از حال به آينده بررسي شعر مقاومت شاعران پيشرو ايلام
محمد علي قاسمي
كلمات، كلمات آغشته به عشق، كلمات آميخته با شور اشتياق كه از گلوي خونچكان هزاران حنجرة سرخ و سبز مرتعش ميشود، ما را به ميعاد متبرك مهر پيوند ميزند. «ما»يي كه در اين سوي زمان، زنگار فراموشي به خود گرفتهايم و در حاشية اوراق كهنة روزگار رنگ باختهايم. درست مثل دلهامان. مثل دلهايي كه در زير لايههاي خاك، غرق در خلوت خاموشياند. تنها طنين كلمات است كه اشتياق دلها را به آسمان پل ميزند و فضا از عطر سبكبار سرود سرشار ميشود. آنگونه كه شعر به كلمات جان ميبخشد و متبركشان مي كند. آنگونه كه شاعر با شريعت خويش شگفتي ميآفريند. آنگونه كه نسل حال به اقتضاي آوازة اين همه سال، به عاشقدلان آينده، عروج و عشق را آواز ميدهد ... شاعر انقلاب، شاعر سود و مزد نيست. تنها آفريننده و خالق دلباختن است. شاعر انقلاب، محصور مرز و مدار خاصي نيست كه ديگران درصدد آنند تا برايش خط و مشي مشخصي تعيين كنند و خود بر مسند منزلت تكيه دهند. درست شبيه غوغاگراني كه هرازگاهي در كسوت كاهنان و كاتبان پر مدعا در انظار ظاهر ميشوند و افاضة كلام ميكنند. اين قماش همان سفسطه گويان زباني هستند كه از كلمات تنها به عنوان ابزار استفاده ميكنند و به قصد انتفاع و سود ممدوح به آن تمسك جسته و با برانداختن بنياد كلام، بناي آوازه و نام را جايگزينش ميكنند. در كشاكش چنين چپاوليست كه شاعر انقلاب نبايد زبان در كام كشد و از آوردگاه عشق اجتناب كند.
شعر انقلاب و به موازات آن شعر مقاومت به فراخور رفرمها و جريانهايي كه طي دهة شصت تا هفتاد با آن مواجه بود، برخلاف ساختارها و نوع نگاه شاعران قبل از انقلاب، وارد عرصهاي شد كه تا پيش از آن شاهد چنين صحنهاي نبود. تنها غناي اين هنر برميگشت به ادبيات حماسي ادوار گذشته و برخورداري از منظومة سترگي چون شاهنامه فردوسي و آثاري ديگر كه هنرمندان عصر معاصر با برگرفتن فاكتورهايي از اين آثار و استفاده از نامها و عناوين آنان به عنوان سمبل، خواستههاي دروني خود را در قالب اشعار سياسي – اجتماعي خلق ميكردند. اما جنگ و به دنبال آن ادبيات مقاومت با حضور در متن حوادث و رخدادهاي ملي و مذهبي خود، توانست از منظري تازه به بيان اين وقايع در قالب شعر بپردازد. چنين بود كه شاعر مقاومت ممنوعيت مرزها را در هم شكست و در گستردة فضايي باز رو به كبريايي كلام آورد و در ساية كلمات مشق مهر و مجاهدت كرد. در اين ميان شور عشق با شعور انقلابي در هم آميخته شد و شاعران با بروز احساسات و اندوختههاي هنري خود به كلمات جان دادند و با خلق آثاري ارزشمند و قابل تأمل، توانستند در غناي فرهنگ و ادبيات مقاومت نقش مهمي ايفا كنند. بر همين مبنا بود كه شعر غرب كشور و به موازات آن ادبيات مقاومت ايلام نيز به دور از هر گونه هياهويي، با جهد و كوشش صاحبان عقل و خرد، خوش درخشيد و بدون داشتن تريبوني (كه چه بسيار ديگر كسان در اختيار داشتند) به راه خود ادامه داد و بر فراز قلههاي عشق و قرابت، بيرق بليغ خويش را برافراشت. در اين ميان پيشروان جريان شعر غرب كشور، با برخورداري از دانش و هنر خود، توانستند كلمات را به لعاب جوهرة هنر بيارايند و حاصل عرقريزان روح و روان خويش را به همه هديه كنند.
شعر ايلام كه به فراخور حال خود، داراي سير و صعودي متفاوت است، بيانگر دردها و رنجهاييست كه طي دو دهة گذشته در سينه نهان داشته است. سير شكوفايي شعر ايلام به دهة چهل ميرسد كه با ظهور ايرج خالصي و چاپ آثارش در مجلهها و نشريههاي ادبيات پيشرو آن دوره به نام «خ آشنا» توانست در بين نخبگان ادب راه يابد. خالصي تا سال 1355 در ادبيات قبل از انقلاب خوش درخشيد، اما با ظهور جريانهاي مختلف ادبي و گروه گراييهاي نهچندان معقول، از ادامة چاپ آثار خود صرف نظر كرد و تا سال 1370 در هيچ نشريهاي شعري به دست چاپ نسپرد.
در اين ميان نسل جوان شعر پيشرو ايلام با ظهور چهرههايي چون: عبدالجبار كاكايي، سيروس اسدي، ظاهر سارايي، بهروز ياسمي، بهروز سپيدنامه، ميثم دادخواه و حبيب الله بخشوده در محافل ادبي و نشريههاي كشور جان تازهاي به جسم رو به زوال شعر ايلام بخشيدند. اين هفت تن با ارائه آثاري نو و قابل تأمل روند حركت شعر معاصر را به خوبي دريافتند و در كنار كساني چون: سلمان هراتي، امين پور، سهيل محمودي، مهديزاده، محمدي نيكو، نصرالله مرداني، صديقه وسمقي، حسن حسيني، قزوه و عبدالملكيان كه از چهرههاي برجستة ادبيات مقاومت به شمار ميآيند، خوش درخشيدند.
كاكايي در اولين تجربههايش با چنين شعرهايي شناخته شد:
به آن چشم بيدار در خون نشسته
مريد نگاه توأم چشم بسته
نصيب من است از بيابان چشمت
لبي سخت تشنه، تني سخت خسته
گذشتند دلبستگان نگاهت
پرستووش از بامها دسته دسته
تو آيينهاي، آتشي، آفتابي
شكوفا و شفّاف و از خويش رسته
نگاه مرا برده تا بينهايت
در آن چشم آيينهاي نقش بسته
شكوفا شد از موسم چشمهايت
بهاري كه در شاخههايم نشسته
كاكايي با تعبيري كه از شعر دارد معتقد است: «... هنگام گوش دادن به يك شعر، لذت شاعر فراتر از لذت عوام است. اين به معناي آن نيست كه شاعر بر معاني چيرهتر است. زيرا معاني موجي از بيكرانه دريايي است كه همه به يك اندازه در آن غوطهورند. شاعر، برجستگيهاي زبان و نوع تصرف در طبيعت و چگونگي معاني را ميبيند و اين حسي است كه به تجربه به دست آورده است... من فكر ميكنم براي اينكه تعريف جامعي از شعر داشته باشيم مجبوريم اين ركن، يعني تخيل را به عنوان اصيلترين ركن شعر حفظ كنيم. قدما از اين موضوع هيچگاه عقب ننشستند. نظامي عروضي ميگويد: “اتساق مقدمات موهومه” كه در روح، ايجاد قبض و بسط كند. البته هر سخني ممكن است در نفس انسان، ايجاد قبض و بسط كند. اينجاي تعريف ايراد دارد. اما آن كسي كه ميگويد “شعر كلامي مقفي است” تا اندازهاي سختگيري كرده است. طبيعت خيال، سيال و روان بودن آن است و طنين آهنگ به آن بار عاطفي ميدهد. اما نقش قافيه در درجة سوم قرار ميگيرد. قافيه تداعي معني ميكند. ذهن را به مصاريع و بندهاي پيشين ارجاع ميدهد. بنابراين همه در اين اصل متفقالقوليم كه شعر كلاميست مخيل ...»1
كاكايي با توجه به حال و هواي دهة شصت و سبك و سياق شاعران آن دوره، بيشتر آثارش رنگ و بوي شعر جنگ با خميرماية خواستههاي دروني دارد. او در قامت يك شاعر پايبند به اصول و ارزشهاي هنر مقاومت وارد اين حوزه شد و در اين راه
اندوختههايش را نمايان كرد. در همين راستا سيروس اسدي با ارائة چند كار خوب توانست گوشهاي از طراوت و زيبايي شعر ايلام را به ديگران بشناساند. اسدي با غزل «رها شده در باد» سبك و سياق شعر معاصر را به خوبي دريافت و با ارائة چند اثر طي دهة شصت تا هفتاد يكي از شاعران خوب شهرستاني شناخته شد:
هلا رها شده در باد، پير تنها گرد!
غريبواژة شبهاي بيستارة سرد
به شانههاي ستبرت عقيق زخم كه ماند
كدام حادثهات بال و پر شكست اي مرد؟
كدام واقعه در خود خراب كرد تو را
كدام صاعقه آتش به خرمنت آورد؟
سيروس اسدي اگرچه كمتر از ديگر شاعران دورة خود اقدام به چاپ آثارش كرد، اما به نظر من يكي از شاعران پيشرو غرب كشور است. اعتقاد وي در خصوص شعر چنين است: «شعر آيينة احساس شاعر است به سوي دنياي خارج او. شاعر در شعر، خود را مينماياند. در اين آيينه زشتيها، خوبيها، بديها و نيكيها متبلور است. شعر آيينهاي است كه فراروي شاعر و جهان خارج او وجود دارد. در كل بايد بگويم ويژگي مهم شعر خوب، اين است كه برانگيزانندة احساس باشد. زود فهم و قابل هضم و داراي معني ژرف و عميق باشد. و در آخر بايد گفت: شعر دريچهاي است به سوي دنياي رازها و رمزها، آن هم رمزهاي نگفتني و رازهاي دست نيافتني ...»2
و چنين است كه اسدي با شناخت اصول و قواعد اصل زيباييشناسي توانست با چند اثر خوب و جذاب، هم به عنوان شاعري خوش كلام و هم به عنوان غزلسرايي موفق خود را به ديگران بشناساند. يكي از زيباترين و ماناترين غزلهاي اسدي، شعر معروف «روزگار قطبيست» كه علاوه بر معنا و مفهوم زيبا و پرمحتواي آن، نشان از قوة تخيل اسدي دارد:
طلوع چشم تو آغاز صبح بيداريست
و در نگاه تو معناي زندگي جاريست
به زير چتر تسلاي خويش گير مرا
كه زخم دشنة ياران، نگار من كاريست
زلال عاطفه در جويبار جان خشكيد
و سينهها همه آيينة سيهكاريست
چه خسته ميگذرد روزگار قطبي من
و زندگي كه پر از لحظههاي تكراريست
دل زمانه چو سنگ است و ما پر از فرياد
سكوت نيز، در اين اضطراب دل، خواريست
در گذر چنين جريان زلالي يكي ديگر از شاعران پيشرو غرب كشور با ارائة غزلهايي ناب و زيبا، توانست در عرصة شعر معاصر گام بزرگي بردارد. ظاهر سارايي شاعر خوش قريحه و با ذوق ايلامي با زباني نو و بديع و ارائة غزلهايي سليس و زيبا توانست نظر ديگران را نسبت به جريان شعر ايلام معطوف دارد. سارايي برخلاف ديگر شاعران ايران گرچه اهل بده و بستانهاي محفلي و گروهي نبود، اما با چاپ آثار خود در نشريههاي مختلف كشور نشان داد كه شاعري است خودساخته و پويا. غزل معروف «لاجورد نگاه» (كه در دهة هفتاد سروده شده است) از زيباترين آثار شاعري است (كه در دوراني كه ميبايست تنها به دردها و ويرانيهاي جنگ بپردازد) به يادها مانده است:
به لاجورد نگاهت قسم كه بيبالم
وگرنه بيخود از اين دردها نمينالم
اگر ز بال بلندت به من پري برسد
به ارتفاع تمناي عشق ميبالم
بيا و راست بگو اي شقاوت شيرين
بجز هجوم خيالت كه كرد پامالم
غلاف دشنة خشمت اگرچه شد دل من
هزار سال گذشت و هنوز هم كالم
خطوط دست من آشفته و پرابهامند
ببين در آينه كولي! چه ميشود فالم
سارايي با برخورداري از احساس، جوهرة هنر، بلوغ فكري و لمس كردن آثار جنگ و شقاوت دشمني كه خاك سرزمينش را نشانه رفته بود، دست به تجربههاي ماندگاري زد. غزل «كوچه باغ سحر» سارايي براي سينه سرخان عاشق، يكي ديگر از آثار درخشان اين هنرمند پيشرو و متفكر است:
ز كوچههاي هميشه روشن چرا دل من گذر نكردي
چو سينه سرخان به شوق دريا از اين صحاري سفر نكردي
دلا وجودت فسرده از غم، كشيده بر خود نقاب ماتم
در اين كرانه چرا چون شبنم حديث هجرت ز بر نكردي
سرشك دردي ز ديده بفشان خدنگ آهي به سينه بنشان
دلا مگر تو در اين بيابان به نعش لاله نظر نكردي
پس از سارايي، بهروز ياسمي ديگر شاعر نامدار اين ديار با آنكه خميرماية اغلب آثارش برگرفته از جوهرة مهر و دوستي است، اما به عنوان شاعري نامآور با زبان تغزلي و عاشقانهاش آثار زيبايي خلق كرد. ياسمي در اولين تجربههايش بيشتر به دنبال گمشدهاي ميگشت كه در ناگهاني زمان محو شده بود. اين شاعر در زماني سخن از عشق به ميان آورد، كه كمتر كسي بر آن بود تا خواستههاي دروني خود را (با توجه به مقتضيات زمان) بيان كند. ياسمي با غزل «آيينة اشك» در اواخر دهة شصت توجه همگان را برانگيخت و زيبايي و طراوت شعر پيشرو ايلام را به ديگران شناساند:
تو اي چشمها محو زيباييات
بهار است و فصل شكوفاييات
مگر ميشود كند با سادگي
دل از چشمهاي تماشاييات
در آيينة اشك شفاف من
چه زيباست طرز خودآراييات
خيال سرودن چگونه نشست
در احساس رنگين رؤياييات
ز دلبستگانت كسي پي نبرد
به اسرار عشق معماييات
ياسمي در پاسخ به حالات و بيان جذبههاي شعر ميگويد: «راستي چيست اين ناگهان ناگزير كه مثل صاعقه سقف روحت را ميشكافد و لحظهاي بعد ناپديد ميشود، بيآنكه خطي و يا نشاني از خويش در تو باقي گذارده باشد. اين شهاب ثاقب كه بر صفحة وجودت خطي از نور ميكشد و محو ميشود چيست؟ اين غريبة وقتنشناس پيدا و ناپيدا كه هرگز به تو وعدة زماني و مكاني نميدهد و ديدارش برنامة خاصي ندارد، كيست؟ و اما صرف نظر از اين فلسفهچينيها و سفسطهبازيها، شعر يك نياز درونيست. تمايلي است عميق به پس دادن و باز گفتن و انعكاس و ابراز دردها، احساسها، تأثيرات، تألمات و هيجانهاي دروني با زبان واژهها و به بهترين شكل ممكن يعني شعر هيجاني است در جان، كه در زبان شكل ميگيرد و به فعليت ميرسد. به قول اكتاويوپاز: “شعر اتفاق در زبان است و زبان هم خاطرات يك قوم و حافظة تاريخي يك ملت است.” اگر اين گفته را قبول داشته باشيم، هر شاعري با توجه به بافت فرهنگي، اجتماعي، مذهبي، قومي و نژادي خود حسي را كه ممكن است در تمامي فرهنگها و سنتها مشترك باشد به تصوير ميكشد. چرا كه شعر چيزي نيست جز ارتعاش رعشههاي روحي كه در معرض يك محرك بيروني به لرزه آمده است.»
ياسمي با تجربههاي درخشاني در قالب غزل، از جمله پيشروان شعر ادبيات مقاومت به شمار ميرود. غزل عقيق زخم بيانگر اين ادعاست:
اي شبيخون خورده، اي جانانه مرد
ديدي اندوه تو با مردم چه كرد؟
رد پايت را ز ساحل ميبرند
دست شوم بادهاي هرزهگرد
بوي سهراب و سياوش ميدهد
كوچههاي شهر اين همزاد درد
ياسمي در ادامة كار خود با سرودن مثنوي معروف «خون و خاك» به بيان رخدادها و وقايعي ميپردازد كه طي دوران جنگ بر سر مرز و بومش آوردند. همان ددمنشاني كه با شقاوت تاتاريشان سرزمين سبزهها را به غباري از بلوا و باروت اندودند و هزاران كودك معصوم را به خاك و خون كشيدند. در ساية چنين آثار ماندگاريست كه ادبيات مقاومت ايلام، مرزها را در هم ميشكند و سر بر آستان اوج و افتخار مينهد. پس از ياسمي، بهروز سپيدنامه از زاويهاي ديگر جريان شعر پيشرو را به تصوير ميكشد. سپيدنامه ذاتاً شاعري اسطورهگر است. او با برخورداري از نمادها و اسطورههاي ادبيات ايران و جهان در شعر خود، به آثارش رنگ و بويي اساطيري و نمادين ميدهد. چنين حسي برميگردد به استنباط سپيدنامه از شعر. به طوري كه در يكي از مصاحبههايش در خصوص شعر چنين اظهار ميدارد: «شعر ترجمان دروني آدميان و اكسير مقدس باستان است. انسان به فراخور انديشه، حالات درونياش را در هيأت هنري كه از آن بهرهمند است؛ پيكرينه ميسازد. شاعر نيز واژههايي را براي ترجمان غوغاي درونش برميگزيند و شعر را ميآفريند. “من” دروني شاعر، مايي است كه جهاني را شامل است. “من” دروني شاعر پرتوي از نوريست كه سرچشمهاش اندوه ملتهاست. شعر جام جهانبينيست كه در آن ميتوان افقهاي ناپيدا را ديد. كلاميست مقدس كه حرمتش تا زمانيست كه ساية گرگها بر آن نيفتد. كلامي راستين تا زماني كه لبخند معصوم كودكان را به عربدههاي مستانة گزمگان نفروشد و زماني كه سرايندهاش به اتحادي جادويي برسد؛ كمال را در خويش خواهد يافت. زيرا شعر جوهر زندگيست ...» سپيدنامه با چنين استنباطي از شعر، شعر مقاومت را با لعابي از نمادها و اسطورهها در هم ميآميزد و به آن جلاي هنر و برتري ميدهد:
دليري كز ميان قصههاي شرق برميخاست
چنان ققنوس در خاكستر خود آتشين افتاد
الا اي سندباد، اي موج بيبرگشت، اميدم
ميان پنجة سيمرغ يأسي سهمگين افتاد
ميان ناي مرداني كه با او آشنا بودند
پس از آن اتفاق سرخ آوايي حزين افتاد
سپيدنامه با آن حس و احساس انساني و اسطورهاياش بر آن است تا حوزة شعر مقاومت را از تكرارها و تقليدها وارهاند و با بنيان نمادها و واژههاي ملموس نو به شعر جنگ رنگ و بويي خاص بخشد. او با چنين شيوهاي توانست نوع نگاه خود را نسبت به شعر از ديگران جدا سازد و چنين رويهاي براي شاعر نوعي تازگي به شمار ميرود:
اي دل درماندهام از ماندن خود روسياهم
ميرود تابوت سرخي موج در موج نگاهم
لحظههاي كهنه را در انتظاري تازه كردم
تا كه شايد سر زند صبح از كپرهاي سياهم
شب گره زد در ميان مويههاي بوف كوري
غربت درياچهها را با نگاه كورهراهم
باد عطر كوچههاي كهنه را ميگستراند
بر عروسكهاي شهر كودكان بي گناهم
پس از سپيدنامه ديگر شاعر پيشرو غرب كشور كه در قالب شعر نو به ادبيات مقاومت اين ديار رنگ و بويي خاص بخشيد، حبيب الله بخشوده بود. بخشوده با ساختارشكني قالب كلاسيك (كه در بين بيشتر شاعران ايلامي رواج داشت) شعر مقاومت را وارد حوزة نو و نيمايي كرد. نوع كار بخشوده در ساية جهانبيني وي از شعر است كه همواره به دنبال تولد در جهان نو، يا ظهور بر سطح سپيدناك برگي زلال است. بخشوده در خصوص شعر و نوع نگاهش به اين مقوله چنين ميگويد: «شعر، هبوط ناگهاني روح در سرزمين ناشناخته است. هبوط در بهشت، در آتش و در جنگل و كوير و دريا. گاه بر سكويي از رؤيا مينشيني، پرندهاي از روي شاخهاي ميپرد و در سرخي آسمان غروب ميكند. آنگاه چند سطر اشك بر سفيدي دفتري ميانگاري. بعد ميفهمي خون تازهاي در سر انگشتانت به جريان افتاده است. دست به قلم ميشوي و اندوهي مقدس را ميانگاري كه بعداً بايد وارسي شود. بهار كه ميرسد در كوه و پارك و صحرا قدم ميزني. باران
نم نم ميبارد. تو بر خاك گسترده ميشوي و گوش ميكني به موسيقي باد. نغمة پرنده و وزش پروانههاي رنگ كه چند لحظه پيش، گلهاي زيبايي بودند. گلهاي زنبق، شقايق، سوسن، نيلوفر. شعر همين است. تولد در جهاني نو كه خداوندگار آن نبايد عجول باشد.»3
در سايهسار چنين تفكري بود كه بخشوده شعر را از دريچهاي تازه به نظاره نشست و در خلق آثاري بديع و ماندگار، برگ زرين ديگري بر ادبيات اين مرز و بوم افزود. شعر «پروانه هاي صبح» بيانگر چنين دليل و برهانيست:
آن روزهاي سرد و كولاكي
ياران خوب من
عاشقترين بودند
آلالههاي سوخته بر شانههاي دشت
روشنترين شمع زمين بودند
آن روزها
در عمق چشم كودكان ما
فانوسي از فرياد روشن بود
باران آهن بود
آن روزها گاهي
در آسمان آبي آوازهاي من
يك دسته قو
يك دسته مرغابي
خورشيد را پرواز ميكردند
بخشوده با چنين نگرشي مدار محصور ماندن در قالبهاي كهنه و متداول آن زمان را در هم شكست و با نبوغ فكرياش هم در قالب شعر كلاسيك و هم شعر نيمايي، احساس و اندوختههاي فطري خويش را نمايان ساخت:
زير ايوانت اگر روزي كبوتر ميشدم
آن قدر پر ميزدم در خون، كه پرپر ميشدم
آتشم گل كرد و بالم سوخت با پروانهها
كاش چون پروانه در آتش شناور ميشدم
كاش در هنگام طوفان سياه نيزهها
سرخ تر از شرم بغضآلود خنجر ميشدم
بخشوده در زماني نه چندان طولاني توانست پيشاپيش ديگر شاعران نامدار، حضوري پر ثمر در ادبيات مقاومت و به موازات آن ادبيات معاصر بيابد. پس از بخشوده در كنار اين گروه پيشرو نام و آثار ميثم دادخواه كه تا ديرزماني در بينشاني و ناشناسي مانده بود آوازة ديگري دارد. اين شاعر نامآشنا با برخورداري از فخامت كلام و آشنايي تام به نظام كلمات و جايگاه آنان در شعر، توانست حركت شعري خاص خود را پيدا كند. دادخواه با تجربة اوزان كوتاه و كارهاي اوليهاش به آن چيزي كه خوش داشت، دست نيافت، اما پس از تسلط بر اوزان دوري در شعر فارسي آثار ارزشمندي خلق كرد. غزل «آغاز مبهم» كه اتفاقاً در سال 71 به عنوان بهترين غزل ماه در ايران شناخته شد، از جمله آثاريست كه دادخواه در ساية تجربه، تفكر و اندوختههاي ذهنياش توانست به آن دست يابد و ادبيات اين مرز و بوم را از چنين آثار ارزشمندي بهرهمند سازد:
با نگاه صميمياش انگار با دلم صحبتي دگر دارد
گويي از سينة شررجوشم بهتر از هر كسي خبر دارد
در قدمهاي نازكش شعريست مثل آغاز مبهم آدم
با بهشتي كه غرق در آن است باز سوي زمين نظر دارد
عطر موسيقي كلامش را كاش ميشد كه چيد اما آه
روح نامحرمي كه من دارم كي در آن آسمان گذر دارد
همنژاد من كبوتر كيش، اوست با سينهاي پر از تشويش
خواندهام از نگاه شفافش كه جهان را به زير پر دارد
من غزلناكم، آتشآلودم، جز در آشوب او نياسودم
اينكه بر شعر من فرود آمد حالتي از شب و سحر دارد
مثل امروز تلخ و تكراري مثل فرداست گنگ و سردرگم
ميروم گرچه درنمييابم از خيالي كه او به سر دارد
دادخواه در خصوص شعر و ويژگيهاي آن معتقد است:
«به تعداد تمامي شاعران، شعر دوستان، دشمنان شعر و استنباطي كه تمام اين سه طايفه از شعر دارند، در خصوص تعريف و تئوري شعر ميتوان دريافت كه [شعر] بر فرضيههاي علمي يا فلسفي استوار است. من كه خود را زير مجموعة سه طايفة فوق ميدانم، در ميان طايفة نخست به دنيا آمده و در دامان طايفة دوم زيسته و هم اينك هم در جبهة خط مقدم جنگآوران طايفة سوم هستم و از شعر ميگويم كه: 1- شعر آيينة فطرت شاعر و گهوارة روح خردسال شعر دوستان است. زيرا شعر دوستان معمولي به همان اندازه از شعر لذت ميبرند كه كودكان شيرخواره از لالايي مادر. و باز لازم به توضيح است كه شعر همزاد آدمي در تمام عصرهاست. زيرا نخستين لالايي مادر در گوش كودك، شعر است و آخرين مويههاي غمناك، هنگام به خاك شدن نيز آميزهاي از شعر است. 2- شعر پناهگاهي در مهآلودترين نقطة هستي است كه با چراغهاي سبز، زرد و قرمز واژهها، احساسها و انديشهها بر بلندترين نقطة ممكن، فاصلة روح شاعران و ادراك شعر دوستان را به فراخور خواستهها و تواناييهاي آنان با ساحل طوفان نمايان ميسازد.
3- و اما شعر! در حالي كه رندانهترين كلام هستي و بيخيالترين آنها را شعر مينامند، دشمن آسايش و بيخيالي است و من فرياد ميزنم كه شعر تودة پرفشاري است كه هميشه قارة انديشه، ادراك و اقيانوس روح و روان و جزيرة آتشفشاني تن را با هم تحت تأثير قرار ميدهد، تا شاعران راستين هر روزگاري بدبختترين زندگان و خوشبختترين مردگان باشند.»
صرف نظر از غزلهاي غنايي و اجتماعي دادخواه و شاعران پيشرو ايلام، از جمله كساني كه در جريان شعر پيشرو غرب كشور توانست خود را در زمرة شاعران موفق اين ديار بيابد، جليل صفربيگي است. صفربيگي با آنكه پس از دهة هفتاد روي به شعر آورد، اما در همان اوايل با سختكوشي خاص خود توانست با كولهباري از تجربه و اندوختههاي علمي و ادبي، به راه خويش ادامه دهد و در زمرة جريان شعر پيشرو غرب كشور قرار گيرد. ديگر شاعر نامآشناي ادبيات مقاومت عبدالحسين رحمتي است كه گرچه اغلب آثارش به هم نزديكاند، اما در زمرة شاعران موفق ادبيات مقاومت ايلام قرار دارد. با توجه به اين مباحث در اينجا ذكر برخي از ويژگيهاي ممتاز آثار شاعران شعر مقاومت ايلام ضروري است:
زبان شاعران ايلامي در شعر مقاومت
نمادها ونشانهها
اگر بپذيريم كه زبان گفتاري، القا كنندة معاني بين اشخاص است و به واسطة زبان است كه اشيا، معنا و مفهوم خاص خود را ميگيرند و در فرايندي ديگر در زبان نوشتاري، اين معنا و مفهومها ثبت و ضبط ميشوند، به خوبي درمييابيم كه در زبان شعري شاعران، به واسطة منطق شعري، نه منطق عقلي، واژهها و تركيبات انتزاعي و دور از ذهن در فرايند مخيل بودن و اغراقي كه بين معناها وجود دارد، وجه تمايز خود را از زبان روزمره نشان ميدهد. در زبان شعري شاعران مقاومت ايلامي، تركيبات و مضامين و معناها گاه برگرفته از نمادهاي بومي و محليست:
امسال
ديگر باد
عطر چوير زاگرس را
نميپراكند بر خاك
از چكاد مانشت.
و رعد و برق
پيامآور باران نيست
زيرا كه ميگها
بوي سياه باروت را
بر شهر باريدهاند
ايرج خالصي در اين قسمت از سرودهاش قضية جنگ و بازتابهاي آن را با استفاده از نمادهاي بومي و محلي بيان كرده است. «عطر چوير»، «زاگرس» و «مانشت» سه نماد و نشانهاي هستند كه شاعر با بهرهگيري از آنها مسئلة جنگ و هجوم «ميگها» و باران و «بوي سياه باروت» بر سر شهر، را به تصوير كشيده است. در اين ميان شاعري مثل بخشوده التهاب جنگ را در روزهاي سرد و بيكسي، بر شانههاي «دشت» به تصوير ميكشد:
آن روزهاي سرد و كولاكي
ياران خوب من
عاشقترين بودند
آلالههاي سوخته بر شانههاي دشت
روشنترين شمع زمين بودند
سارايي اما در غزل «كوچه باغ سحر» قضية جنگ را به زبان نمادين كه تا حدودي نمادگرايي بوميست به ميان ميكشد:
سرشك دردي ز سينه بفشان، خدنگ آهي به سينه بنشان
دلا مگر تو در اين بيابان به نعش لاله نظر نكردي
يا:
در ميان دشت پيچيدهاست بوي پيرهن
كو سواران سحر اي اسبهاي ايل من
در كنار بيشهها ديگر غريبي ميكند
آن پلنگ آشناي جنگهاي تن به تن
عبدالحسين رحمتي
كلمات ايل، بيشه، دشت، پلنگ، سوار، بيابان و لاله به نوعي تداعيكنندة نمادهاي بومي در زادگاه شاعران ايلاميست. بهروز سپيدنامه در شعر «تفنگ خونين» درست از همين نمادهاي بومي استفاده ميكند:
كنار كوه و درخت بلوط افتادهست
دلاوري كه كنارش تفنگ خونين است
ميثم دادخواه در شعر بزم رنگين اينگونه از نمادهاي طبيعت پيرامون بهره ميجويد:
از گريههاي غريبت كوهي نمك مانده بر جا
تب ريز داغ كه هستي با اين همه شورهزاري
كاكايي در شعر «زخمهاي سرخ» اينگونه ميگويد:
گردباد باش، باد باش و گرد
خاك نااميد، باز هم بگرد
لاي بوتهها، خفته يك شهيد
كوه بود، كوه مرد بود، مرد
در خوانش همين نمادها و نشانههاست كه ساختار شعر مقاومت شاعران ايلامي وجههاي خاص به خود ميگيرد. نمادهاي طبيعي را در قالب معاني نو به حرف ميآورد و آنان را در ساختار زبان شعري، سرشار از مفاهيم و معاني چند وجهي ميكند. گاه لاله مظهر سوختن است، گاه نماد گلگون شدن بر سر دلدادگي. كوه اما گاه به معناي صلابت و استواريست، همچون كوههاي زاگرس، گاه از فرط درد و رنج و گريههاي بيوقفه، شبيه كوهي از شورهزار است. اينجاست كه نمادهاي بومي، شعر شاعران اين ديار را متمايز از ديگر سرودههاي شاعران مقاومت ميكند.
بافت
بحث بر سر بافت در شعر مقاومت، مسئلهايست كه در تداعي جايگاه كلمه در شعر و موفقيت معنايياي كه ايجاد ميكند، مدنظر است. پس كلمات، با توجه به چينش و جايگاهي كه در آن قرار ميگيرند، و مفهومي كه از معنا ارائه ميدهند، بافت اثر را خاصه در شعر به ما مينمايانند. در شعر مقاومت، سراينده با توجه به موقعيتي كه براي كلمات در اثر خود فراهم ميكند و جايگاهي كه به آنها ميدهد، معنا و پيام خود را در قالب آن اثر و در بافت حماسه، مقاومت، ايثار، نوعدوستي ديني ـ انساني، فراق در رثاي مرگ عزيزي و ... ارائه ميدهد:
به شوق خلوتي دگر كه رو به راه كردهاي
تمام هستي مرا شكنجهگاه كردهاي
محلهمان به يمن رفتن تو روسفيد شد
لباس اهل خانه را، ولي سياه كردهاي
كاكايي
ز كوچه هاي هميشه روشن چرا دل من گذر نكردي
چو سينه سرخان به شوق دريا از اين صحاري سفر نكردي
دلا وجودت فسرده از غم، كشيده بر خود نقاب ماتم
در اين كرانه چرا چو شبنم، حديث هجرت ز بر نكردي
سارايي
تو را هر صبح ميجويم، نمييابم نشانت را
نشان نه! پاره پاره زخمهاي خونفشانت را
تب و توفان مرا آشفت و هر شب خواب ميبينم
كه شمشيري شكوفا ميكند زخم نهانت را
بخشوده
در تحليل معاني اين عبارات است كه در نگرش زبانشناسي درك ما از بافت شعر و كليت آن به ثبوت ميرسد. در اينجا براي تسهيل در درك مفهوم بافت، نخست بايد به «نقش» و «معنا» در كلمات توجه داشت. در ابيات بالا ما با كار ويژههاي كلمات در ارائة مفاهيمي كه نزد شنوندگان ارائه ميدهند، و با رابطهاي كه در خصوص معنا القا ميكنند، بافت ارتباطي كلام را روشن و نمودار ميسازند، سر و كار داريم. مثل:
تمام خاطرهها را نهاده گوشة اتاق
درون قاب سياهي كه عطرآگين است
زمان به نام شهيدان سرود ميخواند
زمين ز خون سواران صبح رنگين است
بهروز سپيدنامه
اي شبيخونخورده اي جانانه مرد
ديدي اندوه تو با مردم چه كرد؟
رد پايت را ز ساحل ميبرد
دست شوم بادهاي هرزهگرد
بهروز ياسمي
از من و نيلي نگاه من مانده تنها كبوتري زخمي
مينويسد تمامي خود را بر ورقهاي دفتري زخمي
بر ضريح زمان زنگاري مينويسم كه باز خوانندش
عشق يعني كبوتري بيپر، مرد يعني دلاوري زخمي
ميثم دادخواه
در حالي كه در ابيات بالا زبان شاعران ميان خود و بافت آثارشان ارتباط برقرار ميكند، به تناسب بافتي كه زبان در آن جاريست، و با توجه به ويژگيهاي مرتبط با آن بافت، اثري خلق ميشود كه حاوي معنا و مفهومي خاص در حوزة دفاع و مقاومت است. از اين رهگذر است كه يك اثر كلامي، يا يك سروده بر اساس موضوعيت و وحدت بخشيدن به عناصر، به شكل يك پيام درميآيد:
به دنبالت
ديروزهايم را ورق ميزنم
دقيق ميشوم
در لحظههايي كه بوي تو را دارند
پنج شنبهها را براي تو
جمعهها را براي خودم گريه ميكنم
جليل صفربيگي
در اينجا مشاركين زباني با توجه به القاي معاني كلمات و عبارات كه از خود ارائه
مي دهند و بافتي كه در متن شعر جريان دارد، اثر را در ذهن شنونده به يك موضوع كه حاوي و انتقالدهندة يك پيام خاص در قالب شعر است، به ما نمايان ميكند. يكي ديگر از مباحثي كه در اينجا ميتوان به آن اشاره كرد محورهاي ساختاري در شعر مقاومت شاعران ايلاميست.
در يك طبقه بندي كلي ميتوان شعر مقاومت را به چند بخش تقسيم كرد:
شعر مقاومت صرف نظر از قالب آن از محورهاي ساختارياي چون: مدح و ستايش وطن، تهييج دفاع از كشور، حمد و ثناي آزادگي و استواري، شكوه از شهادت ياران،
بي قراري حسي و نوعدوستي در رساي مرگ عزيزي، دعوت به صبر در برابر مصائب، حماسة پايداري و دفاع تشكيل شده است و از نظر محورهاي پيراموني به: ستايش شهادت، وصف ويژگيهاي شخصيتي و عمومي شهدا، همسانسازي اسطورهها، شخصيتهاي رزمنده، تداخل و همگون كردن رويدادهاي تاريخي با جنگ تحميلي تقسيم مي شود.
با توجه به اين محورهاي ساختاري و پيراموني، در شعر شاعران ايلامي، مهمترين مشخصهاي كه جلب توجه مينمايد، بيشتر ستايش شهادت و شكوه از فراق ياران و رزمندگان شهيد است:
كجايند ياران درد آشنا
جنون پيشگان به غم مبتلا
كجايند ياران ايل جنون
همان ساده مردان بيادعا
همانان كه پر بود سجادهشان
چو دلهايشان در حضور خدا
سيروس اسدي
ميچرخي
با حلقههاي آتش
آن سوي درههاي شقايق
كه شيار زخمهاي تو را يادآور ميشوند
آوردگاهت كو؟
اسبت
شمشيرت
كلاهت كو؟
حبيب الله بخشوده
كجا رفتي تو در ديروز آتش با شتابي سرخ
كجا رفتي به هنگام خطر پا در ركابي سرخ
شما رفتيد و ما در حسرت پرواز ميمرديم
نميآيد ز سمت آسمان ديگر خطابي سرخ
عبدالحسن رحمتي
در اين سرودهها و بسياري ديگر از شعرهاي شاعران مقاومت ايلامي، محور اصلي يا همان موضوع اصلي اشاره به درد و فراق، تأسف و تأثر از بيان واقعة به تصوير كشيدن مرگ شهيدي، و يا به نوعي حمد و ثناي اين جلوه از جانفشاني و ايثار است:
دوباره مرد جنونزادي لهيب فاجعه تن كرده است
و باز اين دل سودايي هواي سينهزدن كرده است
صداي دف زدني ديگر قلندرانه به گوش آمد
به ياد آنكه سماعش را ميان خون و كفن كرده است
بهروز سپيدنامه
تو رفتي بيتو روز من كدر شد
سكون در بالهايم منتشر شد
به ياد روزهاي خوب جبهه
دلم در سينه يك شب منفجر شد
جليل صفربيگي
مثل باد ميوزيد جايتان كجاست
مثل رود ميخزيد پايتان كجاست
شاخة بلند خندههايتان چه شد
ريشة عميق گريههايتان كجاست
عبدالجبار كاكايي
در سينة گنبد آيا قلبي ز كبوتر مانده است
يا نبض شهيدي آنجاست كز قمري بيسر مانده است؟
فردا كه فلق ميرويد در شط سحر ميبيند
از موج شقايق تنها هفتاد و دو پرپر مانده است
ميثم دادخواه
بيشك جانماية اين سرودهها كه تلفيقي از حس و روح نوعدوستي سرايندگان با كشتگان جنگ است، ناشي از درك فصيح و بليغ روحي و رواني هنرمندان با حادثه و رويدادهاي عظيمي چون جنگ است. شاعران مقاومت ايلام، همانند ديگر شاعران ايران با درك آثار و تبعات عظيم دوران جنگ تحميلي، و بازتاب آن در آيينة آثارشان، به چرايي و چيستي شعر جنگ، در انظار داخلي و خارجي پاسخ روشني دادهاند. به نظر من وجه تمايز شاعران مقاومت ايران با ديگر كشورها در چگونگي به وجود آمدن جنگ است. ارادة جنگ و آتشافروزي آن طي هشت سال، هيچگاه خواستة مردم نبوده است، اما دفاع در مقابل اين آتشافروزي و مقاومت پويا و پايدار در برابر آن، يكي از بارزترين و زيباترين وجوه ملت ايران نسبت به ساير ملتها و كشورهاست. با اين حال شعر ايلام آغازي اثيري و حركتي دامنهدار دارد.
در اين ميان شاعراني چون: آفاق شوهاني، مهدي خالدي، كيومرث مرادي، سالم پوراحمد، حسين شكربيگي و مهرداد محمدي از جمله شاعران ارزشمندي هستند كه در پويايي و تكامل شعر ايلام نقش داشته و دارند. من اما در عصري كه يادها را به ذهن كال و كاهنانة نوباوگان ميسپارند، و از هميان حقيرانة آنان متاع متبرك هنر ميجويند، درخشش شعر و ادبيات اين مرز و بوم را به نيلي گزارش ميدهم كه در آن سوي زمان، چشم انتظار رهآورد خنياگران حالاند. و چنين است كه بايد در برابر ادبيات مهر و مجاهدت اين نسل سر تعظيم فرود آورد و به آفتاب عشقشان سلامي دوباره داد.
پينوشتها:
1- روزنامه اطلاعات، شماره 19977، مرداد ماه 73
2- روزنامه اطلاعات، شماره 20100، بهمن ماه 73
3- روزنامه اطلاعات، شماره 20011، آذر ماه 73
به نقل از مجله الفبا