تماس با  ماگفتگو  و  مصاحبهمقالاتنقد ادبیداستان ایرانداستان  ترجمهشعر  ترجمهمعرفی شاعرشعر  معاصراخبار ادبیصفحه اول
آدرس ايميلتان را وارد کنيد تا خبر هاي ادبي برايتان پست شود

نشاني ما

iranpoetry(at).gmail.com

 



 


February 25, 2005 09:22 PM

محبوبه/مسعود ملك ياري

«امشب‏ ‏‏‏‏‏‏‏مي‏فهمم چرا وقتي كسي جون‏‏‏‏‏‏‏‏ مي‏ده، زنده‌ها براش گريه‏‏‏‏‏‏‏‏ مي‏كنند. آدما تا وقتي زنده‌اند‏‏، تأكيد‏‏‏‏‏‏‏‏ مي‏كنم «آدمها» و باز هم تأكيد‏‏‏‏‏‏‏‏ مي‏كنم: «تا وقتي زنده‌اند»‏‏، وجودشان رو بين همة اونهايي كه دوستشون دارن‏‏، تقسيم‏‏‏‏‏‏‏‏ مي‏كنن. اونها هم به قسمتشون عادت ‏‏‏‏‏‏‏‏مي‏كنن. وقتي مرگ سرو كله‌اش پيدا‏‏‏‏‏‏‏‏ مي‏شه‏‏، اوني كه بايد بره سفر‏‏،‏‏‏‏‏‏‏‏ مي‏ره و سراغ تك تك آشناها و اون قسمت از دلشو كه تقسيم كرده بود، پس‏‏‏‏‏‏‏‏ مي‏گيره‏. براي همين
زنده‌ها بعد از مرگ يك نفر‏‏، توي خودشون احساس خلاء‏‏‏‏‏‏‏‏ مي‏كنن.»
اينها رو امروز توي يه تيكه روزنامة باطله خوندم‏. راستش‏‏‏‏‏‏‏‏ مي‏دوني‏‏، تازه امشب‏‏‏‏‏‏‏‏ مي‏فهمم گريه كنار قبر چه معني‏‏‏‏‏‏‏‏ مي‏ده! تازه امشب‏‏‏‏‏‏‏‏ مي‏فهمم «طرف بعد از مردن زنش‏‏، بچه‌اش يا مادرش‏‏، يك ماه بيشتر زنده نموند» يعني چه. امشب‏‏‏‏‏‏‏‏ مي‏فهمم چرا بيست سال پيش وقتي بي‌بي مُرد، دست بابام روي كمرش بود. امشب‏‏‏‏‏‏‏‏ مي‏فهمم پنج سال پيش توي اون جادة لعنتي چي به سر من و تو اومد. امشب‏.‏.‏.‏.
و صداي بوق خشن ماشين به خودش آورد‏. دوباره احساس كرد كه او  ـ همراهش ـ دستش را رها كرده است و رفته است‏. پرونده‏‏‏اي كه همراه داشت را به دست رها شده سپرد و سيگارش را بالا آورد تا پكي بزند. خاموش شده بود. به كناري انداختش. از چهار راه گذشت‏. به ‏‏‏اين‏‏‏‏‏‏‏‏ مي‏انديشيد كه‏‏‏ آيا براي هميشه تنها شده است؟ از پنج سال پيش به خاطر آن اتفاق لعنتي در جاده ؟‏‏‏ آيا همة آنچه احساس‏ ‏‏‏‏‏‏‏مي‏كرد، به تنهايي توهم بود؟ كه دوباره صدايي آشنا شنيد:
- «منو‏‏‏‏‏‏‏‏ مي‏شناسي؟»
نگاهش كرد مرد و لبخند زد و گفت: - « هه‏.‏.‏. ! باز هم اومدي مثل هميشه»
- «گفتم منو‏‏‏‏‏‏‏‏ مي‏شناسي؟» و‏‏‏ اين بار خيره در چشمهاي مرد شد. جواب‏‏‏‏‏‏‏‏ مي‏خواست.
- «تو هيچ‌وقت سؤالهاي احمقانه ‏نمي‏پرسيدي. لااقل تا قبل از مرگت‏. من هر روز با تو زندگي‏‏‏‏‏‏‏‏ مي‏كنم.‏‏‏ اينو خودت هم‏‏‏‏‏‏‏‏ مي‏دوني‏.‏.‏. »
- «دروغ‏ ‏‏‏‏‏‏‏مي‏گي !» و روي از مرد گرفت.
- « اون دكتره هم امروز توي مطبش مثل تو فكر‏‏‏‏‏‏‏‏ مي‏كرد كه الآن‏‏‏ اين پرونده زير بغلمه»
سكوتي كوتاه‏ ميانشان‏ ‏‏ايستاد و زن دوباره پرسيد: -« منو‏‏‏‏‏‏‏‏ مي‏شناسي؟!»
و‏‏ ‏اين بار غمي ‏پنج ساله از دوري از حسرت، از عشق، در چشمهايش بود. مرد خواست تا چيزي بگويد، اما غمي ‏كه به سينه داشت‏‏، سنگين بود.
- «‏نمي‏دونم‏ ‏‏‏‏‏‏‏مي‏شناسمت يا نه. چون امروز نتوانستم واسه اون دكتره توضيحت بدم‏. من از اين وضع خسته شدم. از ‏‏‏اين بودنها و در عين حال نبودنها.»
- «از كدومش خسته شدي؟ ! بودن يا نبودن؟»
- «شكسپير‏‏‏‏ ‏‏‏‏مي‏خوني ؟» و سكوتي تلخ و ‏‏‏اين بار طولاني‏ ميانشان‏‏‏ ايستاد‏. كم كم به چهارراه بعدي‏‏‏‏‏‏‏‏ مي‏رسيدند. مرد آخرين سيگار را از پاكت درآورد و آتش زد‏. ‏‏‏‏‏‏‏نيمي‏از دودش را بلعيد و با نيمي ‏ديگر گفت:
- « تو مردي، ولي وجود داري. چطور ‏‏‏‏‏‏‏‏مي‏شه‏ ‏‏اينو واسه دكتر روي كاغذ نوشت؟»
- « من وجود دارم چون تو‏‏‏‏‏‏‏‏ مي‏خواي.»
- « دكتر هم وقتي از مطب بيرون‏‏‏‏‏‏‏‏ مي‏اومدم‏‏، همينو گفت (مرده‌ها تا وقتي كه زنده‌ها
مرگشونو باور نكردن، وجود دارن)!»
- «تو مرگ منو باور كردي؟» و بدون‏‏‏ اينكه منتظر جواب بماند، چند قد‏‏‏‏‏‏‏مي‏ جلوتر رفت.
مرد اين بار چيزي نگفت و تنها به پرونده‏‏‏اي كه زير بغل داشت نگاه كرد. بوق خشن ماشين به خودش آورد. سرش را بالا آورد و صحنه‏‏‏اي ديد كه ديگر برايش تازگي نداشت‏. ماشين از جلويش‏‏، از روي جسم محبوبه گذشت و لهش كرد و خونابة كف خيابان را به بدن مرد پاشيد‏. پرونده از دستش رها شد‏. كاغذها در هوا رقصيدند و روي زمين، لاي خونها سنگين شدند.
همة چشمهاي زنده در چهارراه‏‏، روي بدن خيس مرد خيره ماند. وجود خلائي را در خود حس‏‏‏ ‏‏‏‏‏مي‏كرد. ناخودآگاه دست به كمرش گرفت و گريه كرد و مردم بي‌اعتنا و معتاد به ‏‏‏اين امر از كنارش گذشتند، ديگر هيچ چيز‏ نمي‏شنيد.
از خيابان گذشت‏. دو دست را در جيب پالتو كرد. احساس سبكي‏‏‏‏‏‏‏‏ مي‏كرد. ديگر نيازي به پروندة جنونش نداشت به‏‏‏ اين فكر‏‏‏‏‏‏‏‏ مي‏كرد كه مردم پيرامونش همگي از‏‏‏ اين پرونده‌ها دارند و يا خواهند داشت و‏‏‏ اينها‏‏‏ اين كاغذهاي هويت‏‏، روزي تمام شهر را مدفون خواهند ساخت‏. از پسرك‏‏ سبزه و كثيف‏‏، بسته‏‏‏اي سيگار خريد‏. اولي را گيراند و صدايي آشنا شنيد :
- «منو ‏‏‏‏‏‏‏‏مي‏شناسي؟!»


به نقل از مجله الفبا

 

IranPoetry.com/Hadi Mohammadzadeh/©2004-2010 • All Rights Reserved
بازنشر اينترنتي مطالب اين سايت با ذکر
آدرس دقيق بلامانع است