خطاي قلم صنع در منطق شعر
پير ما گفت
خطا بر قلم صنع نرفت
دكتر اصغر دادبه ـ مدير گروه ادبيات فارسي دايرهالمعارف بزرگ اسلامي
به نقل از: ماهنامه حافظ، شماره 10، دي 1383
پير ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت
آفرين بر نظر پاك خطاپوشش باد
بيت «پير ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت ...» از بيتهاي ماجرابرانگيز و غوغابرانگيز حافظ است. شارحان در طول زمان كوشيدهاند تا به «تأويل» اين بيت و نه به «تفسير» آن بپردازند تا سخن به ظاهر كفرآميز حافظ محملي بيابد و با اصول نقل و موازين عقل سازگار گردد. ماجرا هم بازميگردد به برخي از پرسشها كه همواره ذهن انسان جستوجوگر را به خود مشغول داشته است؛ يعني به مسئلة «شرور» يا به تعبير حكما به مسئلة «دخول شر در قضاي الهي»، مسئلهاي كه صفحات بسياري از كتب فلسفه را به خود اختصاص داده است. حكماي الهي هر يك با بياني (كه در بنياد يكسان است) به طرح اين موضوع اعتراضآميز پرداختهاند و در پاسخگويي بدان تلاشهاي نظري ورزيدهاند.
در اين مقاله نخست با بياني كوتاه به طرح پرسش اعتراضآميز در باب شرور و نيز به طرح مختصر پاسخي كه حكما از ديدگاه عقلي بدان دادهاند پرداخته ميشود و سپس ضمن نقّادي موضوع، قصة خطاي قلم صنع از ديدگاه پير حافظ و در واقع از ديدگاه خود او به عنوان يك شاعر هنرمند، نموده ميآيد.
بخش اول ـ اعتراض و پاسخ آن
در اين بخش به طرح اعتراض و طرح پاسخ آن پرداخته ميشود.
1- طرح اعتراض:
اين همه فرق ميان خط يك كاتب چيست
سرنوشت همه گر از قلم تقدير است
كليم كاشاني
اگر بهراستي «نيست در دايره يك نقطه خلاف از كم و بيش»، اگر «هر چيز كه هست آنچنان ميبايد»، و اگر «هر چيز كه آنچنان نميبايد نيست»، يعني كه اگر (به قول غزالي) «در عالم امكان بهتر از آن چه هست ممكن نيست “= ليس فيالامكان ابدع مما كان”»، اگر به گفتة لايپتس «جهان بهترين جهان ممكن است»، و اگر از مبدأ هستي (كه ميگويند خير مطلق است) جز خير و نيكي پديدار نگشته است، پس اين همه بدي و شر، اين همه تبعيض و تفاوت، اين همه كاستي و كژي در عالم هستي چيست؟ آيا اين خير است كه «فلك به مردم نادان دهد زمام مراد»، و اين نيك است كه فلك «در قصد دل
دانا» ست؟! اگر «بر قلم صنع خطايي نرفته است» چرا آزادگان نه به آساني (كه غالباً به دشواري هم) به كام دل نميرسند؟! و بسيار «چرا»هاي ديگر كه جمله حكايتگر اعتراض انسان به تبعيضها و تفاوتها و بهطور كلي حكايتگر اعتراض انسان است نسبت بدانچه در چشم او زشت و بد و شر مينمايد.
2- طرح پاسخ:
نيست در دايره يك نقطه خلاف از كم و بيش
كه من اين مسئله بيچون و چرا ميبينم
منسوب به حافظ
آري بهراستي «نيست در دايره يك نقطه خلاف از كم و بيش» و بهراستي «هر چيز كه هست آنچنان ميبايد» و اين از آن روست كه:
«جهان چون خط و خال و چشم و ابروست
كه هر چيزي به جاي خويش نيكوست».
فلاسفة الهي به تفصيل در اين باب بحث ميكنند و به اعتراض پاسخ ميدهند، آنان ضمن بحثي مبسوط در اين زمينه كه شرور جنبة «عدمي» و «نسبي» دارند مسئله را با «كلنگري» و «كلّينگري» طرح و حل ميكنند، بدين معنا كه در نظر حكماي الهي جهان به يك دستگاه يا يك كارخانه ميماند كه دقيق و منظم و با حداكثر توليد مطلوب كار ميكند، حال اگر عوارض و ضايعاتي هم در اين كارخانه هست، لازمة وجودي چنين كارخانهاي است، بايد «كل» كارخانه را در نظر گرفت و داوري كرد، نبايد عوارض «جزيي» آن را (كه از مقولة شر قليل است) مبناي داوري قرار داد، يعني كه مصالح كل هستي مطرح است، نه مصالح يك تن يا چند تن. در «دايرة هستي» و در «كل عالم» هر چيز در جاي خويش است و هيچ چيز خطا و بد نيست، نظام كل هستي بهترين نظام است، بهاصطلاح اهل حكمت «نظام احسن» است و به قول حكيم سبزواري «ففي النظام الكل كل منتظم».
بخش دوم ـ نقّادي
تأمل در «اعتراض و پاسخ اعتراض» روشن ميسازد كه اعتراض از ديدگاهي و پاسخ آن از ديدگاهي ديگر، متفاوت با ديدگاه نخستين طرح شده است. ديدگاه آنكه زبان به اعتراض ميگشايد و ميگويد «اين همه فرق ميان خط يك كاتب چيست؟!»، با ديدگاه آنكه در پاسخ اعتراض مي گويد «نيست در دايره يك نقطه خلاف از كم و بيش» سخت متفاوت است. آنكه بدبينانه زبان به اعتراض ميگشايد، نظر به موارد «جزيي» معطوف ميدارد و بر موارد مشخص و معين (= جزيي) انگشت مينهد، يعني كه در آن كارخانه عوارض و ضايعات جزيي را ميبينيد و در كارخانة هستي تبعيضها و اختلافهاي جزيي و ظاهري را در برابر آنكه خوشبينانه پاسخ ميدهد كه «جاي هيچ اعتراض نيست» نظر از موارد جزيي برگرفته است و با اعتقاد بدين معنا كه اين ضايعات، عوارض قهري چنين كارخانهاي است، توجه خود را به «كل» كارخانة هستي معطوف داشته و از اين معنا سخن ميگويد كه «در دايرة هستي هر چيز در جاي خويش است و هيچ خلافي و خطايي هم در كار نيست»، و چنين است كه در كار برخورد با «شرور» و به تعبير حافظ در برخورد با مسئلة «خطاي قلم صنع» دو ديدگاه ميتوان داشت و از دو ديدگاه ميتوان به «معما “= موضوع”» نگريست: از ديدگاه كلي، از ديدگاه جزيي (يا به تعبيري “كلنگري” و “جزءنگري”).
معماي «خطاي قلم صنع» را در بيت حافظ بايد با تأمل كردن در دو ديدگاه كلي و جزيي حل كرد، بدينسان كه بايد نخست اين دو ديدگاه را از يكديگر جدا كرد و آنگاه هر يك را در جاي خود و در حوزة خود به كار گرفت تا معما حل شود.
بخش سوم ـ خطاي قلم صنع
گفتيم كه نگرش از ديدگاه مناسب (ديدگاه كلي يا ديدگاه جزيي) بر معماي «خطاي قلم صنع» مشكلگشاست، بنابراين نخست معرفي كوتاهي از دو ديدگاه ضروري مينمايد، در پي اين معرفيست كه ميتوان حوزة كاربرد هر يك از دو ديدگاه را تعيين كرد و سرانجام به حلّ معما رسيد.
ديدگاه كلي، ديدگاه جزيي:
ديدگاه كلي و ديدگاه جزيي را ميتوان به كوتاهي به شرح زير معرفي كرد:
1- ديدگاه كلي = كلنگري
نگرش بر مجموعهاي از اجزاست بهعنوان يك «واحد» يا يك «كل»، با تأكيد بر اين امر كه هر يك از اجزا در خدمت «كل» است و در ارتباط «كل» است كه هر جزء چنان كه بايد در جاي خود قرار گرفته است و نقش ويژة خود را ايفا ميكند. ابزار كلنگري و كلينگري «عقل» است و حوزة كاربرد كلنگري و كلينگري «فلسفه». فيلسوف نهتنها در راه رسيدن به شناخت كلي (= شناخت عقلي)، شناختهاي جزيي (= شناخت حسي و خيالي) را پشت سر مينهد و بر «كليات» تأكيد ميورزد و براي شناخت كليات كه همانا هدف نهايي اوست تلاش عقلاني ميورزد كه جهان هستي را نيز همانند يك «مجموعه» و به مثابة يك كل مينگرد و پديدههاي جزيي را به منزلة اجزاي اين مجموعه و در خدمت اين كل ميبيند و در اين كل است كه جز نظم نميبيند و جز خير نمييابد و چنين است كه نتيجة كلينگري و كلنگري، خوشبينيست و باور داشتن نظم در سراسر هستي و سرانجام انكار كردن شرور.
2- ديدگاه جزيي = جزيينگري
جزيينگري و «جزءنگري»، نگرش بر هر يك از پديدههاي جزييست بهعنوان جزيي وابسته به يك كل و در خدمت آن كل، و سرانجام داوري كردن و نتيجه گرفتن بر بنياد همين نگرش جزيي يا جزيينگري؛ داوري كردني و نتيجهگرفتني كه اگر يكسره رنگ احساسي و عاطفي نداشته باشد نميتوان نقش اساسي «عاطفه» را در آن ناديده گرفت كه نگرش با چشم عاطفه لازمة جزيينگريست و تأكيد ورزيدن بر پديدههاي جزيي و داوري كردن بر بنياد آنها نتيجهاي برخلاف نتيجة بهبار آمده از كلينگري بهبار
ميآورد، يعني كه نتيجة «جزيينگري» در جهانشناسي بهبارآمدن گونهاي بدبينيست و انكار نظم در هستي و سرانجام اثبات كردن شرور.
هنرمند،كلينگر است يا جزيينگر
با طرح دو ديدگاه كلي و جزيي منطقاً بدين پرسش ميرسيم كه هنرمند (= شاعر) كلينگر است يا جزيينگر؟ اين «كليات» است كه براي هنرمند تأثير ميگذارد يا «جزئيات»؟ عوامل جزيي و رويدادهاي مشخص و معين ذهن هنرمند را به خود ميخوانند و در او حركت هنري پديد ميآورند يا عوامل «كلي» و «نامعين»؟
پاسخ چيست؟
پاسخ آن است كه بيگمان آنچه بر هنرمند تأثير ميگذارد و در او انگيزه ايجاد ميكند رويدادي «معين» و عاملي «جزيي» است، نه عوامل و مفاهيمي «كلي». تا موضوع روشن شود به ذكر نمونههايي چند و تحليل اين نمونهها ميپردازيم:
1- «مرگ شاه شيخ ابواسحاق»، علت و انگيزة سرودن سوگنامهاي هنري و بلند ميشود به مطلع:
ياد باد آنكه سر كوي توأم منزل بود
ديده را روشني از خاك درت حاصل بود
2- «مرگ فرزند حافظ»، علت و انگيزة سرودن غزلي ميشود به مطلع:
بلبلي خون دلي خورد و گلي حاصل كرد
باد غيرت به صدش خار پريشان دل كرد
3- «مرگ همسر يا عزيزي ديگر» موجب مي شود تا حافظ چنين نوحه سر كند كه:
آن يار كزو خانة ما جاي پري بود
سر تا قدمش چون پري از عيب بري بود
مرگ شاه شيخ، مرگ فرزند و زن، رويدادهايي معين و مشخص و در نتيجه عواملي جزيي هستند كه ذهن شاعر را به خود مشغول داشتند و «علت» و «انگيزة» سروده شدن غزلهايي شدهاند كه بدانها اشارت رفت. اين تشخيص و تعين و اين جزييت محدود به همين موارد نيست، بلكه در تمام موارد صدق ميكند، چنانكه به عنوان نمونه:
1- آن «غايب از نظر» كه حافظ او را به خدا ميسپارد، موجودي «معين» و «جزيي» است:
اي غايب از نظر به خدا ميسپارمت
جانم بسوختي و به دل دوست دارمت
2- آن «زلف» كه «هزار دل به يكي تار مو ببست» زلفي مشخص و جزييست:
زلفت هزار دل به يكي تار مو ببست
راه هزار چارهگر از چار سو ببست
3- آن «صورت ابروي دلگشاي» معشوق، صورتي معين و جزييست:
خدا چو صورت ابروي دلگشاي تو ببست
گشاد كار من اندر كرشمههاي تو بست
4- آن «غم زمانه» كه «هيچش كران» نيست و شاعر را ميآزارد، بيگمان غمي «ويژه» و «جزيي» است، وگرنه مفهوم كلي غم، آزارنده نيست:
غم زمانه كه هيچش كران نميبينم
دواش جز مي چون ارغوان نميبينم
نه فقط مفهوم كلي غم آزارنده نيست، كه اساساً مفاهيم كلي ناخوشايند هستند نه آزارنده و نميتوانند عواطف را برانگيزند، مفاهيم كلي در صورتي عاطفهآفرين ميشوند كه يكي از مصاديق جزيي آنها تداعي گردد.
شعر و شكوه
گفتيم كه ابزار جزيينگري «عاطفه است» و «احساس» و دانستيم كه نتيجة جزيينگري در جهانشناسي ببار آمدن بدبينيست و انكار نظم و اثبات شر. بيان شاعرانه و تعبير هنرمندانة اين معاني حكيمانه چنين است: شعر و شكوه توأماناند، از آن رو كه از نتايج و لوازم برخورد عاطفي ـ احساسي با واقعيتها ناليدن است و موييدن و شكوه سر كردن، اگر در برخوردهاي فلسفي ـ عقلاني با واقعيت و در جريان كلينگري حكيمانه جايي براي ناليدن و شكوه سر كردن و اگر در برخوردهاي علمي و تجربي با واقعيات مويه و شكوه جايي ندارد، بيگمان در برخوردهاي عاطفي ـ هنري و در جريان جزيينگري هنرمندانه و شاعرانه از ناليدن و موييدن و شكوه سر كردن گزير و گريزي نيست و اين از آن روست كه عالم تجربهگر و حكيم خردگرا (هر يك از ديدگاهي خاص و با هدفي ويژه) از «واقعيت چنان كه هست» سخن ميگويند و هنرمند عاطفهگرا از «واقعيت چنان كه بايد باشد» سخنها دارد و پيداست آنجا در كار عالم و حكيم جاي شكوه نيست و اينجا در كار هنرمند و شاعر از شكوه گريزي نيست. وقتي فيالمثل «مرگ» به عنوان جزيي در كل هستي و بهعنوان پديدهاي كه لازمة سير بهسوي كمال است نگريسته آيد (برخورد فلسفي) چه جاي شكوه و چه جاي گله و شكايت؟ اما وقتي مرگ در ارتباط با يكي از عزيزان و به عنوان عامل جدايي و هجران او مورد مطالعه قرار گيرد (برخورد عاطفي ـ هنري) آيا كاري جز شكوه و شكايت ميتوان كرد؟
سخن كوتاه كنم، هرگونه شناخت (علمي، فلسفي و هنري) داراي «منطق» ويژة خويش است، منطقي كه اصول و قواعد خاص خود را ارائه ميدهد، اصول و قواعدي كه دقيقاً با حوزة كاربرد هر منطق متناسب است، اصول و قواعدي كه اگر در جاي خود به كار نرود، نتيجة مطلوب به بار نميآورد.
منطق هنر چيست؟
بيگمان هنر نيز همانند «علم» و «فلسفه» داراي منطق ويژة خويش است، منطقي كه ميتواند همانند منطق علم و فلسفه، اصول و قواعدي ويژة خود را داشته باشد. تدوين نشدن اين منطق دليل موجود نبودن آن نيست، در اين منطق ابزار شناخت، «عاطفه» است و روش آن گونهاي روش استقرايي است، چرا كه پيشتر گفتيم كه كار هنرمند با جزيينگري آغاز ميشود و به گونهاي به نتيجة كلي ميانجامد، گرچه اصول و قواعد اين منطق تدوين نشده است، اما از آنجا كه عاطفه بهعنوان ابزار و تكيهگاه هنر در تقابل با عقل بهعنوان ابزار و تكيهگاه فلسفه قرار دارد، ميتوان با تكيه كردن بر اصل تقابل اصول و قواعد منطق هنر (= منطق شعر) را بازشناسي كرد.
حلّ معماي خطاي قلم صنع
اين معما را بايد با بهكارگيري اصول و قواعد منطق شعر حل كرد. اعمال اصول و منطق علم و منطق فلسفه نه تنها مشكلگشا نيست كه مشكلآفرين هم هست و به نتايج و تأويلاتي ميانجامد كه نه با روح شعر سازگار است، نه با موازين منطق شعر، و نه با اصول دستور زبان فارسي.
براي حل معما بهجاست تا نخست به نقادي تأويلهايي كه از بيت شده است بپردازيم و سپس بيت را بر بنياد اصول و قواعدي كه مورد بحث قرار گرفت تفسير كنيم.
1- نقد و تأويلها
سابقة تأويل بيت «پير ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت» و انطباق آن با مشرب اهل حكمت و عرفان به روزگاراني نزديك و به روزگار حافظ بازميگردد و اين تلاش تأويلگرانه همچنان تا روزگار ما ادامه دارد. در اين نقادي چهار نظريه به عنوان نمونه و نيز به عنوان برجستهترين و جامعترين نظريهها مورد بحث و نقد قرار ميگيرد:
از ميان قدما، نظرية مولا جلالالدين دواني (835-958 ق) و نظرية محمدبن محمد دارابي (قرن 11 ق) و از ميان معاصران نظرية استاد مرحوم مرتضي مطهري و مرحوم استاد دكتر عباس زرياب خويي. خلاصة تمام تأويلها چنين است:
1- پير حقيقتي را بيان ميدارد مبني بر اينكه بر قلم صنع خطايي نرفته است، نظام كل جهان، نظام احسن است و اين ظاهربينان جزيينگرند كه نسبت خطا به قلم صنع ميدهند.
2- پير، خطاي مردمان كوتهبين جزيينگر را ميپوشاند، نه خطايي را كه در واقع و نفسالامر هست و بر قلم صنع رفته است كه چنين خطايي در كار نيست.
اينك خلاصة نظريههاي برگزيده:
الف ـ دواني: «در نظر قاصران كه ظاهربين و جزيينگرند، خطاها بهنظر ميآيد، اما در نظر كاملان كه همه چيز را فعل فاعل حقيقي و همه را ناظر به مصلحت كلي نظام عالم ميدانند، همه صواب مينمايد.»
ب ـ دارابي: «آفرين بر نظر پاك خطاپوش پير باد كه خطاي ما را پوشيد، يعني نگذاشت كه از ما اين گمان خطا (كه خطا بر قلم صنع رفته) سر زند، زيرا كه عالم بر ابلغ نظام مخلوق است، يعني بهتر از اين متصور نيست.»
ج ـ استاد مطهري: «در نظر بيآلايش و پاك از محدوديت و پاييننگري [يعني پاك از جزيينگري] پير كه جهان را به صورت يك واحد تجلي حق ميبيند ـ همة خطاها و نبايستنيها كه در ديدههاي محدود آشكار ميشود، محو ميگردد.»
د ـ استاد دكتر زرياب: «پير حافظ در قلم صنع، يعني دركل آفرينش و كارگاه خلقت، جايز نميشمارد كه كسي دم از خطا يا صواب بزند، به همين دليل نظر او خطاپوش است، يعني آنچه را عقول و تصورات ما در ملاحظة دستگاه خلقت خطا و ناصواب ميبيند [نفي ميكند] و ميگويد: خطايي بر قلم صنع نرفته است، يعني در آنجا سخن از صواب و خطاگفتن خطاست.»
براي اين تأويلها دو اشكال جدي وارد است: اشكال منطقي و اشكال دستوري.
1- اشكال منطقي: و آن عبارت است از كاربرد «منطق فلسفه» در شعر. اين كاربرد موجود ميشود تا با سخن حافظ همان برخوردي صورت گيرد كه فيالمثل با سخنان شيخالرئيس در شفا و صدرالمتأهلين در اسفار بايد صورت پذيرد. مقصود از اين سخن آن است كه تأويلكنندگان كوشيدهاند تا با برخوردي فلسفي و با نگرشي عقلي كه لازمة برخورد فلسفيست، با شعر برخورد كنند و در بيت همان را ببيند كه از پيش انديشيده اند. آنان از جزيينگري كوتهبينان و كلينگري كاملان و سرانجام كلينگري پير سخن گفتهاند و به ناگزير اصول اساسي منطق شعر را چون اصل «شكوه و طنز» و اصل «كذب» و ... را در تأويل بيت ناديده گرفتهاند و گمان كردهاند كه اگر بيت تأويل نشود، كفر محض است.
2- اشكال دستوري: و آن عبارت است از كاهشي (حذفي) بدون قرينه و افزايشي بدون مجوز. بدين معنا كه بر طبق تأويلها جملة «كه خطاي ما “= كوتهبينان” را پوشيد» از مصراع دوم حذف شده است؛ جملهاي كه به هنگام تأويل به مصراع دوم افزوده ميشود، «آفرين بر نظر پاك خطاپوش پير باد كه خطاي ما كوتهنظران را پوشيد»! اما اين حذف و اين افزايش بر بنياد كدام قرينه صورت ميپذيرد كه نه قرينهاي لفظي در كار است، نه قرينهاي معنوي، چرا كه در كار نبودن قرينة لفظي بديهيست. مفاد ابيات پيشين و پسين بيت و بهطور كلي فضاي معنوي غزل هم قرينهاي معنوي براي انجام گرفتن چنين حذفي به دست نميدهد و در نتيجه اين پرسش بديهي به ذهن متبادر ميشود كه آيا از حافظ با سلطة بيمانند او بر زبان چنين ابتر و ناقص سخن گفتن بعيد و حتا شگفت نيست؟ چنين كاهشها و چنين افزايشها را در نظم ناظماني كه نه سخن مقهور آنهاست كه آنان مقهور سخناند ميتوان سراغ كرد، اما در سخنان بلند خداوندگاران سخن پارسي چنين حذفها و چنين اضافهها راه ندارد.
حل معما با منطق شعر
بيت «پير ما گفت ...»، بيتي پيچيده و ديرياب نيست، بيتي نيست كه حضور واژه، تعبير يا تركيبي دشوار و ديرياب در آن، آن را دشوار ساخته و معناي آن را دور از دسترس قرار داده باشد. آنچه موجب شده است تا بيت در شمار ابيات دشوار حافظ قرار گيرد، همانا محتواي بهظاهر كفرآميز است، همين امر است كه از بيت معمايي ساخته و موجب ظهور تأويلهايي در طول زمان شده است. اما آيا در گشايش معماي اين بيت بهراستي به تأويل نياز هست؟
به نظر نگارنده مشكل اين بيت را بيآنكه نيازي به تأويل باشد، با به كارگيري اصول منطق شعر ميتوان حل كرد.
1- اصل ابهام:
گذشته از ابهامي كه بر كل بيت حاكم است و تقريباً لازمة سخن منظوم است نسبت به سخن منثور، دو گونه ابهام ميتوان در بيت سراغ گرفت: ابهام واقعي، ابهام خيالي.
الف ـ ابهام واقعي، ابهاميست معلول حضور و وجود برخي از واژهها و تعبيرها در بيت. مهمترين اين واژهها، واژة مبهم و دوپهلو و در عين حال مشكلآفرين «خطاپوش» است. اين واژه موهم دو معناست:
1- اغماض كننده و بخشايشگر، چنان كه در اين بيت:
پير دردي كش ما گرچه ندارد زر و زور
خوش عطابخش و خطاپوش خدايي دارد
2- زايل كننده و شوينده، چنان كه در اين بيت:
آبرو ميرود اي ابر خطاپوش ببار
كه به ديوان عمل نامهسياه آمدهايم
در بيت مورد بحث «خطاپوش» آشكارا به معناي «اغماضكننده» است، يعني كسي كه چشم بر خطا فرو ميبندد و ايهامي هم ميتواند به معناي «زايل كننده» داشته باشد، يعني كسي كه خطاپوشي ميكند تا به گونهاي كاستيها را ظاهر كند.
ب ـ ابهام خيالي، ابهاميست كه در بازيابي مورد و مصداق خطا چهره مينمايد، يعني آنان كه با بهكارگيري منطق فلسفه به تحليل بيت ميپردازند و ميكوشند تا اثبات كنند كه مراد از خطا، نه خطاي واقعي، كه خطاي كوتهنگران است، در بيت ابهامي
ميبينند كه زادة خيال آنان است و معلول نحوة برخورد آنها با بيت.
در تفسير بيت بايد بكوشيم تا ابهامهاي واقعي و هنرمندانه را از ابهامهاي غير واقعي بازشناسيم.
2- اصل شكوه و طنز:
مهمترين اصلي كه بر بيت «پير ما گفت ...» صدق ميكند، همان اصل شكوه و طنز است كه بيت مورد بحث چيزي نيست جز شكوهاي طنزآميز. تمام مصراع دوم طنز است و تعبيرهاي «آفرين» و «نظر پاك خطاپوش» (كه از نظرگاه دانش بديع و بيان «تهكم» و «استعارة تهكميه» بهشمار ميآيند) بار اين طنز را به دوش ميكشند و آماج اين طنز، «پير» است. همين امر بهظاهر غير طبيعي و حيرتانگيز اين پرسش را پيش آورده است كه: چگونه حافظ با «پير» برخورد انتقادي و طنزآميز كرده است؟ مگر پير كه لابد همان «پيرمغان» است از شخصيتهاي مطلوب و حتا مطلوبترين شخصيت در شعر حافظ نيست؟ پاسخ چيست؟
پاسخ آن است كه اصل «تعليق حكم به اعم اغلب» در اينجا هم صادق است و اين «تعليق» گرچه از يك سو «حكم كلي» ميسازد، اما از سوي ديگر به ناگزير «استثنا» يا «استثناها»يي را در كنار حكم كلي پديد ميآورد. اينك در حافظشناسي احكام كلي پذيرفته است، از جملة اين احكام، اين دو حكم كليست:
- صوفي، در ديوان حافظ، شخصيتيست منفي و مورد طنز و انتقاد.
- عارف، در ديوان حافظ، شخصيتيست مثبت و مورد احترام.
اما در كنار افزون بر 35 مورد كاربرد انتقادي و طنزآميز صوفي در ديوان، دو يا دست كم يك مورد كاربرد مثبت نيز ميتوان يافت، مثل كاربرد صوفي در اين بيت:
صوفي صومعة عالم قدسم ليكن
حاليا دير مغان است حوالتگاهم
چنانكه در حدود 15 مورد كاربرد مثبت عارف در ديوان، يك ـ دو مورد كاربرد منفي و طنزآميز اين واژه نيز انكارناپذير است، مثل كاربرد عارف در اين بيت:
عكس روي تو چو در آينة جام افتاد
عارف از خندة مي در طمع خام افتاد
اين استثناها اگرچه به كليت حكمها كه همانا معلقاند به اعم اغلب خدشهاي وارد نميكنند، اما اين حقيقت را روشن ميسازند كه گاه خود مسئلهآفريناند و حكايتساز و ميتوانند نقشي ويژه ايفا كنند.
اينك جاي پرسش است كه با توجه به مشرب رندانة حافظ و حضور جدي عنصر طنز در سخن او، و نيز با توجه به حضور و وجود چنين استثناهايي در كنار «قاعده»ها، آيا بعيد نمينمايد كه «پير» در بيت مورد بحث نيز يكي از اين استثناها در كنار يك قاعده باشد؟
با روشن شدن نكاتي كه مورد بحث قرار گرفت، اينك ميتوان در باب بيت «پير ما گفت ...» چنين اظهار نظر كرد كه: بيت معلول جزيينگري شاعرانه است و حكايتگر شكوهاي هنرمندانه و طنزآميز، همراه با اشاره به نظرية عرفاني ـ فلسفي موسوم به «نظام احسن» و نفي شكوهآميز اين نظريه، اما نه از ديدگاهي اعتقادي و حكمي؛ بلكه از ديدگاهي عاطفي و هنري، يعني كه حافظ در مقام يك هنرمند حساس و زودرنج؛ هنرمندي كه فريادها دارد از اين دست كه:
اين چه استغناست يا رب وين چه قادر حكمت است
كين همه زخم نهان هست و مجال آه نيست
اينبار با بياني طنزآلود و شكوهآميز، پير را كه خوشباورانه چشم بر اين همه نابساماني و خطا در هستي فرو بسته است و اين همه درد و رنج و تبعيض و تفاوت را نميبيند، مورد انتقاد قرار ميدهد و به قصد طنز و تهكم، «ريشخند» بر او و بر «نظر پاك خطاپوش» او «آفرين» ميخواند! و بدينسان از آن همه زخم نهان مجال آهي مييابد و دل دردمند و روح حساس و آزردة خود را تسكين ميدهد، و اين همه نه حيرتانگيز است و بيسابقه، و نه كفرآميز و خلاف شرع، چرا كه:
الف ـ قصة شعر در بسياري از موارد، قصة شكوه است و شكايت و همواره قصة تخييل است، نه قصة احتمال صدق و كذب. داستان شعر، داستان «انشا» است و «ايجاد»؛ انشا و ايجاد هيجان و اندوه و شادي در شنونده و از آنجا كه اساساً انشا بر خلاف خبر قابليت اتصاف به صدق و كذب را ندارد، لاجرم قابليت اتصاف به كفرآميز بودن و كفرآميز نبودن را هم نخواهد داشت.
اصل كذب، كه پيشتر مورد بحث قرار گرفت و از اصول منطق شعر است، مؤيد اين معانيست.
ب ـ بسا كه اينگونه سخنان شكوهآميز بر زبان و قلم بسياري از باورمندان رفته است، بسيار ديدهايم كه حتا باورمندترين كسان در سختيها و در هجوم عواطف، زبان به شكوه ميگشايند و سخناني بهظاهر كفرآميز بر زبان ميرانند و سپس «خاكم به دهان» گويان، لب فروميبندد و خاموشيشان محو ميشود و فراموش ميگردد، اما شكوههاي شاعرانه ميماند و ماجراها ميآفريند و تأويلها ميطلبد!
به نقل از مجله الفبا