه در برقراري رابطه ناكارآمد باشد، به مرگ تن ميدهد و بهندرت به زباني كاملا مرده تبديل ميشود، در چنين حالتي زبان به جاي نمايش واقعيت و جستوجوي حقيقت، به طراحي و تدبير فضاهاي مجازي ميپردازد و انسان را در شبكههاي درهمپيچيدة دروغ، گرفتار ميكند. بدينگونه انسان زيبايي را گم ميكند و لحظه لحظه، تواناييهاي جذبي خود را از دست ميدهد: «دنيا دوزخ اشباح هولناك است، (همان ص 16)» «آي شمايان شبنشين / كه نغمة قبيحي/ به خوشرقصيتان واميدارد/ و تنتان/ گرم مستي جرعة بدبويي است/ كه خوكهاي خوشسليقه/ در آن تف كردهاند/ باري لجن هزارمرداب/ از دلتان نشست كرده است/ گنداب كدامين شب بيستاره را/ در سينة شما چلاندهاند/ كه تشنة خون آفتاب شدهايد؟/ همدهان باد با شما ديو عطش/ كه به آب دشنام دادهايد/ زنهار كه ما / براي رضايت آفتاب / به شب تشر زدهايم (همان، ص 62)»؛ «بودن ضرورتي است/ چنان كه زمستان/ و مرگ ضروريتر/ آن سان كه بهار / بهار آمده است/ چه گلي بر سر خويش زدي (همان، ص 63)»
پرسش اصلي اين است كه براي تشخيص صحت و سقم و سلامت و بيماري زبان، معيار چيست؟! و آن نوري كه در كلاس پيلشناسي دانشگاه مولوي بايد بتابد، كدام است «زمين فقط پنج تابستان به عدالت تن داد/ و سبزي اين سالها تتمة آن جويبار بزرگ است/ كه از سرچشمة ناپيدايي جوشيد (همان ص 37)»
اگر هدايت وحي نباشد، انساني كه در رساندن خرگوش به هويج، در صفحة سرگرميهاي مجلهها واميماند، چگونه ميتواند به درستي يا نادرستي رفتارهاي زباني خود آگاه شود. «با توجه به مفهوم بينهايت، به نظر ميرسد كه انسان حتي ميلياردها سال بعد، قادر به شناسايي كامل مجموعة همين جهان ماده هم نخواهد بود. حال چگونه ممكن است به غلط يا درست نظامهاي زباني و معرفتي خود واقف شود، نظامهايي كه طبق برخي نظريهها، آينه و يا حتي، عينكي هستند كه او جهان را از طريق آنها ميشناسد.» «اگرچه هواي جهان طوفاني است/ سازمان هواشناسي / هميشه گزارش معتدل به دنيا ميدهد/ و خواب خوشي را براي شنوندگان عزيز آرزو ميكند (همان ص 89)»
نزول معرفت وحياني در چنين وضعيتي، حركتي شاعرانه است كه از سوي آفريننده و واضع زبان، با هدف اصلاح رابطههاي زباني صورت ميگيرد. وحي و عاليترين و آخرينش، قرآن كريم، با معين كردن تعريف نهايي زيبايي، زيباييشناسي مؤمنان را عوض ميكند. زيبايي در تبيين قرآني، با توجه به مفهوم معاد تعريف ميشود، تزريق كلمهها و مفهومهايي مثل بهشت و دوزخ، و عذاب و ثواب، فضاي رابطة زباني و نحوة چينش كلمهها و جملهبنديها را، عوض ميكند. خير و شر و كمال و نقص و يا به تعبيري ديگر ثروت و فقر، در لحظه معاد، سنجيده ميشوند (مضمون حديثي است از امام علي عليهالسلام)
طبق اين تعريف و تلقي، چيزي خير است و زيباست و لذتبخش است كه لذتبخشي و خير و زيبايياش تا لحظة «معاد»، ادامه داشته باشد. بدينوسيله، زيباييشناسي اسلامي، مفهوم «ادامه» را ـ البته ادامه تا معاد را ـ به مجموعة عنصرهاي دخيل در تعريف زيبايي ميافزايد و انسان را از خطاي تئوريك در تعريف زيبايي، مصون ميدارد. خطايي كه سرچشمة اصلي بسياري و يا همة خطاهاي عملي است. «آنان هنوز بهانههاي روشن دل را نشناختهاند/ و در نيمكرة تاريك دل آرميدهاند/ و فكر ميكنند تمام دل / خوشحالي پس از پيدا كردن يك جنس / با قيمت نازل در بازار سياه است (همان ص 87)
در بسياري جاها، قرآن عزيز با فعل «زيّن» عمل شيطان را، زيبا جلوه دادن زشتيها ميداند، شيطان فعل بد را در نظر كافران زيبا جلوه ميدهد و آنان نيز ميپذيرند چون عقلشان، تعطيل شده است، عقل مسئول انتخاب بين زشت و زيبا و سود و زيان است و طبق تحريري كه قبلتر بيان شد، زشت و زيبا با ارجاع به مفهوم معاد، قابل بحث و داوري است
«اي سرگردان اگر به مرگ اعتماد كني/ معاد جاذبهاي است/ كه تو را برميانگيزاند/ سبزتر از هزار بهار (همان، ص 60)» نكتة جالب اين است كه سرگردان در سورة شعرا بهعنوان صفت شاعر ذكر شده است.
به بيان ديگر، خطاب قرآني، ديدي فضايي به آدمي ميدهد و فضاي حركتها و انتخابهاي او را ترسيم ميكند، در چنين حالتي آدمي با فهم مفهوم خط و مفهوم فضا (همان بحث «ادامه») توانايي انتخاب صحيح را به دست ميآورد و مثل حيوان در كنشهاي غريزي كه مبتني بر فهم نقطهاي هستند، وا نميماند. تضمين حضور عنصر «ادامه» در زيبايي مورد نظر و مقصود، با مؤلفهاي به نام «نيت» تأمين ميشود.
شعر سلمان را ميتوان به تعبيري شعر «ادامه» ناميد. سلمان با بصيرت مؤمنانه و مسلمانانهاش، در بسياري جاها بحث «ادامه» را به معنايي كه ذكر شد، مطرح ميكند «بخوان به نام آب/ كه رود دنبالة آواز توست/ بگو بهار! بهار! (همان ص 63)»؛ «باور كنيم دستهاي بهار آورد امام را / بهار ادامة لبخند اوست (همان، ص 63)»؛ «خدا كند ما را تنها نگذارد/ وگرنه اميدي به گشودن پنجرة بعدي نيست (همان ص 107)»؛ «اين كاروان چه مؤذن خوشصدايي دارد/ به همراهم گفتم: / ما با كدام كاروان/ به مقصد ميرسيم/ گفت: كارواني كه از مذهب باطل تسلسل پيروي نميكند/ و به نيت برنگشتن ميرود، (همان ص 81)»
همانگونه كه ذكر شد اين ادامه، قيافهاي ويژه دارد و در محيطي متافيزيكي و يا به تعبير قرآنيتر و بهتر «غيبي» مطرح ميشود. «آن سوي قلمرو چشمهامان / درختاني ايستادهاند/ هزار بار سبزتر از اين جنگل كال/ بعد از اينجا اقيانوسي است / آّبيتر از زلال/ يله در بيكرانگي/ چونان ابديتي بيارتحال (همان ص 116)»؛ «قلمرو نگاه تو دورتر از پيداست (همان ص 35)»
اينگونه سلمان با سعي در تعليم معناي زيبايي، زيبايي را تقدير محتوم ميداند و خطاهاي نظري و عملي اهل دنيا را برملا ميكند؛ بدينگونه سلمان ذيل همان مفهوم انتصار و دادخواهي كه ذكر شد ـ و من دوست دارم زيباييخواهي بناممش ـ از نخستين آغازگران شعر اعتراض اين سالها است.
اعتراض سلمان، اعتراض براي تأمين عدالتي است كه در حركتي زيباجويانه سعادتمندي و تعالي را در عالم اصلي يا عالم آخرت تأمين ميكند، وگرنه دنيا اصولاً چنان شأنيتي ندارد كه سلمان و يا هر مسلمان ديگري به خاطر نداشتنش، اعتراض كند، او معترض به عدم امكان زيبا شدن و زيبايي خواستن است. «خواهرم ميگويد: / تحملش آسان نيست/ چگونه ميشود اين همه معطل خوردن شد؟ / تو ميخواهي خواهرم فرصت نكند/ براي رزمندگان دستكش ببافد (همان، ص 97)»
با وجود جواني و تازهكار بودن، سلمان بهدليل حركت به سوي آنچه كه ميتوان زيباييشناسي اسلامي ناميد، اهميتي بينظير مييابد، شعر سلمان و گروهي از دوستان او ـ البته با فراز و فرودهايي ـ بهنوعي توبة شعر فارسي است كه در ساليان نزديك، بهدليل غلبة گرايشهاي چپ و نيز غلبة خاموشفكران ذوقزده از تماشاي ساختمانهاي بلند غرب، از ساية خورشيد قرآن، گريخته بود و نمازش را نميخواند، فهم نگاه سلمان هراتي به مسئلة «ادامه» در تعريف زيبايي، و مهمتر از آن ادامة اين نوع نگاه و اينگونه حركت، ميتواند گره كور حركت شعر معاصر فارسي را بگشايد، بهخصوص اين توجه براي شعر انقلاب بسيار مهم است، زيرا چنين حركتي را به صورت فطري انجام داده است اما بهدليل عدم تحليل از ادامة آن بازمانده است و يا اينكه دستكم در ادامة آن مصرّ و جدي و مهمتر از همه آگاه نيست. «چراغي ميافروزم/ پيراهن شب آتش ميگيرد/ اما شب پهن شده است/ با ادامة گيسواني تا «غيب» / مثل يك بهت بر چارچوب در تكيه ميكنم/ شب ادامه مييابد/ تا نميدانم (همان ص 192)»
در پايان و به نيت و به اميد «ادامه»، دعوت سلمان را به ياد ميآوريم كه «جهان قرآن مصور است / و آيهها در آن / بهجاي اينكه بنشينند، ايستادهاند/ درخت يك مفهوم است/ دريا يك مفهوم است/ جنگل و خاك و ابر / خورشيد و ماه و گياه/ با چشمهاي عاشق بيا/ تا جهان را تلاوت كنيم (همان، ص 195)»
به نقل از مجله الفبا