February 23, 2005 12:39 PM
وقتي قرار است همه چيز بماند آن بالا آيت دولتشاه
اگر آن قطعه كه سياهي كلمة «اير» رويش مشخص است را بتواني از شيار بيرون بكشي ديگر نيازي نيست شب بماني به كوه، حتماً آلومينيومش هم مرغوب است، از همان قبليها، خوبياش به يكپارچگياش است. اينجا ميشود همه چيز پيدا كرد. شناسنامه، تراول، حلقة نامزدي، گذرنامه، دندان مصنوعي، داغ داغ بكر بكر. اينجا ميشود لباسهاي زني آويزان به انجير كوهياي را ديد كه با لجاجت توانستهاند ميوههايش را حفظ كند در ارتفاع دو هزار متري. آن قطعه حتماً كافي است براي پايان تفحص و كمي استراحت، حتماً ميشود زخمي، چالهاي ،دردي را پر كرد، حداقل بيست كيلو نشان ميهد. چقدر چيز، چقدر قيمتي، شايد امدادگرها نتوانسته بودند فتح كنند اين شيار را، اما تو پدرت كاظم جادهساز، كسي كه خيلي از جادههاي زاگرس با افتخار قدومش كاظم راه ميخوانده خودت معروف به شبه شبهاي پر از سكوت زاگرس و سفيد كوه، شايد براي اين القاب و پيشينه بود، ميتوانستي قطعاتي را پيدا كني كه دست و فكر هيچ تنابندهاي به آن قد نداده. گوني تا نصفه پر شده، ميلههاي زير صندليها، قطعاتي از پرههاي جت، از بال، از دم، بدنه، حتي موتور. گوني پر است از گلچين خاطرات آسمان. قيمتيترين شياي كه يافتهاي دراين سفر حلقهاي است كه استخوان سياه شدهاي كمانه كرده بود از گرديش، از بلريانهاي كنده شدهاش فهميده بودي زنانه است، شايد يك زن جوان، شبيه همان حلقهاي كه روزي دست عيال كرده بودي، حتماً باب دست يكدانه دخترت هست، انگشتت را ميكشي به پر شالت، حلقه را حس ميكني، گذرنامهاي براي ارمنستان، شنيدهاي طياره ارمني بوده، شايد متعلق به خلبان بود، يا مردي كه از پنجره ورود به خاكي تازه را تجربه ميكرده ، ميتوانست مال هر كدامشان باشد. همه اينجا يكرنگاند، سياه و سفيد همه سياهند مقابل سفيدي برفي كه دوستانه آغوششان گرفته، سخت است آوردن آن قطعه اما ميارزد به پر شدن گوني، حتماً آن پائين وانتهاي سرخ و سفيدي منتظر ماندهاند دست به نقد. هر چه گوني پرتر پول بيشتر و هرچه قطعه بزرگتر نرخ بالاتر. ميتواني تصور كني جدل وانتبارها را بر سر قطعه، حتماً همان سيه چردة سبيل شاخي باز هم برنده ميشود و خردهريزها هم ميماند براي خرده پاها. تراولها اما بيكيفيت، گوشهاي از بين رفته، نم خورده و اگر گير ميآمد شايد دويست هزار تومانش دو هزار تومان معامله شود. خدا بدهد بركت، اينجا همه چيز پيدا ميشود، دندان طلا، دستكش چرمي، لباسهاي جين، زير پوش زنانه، النگو، ساعت، آسيب ديدهاند اما ارزش دارند براي اهلش، بايد اهل بود. اگر آن قطعه را بكشي از شيار بيرون حتماً ارزشش را دارد. از نزديك سي كيلو هم نشان ميدهد، شايد گوني جايش را نداشته باشد، سختياش به اندازة اين گذرنامه نيست كه ديروز به خاطرش نزديك بود سقوط كني به عمق دره، همان جايي كه نيم تنة پايين مردي از دو ماه پيش تا حالا هر روز لخت شدن استخوانهايش را ديدهاي. اگر بكشي قطعه را از شيار بيرون شايد جبران كني روزهايي كه آسمان ناسازگاري كرده بود و رقيبان بيرحمي. دست پر اگر بروي خانه عيالت پوست ميتركاند و دخترت ميتواند چند قطعة ديگر به جهازش اضافه كند. شايد يك سرويس چيني با گلهاي لاله عباسي. خدا بدهد بركت،اينجا پر بركتترين خاك خداست، طلا، آلومينيوم، مس،... اينجا يك شبه همه چيز كشت شده. رسيدهاي به نقطهاي در شأن نامت، پايين شكافي كه شايد فقط پدرت قادر به صعودشميبود. براي يك هفته كافي است اين قطعه. آه خدا. خيليها گرفتار شده بودند. خيليها فرستاده شدند آب خنك، اقبالت بلند است، راههاي زيادي ميشناسي براي گريز، اگر گير بيفتي حتماً وارث آن حلقه، شناسنامه يا دندان طلا، يا هر كدام از بازماندگان كه چيزي ازشان نزدت پيدا شود، سراغ مال و منال از دست رفتهشان را ميگيرند. شايد هم سراغ رفتگانشان را بگيرند. كسي چه ميداند. به تنهايي جوابگوي اين همه طلب نيستي، همان راه بهتر كه دورتر، سخت اما مطمئن. اگر دستت برسد به آن قطعه، دستت را كه به ديوارة عمودي شيار گير ميدهي چند متر بالا ميكشي تنت را، وزن قطعه را بيشتر هم حدس ميزني، پاهايت را كه در ديوارة عمودي شكاف محكم ميكني حجم گوني از بالا كوچكتر ميشود و قطعه بزرگتر. بالاتر كه ميروي حجم گوني قد كف دست ميشود. شايد اولين نقطة تماس طياره با كوه بوده اينجا و بعد پخش شده بين درهها و شيارهاي اطراف. در همين نقطه تا حالا هفت جنازة كامل ديدهاي، بيست و يك دست، سه سر متلاشي شده، دو پا و صدها متر روده تنيدة بين خارهاي گون و انجير كوهي. ترسيدهاي تا حالا چيزي بگويي، شايد از حساب پس دادن به بازماندگان. اگر شياي قيمتي باشد ميبيني. واِلا هيچ جسدي نه هست نه ميبيني، اين را ياد گرفتهاي از همكارهايت، در پايين دست هم اشيا مهمند نه اجساد، همين قدر كافي است كه به هر خانواده مقداري گوشت و استخوان برسد براي دفن و سنگي حجاري شده براي تسلاي خاطر بازماندهها. حتماً تمام ديهاي كه ميگرفتند از هواپيمايي خرج ميشد براي فراموش كردن رفتهها. اگر دستت برسد به آن قطعه، خيالت راحت ميشود، چه تفاوت اينجا بماند اين قطعه لاي اين شكاف سرد و سخت، يا برود تبديل شود به وسيلهاي براي خانهاي، ادارهاي، جايي، «خدا بدهد بركت». بالاتر كه ميروي از شكاف، گوني را ريز ميبيني. بايد پاهايت را محكم كني براي انتقال نيرو به قطعه. پايت كه آرام ميگيرد روي شاخة انجير بيرون جهيده از شكاف، فكر سراغت ميآيد، انجير نميتواند مطمئن باشد براي صعودي اكتشافي، اين را از كاظم بزرگ شنيدهاي، نه تنها انجير، كبك هم نبايد خيالت را از امن بودن كوه مطمئن كند. كاظم بارها گفته بود در كوه نه به انجير ميشود اعتماد كرد نه به كبك، كاظم گفته بود انجير نه به درد سوخت ميخورد نه حتي عصا. گفته بود انجير طبل توخالي است تا بخواهي اتكا كني قالت ميگذارد. گفته بود كبك هم دشمن را پنهان ميكند از خودش نه خودش، را از دشمن. ديگر دير است براي توصيههاي كاظم، حالا كه آمدهاي بايد بيرون بكشي قطعه را از شيار. درست است طناب و نردبان نيست اما پشتكار و پيشينهات كه قابل اتكاست. خيالي نيست «خدا بدهد بركت». دستت كه ميگيرد لبة قطعه را، ميتواني سرمايش را حس كني، صدايش را كه درميآوري دلت آرام ميشود، كاش اين صدا قطع نشود هيچ وقت، بوي خوشبختي ميدهد، كمي كه به زير قطعه فشار بياوري حتماً سر ميخورد از بالا روي سفيدي برف. صداي ترق بعدي را كه ميشنوي دستت از قطعه سر ميخورد و پايت از ساقة شكستة انجير. ارتفاع را كه با چهره پايين ميآيي گوني برابرت بزرگترميشود حجمش، و بعد سرخياي كه حايل ميشود ميان سفيدي برف و قرمزي صورتت، حالا خاموشي است كه طنين مياندازد به كوه و قطعات داخل گوني. شايد كم كم شروع كني به از دست دادن گوشتهاي تنت شبيه نيم تنه مرد عريان درة پايين، و بعد حتماً نوبت لباسها و قطعات كشف شدهات ميشود، اينجا نبايد انتظار پايين رفتنت را بكشي، آن پايين فقط اشيا ارزش دارند نه اجساد. اگر آن قطعه كه كلمة «اير» رويش مشخص...
به نقل از مجله الفبا
|