February 25, 2005 04:11 PM
در ساية غزل در ساية نقد اسماعيل اميني مجموعة مقالة «در سايه غزل» كه فراهم آمده از دوازده مقاله است و به همت انجمن شعر حوزه هنري گيلان سامان يافته، به گونهاي ميخواسته تأمين كنندة بخش نظري و علمي كنگرة «در سايه غزل گيلان» باشد. حالا اگر بگوييم كه از همان مقدمة كوتاه كتاب شتابزدگي و بيدقتي و بياعتنايي به اقتضائات نقد و نظر در حوزة شعر نمايان ميشود هم خيلي بدبينانه است و هم شايد غباري بر خاطر دوستان تدارك كننده اين دفتر بنشيند؛ با اين همه نميشود كه فراز و فرود نوشتههاي اين كتاب را كه از قلم دوستاني عزيز و اغلب اديب و اهل شعر پديدار شده مطالعه كني و يادداشتها و حاشيه نويسيهايي را كه براي پيرايش و ويرايش كتاب نوشتهاي كنار بگذاري و يادآوري دوستانه را درگيرودار روزمرگي به فراموشي بسپاري. اين نوشته با همين نيت تهيه شده، هم از اين رو كمتر به نام نويسندگان اشاره دارد و بيشتر صفحات كتاب را ذكر ميكند و نكتهاي و خردهاي بر دوستان ميگيرد و ... همين. ـ ص 11 «زبان وسيلهاي است براي ارتباط و تفهيم و تفاهم. اين پديدة عجيب در مسير تاريخ دستخوش تحول و تطور بوده است. انسانهاي نخستين از اين پديده، با نشانههاي تصويري استفاده ميكردند، سپس نشانههاي وضعي و قراردادي (در متن اين كلمه قرارداري تايپ شده)، جاي آن را گرفت، مثلاً واژة مار جاي تصوير مار را گرفت و پرنده و دريا و رودخانه و كوه و درخت و همچنين ... پس، خط و نوشتار و واژه پديد آمد و هر ملت و قومي براي بيان مفاهيم ذهني خود و بيان مقصود، واژگاني خلق كردند.» داوري مؤلف دربارة زبان، بدون ارجاع به منابع معتبر دستخوش پريشاني است. اول اينكه زبان گفتار پيش از زبان نوشتاري پديد آمده و هنوز هم ميليونها انسانها در جهان هستند كه از زبان نوشتاري استفاده نميكنند. دوم تغيير خط تصويري به خط هجانگار و واژهنگار و واجنگار مراحلي دارد كه با مطالعهاي اجمالي در كتابهاي تاريخ زبان ميتوان آن را آموخت و مسلماً به سادگي جايگزيني واژة مار به جاي تصوير مار نيست، چرا كه لااقل اين را ميدانيم كه ساختن واژهها به ويژه دربارة پديدههاي محسوس و عيني نظير مار، پرنده، دريا، رودخانه و درخت هيچ ربطي به خط ندارد و حاصل نامگذاري طبيعي انسان است، حتي واژههاي مربوط به مفاهيم و ذهنيات (اسامي معنا) نيز پيش از اختراع خط ساخته شدهاند و در زبان گفتار رايج بودهاند. سومين و عجيبترين نكته اينكه از نظر نويسندة مقاله، گويي خلق واژگان و جدايي زبان ملل پس از اختراع خط و نوشتار صورت گرفته است !!! از همين سياق است داوريهاي اين مقاله دربارة دستهبندي زبان به: زبان معمولي و شكسته و علمي و ادبي و هنري و از آن شگفتتر، اين ادعا كه عمر زبان ادبي و هنري هزار سال است، آنجا كه مينويسند :«زبان ادبي و هنري، خاص حوزة ادبيات (شعر و داستان) است. اين نوع زبان كه شعر نيز با آن سر و كار دارد در بيش از هزار سال عمر خود ...» اين هم داوري نويسنده دربارة سبك خراساني: «سبك خراساني با توجه به سبكشناسي بهار و سبكشناسي دكترمحمد جعفر محجوب، ويژگي زباني خود را دارد و سبك عراقي نيز و سبك اصفهاني (هندي هم)» متشكريم بسيار آموختيم !! اين هم چند نمونه از نقل شعر بزرگان در همان مقاله: ص12 در كار گلاب و گل حكم ازلي اين بود كان پرده نشين باشد، وين شاهد بازاري ص13 بيا كه ما همه چشم انتظار توأيم چو نقش پا به ره شوق خاكسار توأيم زبان، نظام پيچيدهاي است متشكل از سه بخش: نظام آوايي، نظام دستوري و نظام معنايي. وظيفة نظام آوايي، واجشناسي است و بيان قاعدة واجي و همنشيني واجها و تكرار واجها براي القاي زيبايي موسيقيايي در شعر و نيز شناخت تنافر حروف و ...» اين بحث البته ادامه دارد و به نظام دستوري و معنايي نيز ميپردازد و شاهد مثال هم ميآورد و دربارة واژهسازي و نقشهاي گوناگون زبان داد سخن ميدهد. اما همگي بر همان اعتبار علمي و دقت نظري كه در نمونههاي نقل شده آمد، يعني از همان سياق وظايفي كه براي نظام آوايي زبان برشمرده شده، با همان ويژگيهاي زباني دقيقي كه براي سبكهاي خراساني و عراقي و هندي با ارجاع دقيقتر به منابع ذكر شده است !! در صفحة 19 دربارة ويژگيهاي زبان غزل امروز مينويسد: «زبان نوجوي غزل امروز، ديگر به آن توجه ندارد كه سعدي و حافظ رحمت ا... عليها (يعني رحمت الله عليهما) چه گفتهاند، اگرچه آنها هم هر كدام در عصر خود از شاعران نوپرداز و نوآور و خلاق بودهاند.» بعد براي اين نوآوري دليل قاطع ميآورد از ديوان حافظ: «چنانكه در اين بيت لسان الغيب حضرت حافظ به قافيه نگاه كنيد» صلاح كار كجا و من خراب كجا؟ ببين تفاوت ره كز كجاست تا به كجا بعد مينويسد: «ماياكوفسكي ميگويد: من هميشه يك لغت برجستة مشخص را در آخر بيت جا ميدهم و به هر زحمت و شكل و ترتيبي كه باشد قافيه برايش پيدا ميكنم. نتيجه اين ميشود كه قافيههاي من هميشه غيرمعمولياند.» ملاحظه فرموديد؟! حالا اگر از مؤلف محترم بخواهيم كه پيش از نقل شعر به ديوان حافظ نگاه كنند و پس از آن به بحثهايي كه تصحيح كنندگان ديوان در اين بيت داشتهاند مراجعه كنند و آنگاه براي نمايش خلاقيت و نوآوري حافظ كمي بيشتر ديوان را ورق بزنند، آن وقت ديگر مجالي براي مطالعة نظريات ماياكوفسكي و مرتبط كردن آن به نوآوريهاي حافظ باقي نميماند. از غلطهاي فاحش تايپي در صفحات 20 و 21 درميگذريم و ميرسيم به اين نقل قول كه نويسندة مقاله با همان دقت علمي سابق الذكر از استاد رحمت موسوي آوردهاند و سخن ايشان را اينگونه نارسا نقل كردهاند: «يكي ديگر از آفتهاي غزل امروز (= غزل گيلان) اين است كه شاعر جوان در دورة جواني به علت خامي و چشيدن سرد و گرم روزگار، واژههاي محدودي در ذهن گوينده هست و غالباً تحت تأثير سخن اين و آن ...» با همة اين كاستيها وقتي كه نويسندة محترم از نظريهپردازي و مباحث زبان شناسي عبور كرده و به نقل نمونههايي از رويكرد زباني غزل امروز گيلان رسيده است كارش قرين توفيق است و نشانگر اين نكته كه نويسنده در حوزة تخصصي خويش پختگي و تبحر فراوان دارد و توانمنديهايش در اين محدوده است كه مجال بروز مييايند. مقالة بعدي كه نگاهي دارد به غزلهاي گيلكي بيش از آنكه نگاهي تحليلي و پژوهشي داشته باشد با رويكردي عاطفي و شعاري به بررسي غزلهاي گيلكي ميپردازد و در اين ميان زبان متكلف و نثر شتابزده و پر از لغزشهاي نگارشي مزيد بر علت شده است. عبارتهايي از اين دست: «متأسفانه در برابر درياي جوشان و خروشان شعر پارسي كه روز به روز هم جوشانتر و خروشانتر مي شود آثاري گيلكي كه بتوانيم به كمك آنها سرمنشأ غزليات و سرودههاي گيلكي و شرح حال سرايندگان را شناسايي كنيم، به اندازة نياز موجود نيست و در اين راستا چارهاي نداريم جز اينكه با كمك آثار اندك منظوم به جا مانده از چند شاعر بزرگ گيلان زمين به اين مهم دست يازيم.» يا شعارهايي از اين دست: «... و چون ماية اصلي شعر توانايي ذهني و قدرت علمي و بينش وسيع را در كنار طبع و ذوق شاعري ندارند و بعضاً از مقدمات و مباني ذيربط بيبهرهاند به شاعري پرداخته و در كمال تعجب به علت عدم آگاهي بعضي از عزيزان مسئول صفحات ادبي جرايد به موازين ادبي، بسياري از سرودههاي ناموزون و بيمحتوا در جرايد چاپ و منتشر هم ميشود. اينها كساني هستند كه زهر هلاهل را بر پيكرة شعر گيلكي تزريق نموده و چون اسباب منيت فراهم است به غلط خود را در اوج ميبيند.» اين بيتوجهي به نگارش صحيح فارسي گاهي بسيار نمايان است، به گونهاي كه تصور مي رود نه مؤلف محترم و نه ويراستار و يا حتي حروفچين كتاب مطلب را با دقت مطالعه نكردهاند كه لغزشهاي فاحشي از اين قبيل در كتاب راه يافته: «آنچه من در اين سه بيت از يك غزل نه بيتي به اين نكتة ظريف پي بردم كه شاعر به طور سمبليك و نمادين منظور خود را ابلاغ ميفرمايند» روشن است كه اين سهلانگاري متوجه محتوا و انسجام علمي مقاله نيز هست و البته در املاي صحيح كلمات نيز بيدقتيهايي از قبيل: «آلاف و علوف!» كم نيست. مقالة غزل و شعر گيلكي كه از صفحة 65 آغاز ميشود سير تاريخي غزل گيلكي را به خوبي و با نظمي درخور تأمل مطرح كرده است و در حد بضاعت يك مقالة كوتاه اطلاعات جامعي را به خواننده ميدهد، اما اين مقاله نيز ضعف نگارشي دارد و چنانكه بايسته است ويرايش نشده. در مقالة غزل امروز، بيمها و اميدها، كه كوتاه و گوياست و بهره از شيوايي و طنز دارد هم سلامت زباني و هم بيپيرايگي انديشه و تحليل، خواننده را جذب ميكند. مقالة عاشورا و دفاع مقدس در شعر گيلان فارغ از لغزشهاي سادهاي نظير «و در نهايت محتشم كاشاني باده بند ! معروف عاشورايي به شورش عرفاني و عاشقانه ميرسد» آنگاه كه به جمع بندي دربارة غزل عاشورايي معاصر گيلان ميرسد داوريهايي شتابزده و غيرعلمي دارد و مينويسد: «1- غزل معاصر گيلان و به تبع آن ادبيات عاشورايي با ساختار گوناگون به سوي شعر مدرن حركت ميكند. 2- غزلسرايان گيلاني به سبك هندي يعني نازكخيالي و مضمونآفريني بيشتر توجه دارند اگرچه سبك عراقي در جايگاه مهمتري قرار دارد. 3- غزل سرايان گيلاني در شعر عاشورايي نيز به دنبال شعر راستين يعني فرم و محتواي ايدهآل هستند و سعي دارند يك حسرت دروني از جهان ذهني به سوي عينيت يعني حضور پرطنين اجتماع داشته باشند و به قولي زبان حال مردم.» به ظاهر نويسندة مقاله به اختلاف بنيادين تفكر فلسفي مدرنيته و زمينههاي پديداري مدرنيسم و شعر مدرن با انديشة توحيدي و آرمان گرا توجه نداشتهاند، وگرنه احكامي نظير «حركت ادبيات عاشورايي به سوي شعر مدرن» كه معجوني از تناقض است به مقالهشان راه نمييافت و از اين قبيل است تعبيري كه از شعر راستين و جهان ذهني و عينيت دارند. در مقالة «ردپاي اسطوره در غزل گيلان» نويسنده بياعتنا به ساماندهي مطالب و حتي رسايي جملهها و عبارتها و بدون توجه به مفهوم و كاركرد اصطلاحات ادبي آميزهاي از كلمهها و تركيبهاي رايج در فرهنگ اصطلاحات را روي كاغذ ريخته است و خواننده را در آن سوي ديوار تعقيد و آشفتگي جا گذاشته. چند جملهاي از اين مقاله را با هم ميخوانيم: «شاعر به خصوص جوان عبور از نمادها را با بسنده كردن به بعضي اسامي نمادها و اسطورهها محدود ميكند و فرورفتن در كاوشهاي فرهنگي را در حوصلة خود نمييابد و نتيجه همان ميشود كه حتي استفادة ابزاري نمادها نيز جايگاه افقي و عمودي شعر را خدشهدار ميسازد. به عبارتي اسطوره خاص دنياي انساني است و دنياي انساني با هنر و در اينجا (مقاله) با شعر ساخت و پرداخت ميشود. شعري كه جاري است و حضور اساطير كلاسيك و كهن را در خود تبيين ميكند. حال كه شعر فعاليتي از صناعات انساني به طور اعم است، اگر لفظ تمدن را براي اين منظور به كار گيريم ميتوانيم بگوييم تلقي ما از شعر در مرحلة اسطورهاي اين است كه شعر يكي از شيوههاي تمدن است و بنابراين تمدن يا جنبة اجتماعي شعر يعني شعر به منزلة كانون جامعه سر و كار دارد. سمبول در اين مرحله واحد پيامرساني است كه نام آركي تيپ ميگيرد، يعني تصوير نوعي يا مكرر از آركي تيپ سمبولي است كه يك شعر واحد را با شعر ديگر مرتبط ميسازد و به تجربه ادبي ما وحدت ميدهد و چون آركي تيپ سمبول پيامرساني است نقد صور نوعي با ادبيات در قالب حقيقت اجتماعي و وجه پيامرساني سر و كار دارد.» ملاحظه فرموديد؟! با اسطوره و سمبول و آركي تيپ و جايگاه افقي و عمودي شعر آشنا شديد؟! اگر هنوز ابهام داريد لطفاً بيشتر مطالعه كنيد و سواد ادبي خود را بالا ببريد. اما در اين كتاب مقالة «غزل و تنهايي» از نوعي ديگر است. نوشتهاي جامع و هوشمندانه كه پنجرهاي جديد به آفاق دروني غزل ميگشايد. تنها اگر در شيوة نگارش مقاله دقت بيشتري اعمال ميشد و لغزشهايي نظير «اما گاهاً موجب سوء تفاهم برخي شنوندگان ميشود» در متن راه نمييافت نوشتهاي كامل و خواندني بود. مقالة پاياني كتاب با عنوان اين تواردهاي عزيز كه به موضوع تكرار و تقليد و رونويسي در غزل شاعران جوان ميپردازد با دقت و حوصلة قابل تقديري تدوين شده است و يكي از نقاط آسيب غزل جوان را دستماية تحليل و بازنگري قرار داده است و به اقتضاي حال مخاطبان كه شاعران جوانند نثر مقاله بسيار روان و گيراست و اين همه نشانگر هوشمندي و دانش نويسندة مقاله است و با اين حسن ختام شايد بتوان نوشت كه مجموعه مقالة «در ساية غزل» برخلاف آن همه كاستيها و بي دقتيهاي حاصل از شتابزدگي، ختم به خير شده است.
|