قصدخودکشي/مظاهر شهامت قصدی برای خودکشی
نمی دانم در جامعه ایی که حتی بی معنایی ، لزوما و شرطا ، به اندازه یک معنای پرکننده چشم ، چشم می زند ، چگونه می توان از مرگ مولف مطمئن بود. ما در چنین جامعه ایی زندگی می کنیم ، با پر از انسداد درهای بی شمار. در این صورت ، کنشگری صورت محدود و آسانگیری از خلاقیت را برخواهد گزید. یعنی گرایشی ناچار به سوی نه معناگزینی حتما ، که معناپذیری . به نظرم همیشه یک موقعیت برزخی ، منجر به اتفاقات مهم ناشی ازاز تصمیم گیری های بزرگ نمی شود. این ممکن است حاصل موقعیت های برزخی کوتاه مدت باشد نه دوره گیر و طولانی مدت. در دومی ، رهایی ، که در عین حال به شکل خودفریبانه هم ظاهر می شود ، از دست اندازی به دستگیره های دم دستی رخ می نماید. بنابراین اگر واقعا استقرار موقعیت دوم را قبول داشته باشیم ، در این صورت شنیدن مرگ مولف خبری است مشکوک . چون استقلال متن از وابسته های برجسته و تحمیل گر معنایی ، حتی ناممکن است.
گرایش افراطی به بازی های زبانی ، خوداستقلالی متون ، گروتسک غالب ، اروتیسم اندام گرا و... در سال های اخیر ، بی که واقعا زمینه های اجتماعی – تاریخی ی عینی و ذهنی ی به حد کافی ی داشته باشد ، در واقع تلاش نومیدانه برای پایداری در قبال ممنوعیت ابراز معنانیی و غلبه معا نیی دسته بندی شده است. یا همان دست اندازی به دستگیره های دم دستی از سر ناچاری. می بینید در اینجا نه متون که رفتار و حرکت مولف است که سعی در توجیه و تشریح حوادث دارد اما نه در قالب و صورت کلمات متن ، بلکه در اشاعه گری چرایی حرکات. به عبارت دیگر بی که اعتراف کرده باشیم باز هم نمایش استعاری متون را تاکید کرده ایم.
پژک صفری در سه کتابی که از او خوانده ام ، بازنمونی پارادوکسیکالی از خود را در میان داشته است . موقعیت برزخی که برشمردم ، او را به بازی باوری آثارش سوق داده و گاهی ، اطلاع از معانی ثبات گرای خاص جوامع مانند جوامع ما ، او را به طرف معناگرایی سطحی یا در سطح کشانده است. از سویی جهان پرتاویل ادبیات شوق زده اش کرده ، اما از طرفی دیگر عدم انطباق وسیع این امکان در جغرافیای تاریخی اذهان پیرامون ، حداقل به شکل امروزی ، مایوس اش ساخته است . حرکت نموداری این پارادوکسیکالی ، شنا در سطح و عمق نقطه ایی ثابت از وسعتی محدود بوده است .
در مجموعه داستان « شانس مردن » هر متنی ، انرژی عظیمی از سرخوشانگی از جا خوش کردنی در بازی های ذهنی خبر می دهد . اگرچه سبکسری و کناره گیری از تعمق و ایجاد و گسترش معانی مدید موج می زند اما این عیب نیست و نمی نماید . چرا که ، هدف پنهان همان ایجاد روح شادی در یک بازی معین و مقرر است .خاصیت بازی تقلیل معانی و تعطیل کردن صفت درگیرکنندگی آن است . زدودن آن جدیت آن برای رسیدن به لحظه سرخوشانگی که جز از این فارغ البالی ممکن نمی شود. طنزی از این راه به گردشی کودکانه خواهد انجامید در رفتارهای نامعمول ایجاد شده با پیرامونیان و اشیاء . بی هیچ خطر کردنی با آنها در قواعد تجربه شده شان. پس جدیت داوری یا جدیت برای داوری دورمی شود. محل اجازتی است برای ظهور و حضور خنده بی درگیری و یا نیتی برای درگیری با آن و هر اتفاق معلوم و نامعلوم.
این آن نوع رفتاری است تازه که از دهه هفتاد شروع و هنوز در نوع خود کمابیش و با فراز و فرودهایی در بسیاری از آثار ادامه دارد. مثال ها زیاد هستند: در آثار براهنی ، باباچاهی ، کرامت یزدانی ، کاشیگر ، خواجات ، خسروی و... و اگر اجازه داشته باشم بعضی کارهای شهامت.
شاید بتوان آن را نوعی آوانگاردیسم در نظر گرفت که در بستری از اندوه و فقدانیت شامل به عمد فراموش شده ، به ایجاد شادی و ستایش آن نظر دارد. یا کاری است برای استعاری کردن جدید مضامین فشرده شده ، در یک جریان آزاد. چنانکه اغلب داستان های مجموعه « شانس مردن» در این ماهیت عمل کرده اند.
داستان ها اگرچه فضای رهایی داشته اند اما با حفظ گریزگاه های امنیتی و لحظات بری شونده ، باز هم از مضامینی و حتی زبانی پیروی کرده اند که افشاگرانه اند. به این ترتیب ، کنشگری با حفظ و یا ابداع پنهانیت ظاهری خود ، باز هم معانی چشمگیری را دریدگی می کند.
« شانس مردن» مجموعه ایی است از یک پیکره فراگیر در ادبیات معاصر که رابطه جدی از فیزیک و متافیزیک را نشان می دهد. به نحوی که متافیزیک در صدد تحویل نقش خود به فیزیک می کوشد. صرفنظر از بیراهه های زیاد و تحرکات افراطی ، اکنون این رویکرد برجسته است و شانس مردن در متابعت خود ، موفق تر عمل کرده است . و نشان داده است در نمایش یک روحیه جدید در ادبیات اخیر ، ماهر بوده است.
اشعار « کتاب کثیف » نیز از همان روحیه نشات گرفته است ، گیرم با آغشتگی جدیتی ناباورانه و لو رونده . کلمات و مصرع ها با پیوندی شادمانه و بازیگرانه ، معانی القایی خود را بلافاصله انکار کرده ، به راه های باز هم دیگر ، می گریزند. هیچ قطعیتی در القائات وجود ندارد. گاهی حتی چنان افراطی در این رفتار هست که بعضی شعرها تا حد بی چرایی وجود خود هم پیش رفته اند. طوریکه یادآور این هم می توانند باشند که گاهی بعضی تولیدات ، حاصل ترس و بی مسئولیتی کامل در برخورد با ادبیات و اتفاقات پیرامون است . این البته با ادعای انفعال شاعر و واکنشگری تسلیم این اهالی هم منافات دارد. حرکتی است در نهایت بیرون از جدیت شعر و مسائلی که احتمالا و لاجرم می تواند با آنها در ارتباط باشد. چرا که اولی از همان اول نشان داده مسیری که می رود راهی است از تلفات ادبی و از کنار درک ماهیت آن. اما دومی ثابت کرده است از اعضاء درونی ادبیات بوده و آثار دیگرگونه اش ، دلایل کارنامه ای است . بنابر این آثار بعدی و دیگر نشان از متاثر شدن از فاکتورهایی است که همواره و به ناگهان سطح اندیشگی آفرینشگر را مورد حمله قرار می دهد و او را در همان لحظه منکوب کرده ، داوری اش را به از بازخوانی خود تعطیل می کند.
با این همه « شانس مردن» و « کتاب کثیف » نویسنده و شاعری را معرفی می کنند که با جسارت تمام در حال تلاش و تجربه کردن های جدید است . او نظرگاه هایش به پیرامون را و درون را و درون آثارش را زود به زود تغییر می دهد تا به دگم کلام و ایستادنگاهی گرفتار نشده باشد . در پذیرش شخصیت های جدید و متفاوت تماشاکننده و دریافتگر ، مدیر و مستعد است . قابلیتی اینگونه می تواند با انرژی نمایانگری که به همراه دارد ، نوید دهنده آینده ایی جالبی از آثار او باشد . اما این امید در رمان « خودکشی در قاب عکس » ناگهان ترک برمی دارد .
رمان تخیلات نویسنده مابانه دختری به نام مینو را می نویسد . حوادث ، شخصیت ها و دیالوگ ها و فضاها اگرچه در آخر رمان به عنوان بسته های ذهنی مینو معرفی می شوند ، اما واقعی هستند. تخیل و آفریده های آن ، برای گریز از تحکم و صلابت زمان است . نفی آن در شکل واقعی و دستکاری اش برای تغییرات مطلوب. اگر این کار منجر به بروز تغییرات در بوده های قبلا تجربه شده ، نباشد ، ماهیت تخیلی اش را ازدست داده ، کپی برداری صرف از واقعیت خواهد بود . به این ترتیب نه ناهمزمانی در واقعیت رخ می دهد و نه دگردیسی در ترکیب صورت آن . آنچه باقی می ماند همان صلب هستی ایی است که قصد گریز از آن اراده شده بود . رمان منظری کاملا واقعگرا داشته ، از سبکی تکراری و تجربه شده استفاده کرده است . از این راه خلاقیتی که قبلا در نویسنده سراغ داشتیم به سغما رفته است .
موضوع داستان نه تنها تازه نیست بلکه به مراتب از همگنان خود هم در رده پایین تری قرار گرفته است .رابطه زن و مرد و دختر وپسر به شکلی که در رمان مطرح شده ، به سطح یک ارتباط داستانی ارتقاء پیدا نکرده ، بلکه اگر هم جذابیتی را حامل باشد نتیجه انعکاس مستیقیم بعضی فقدانیت های اجتماعی است . در این میان پر کردن رمان از اتفاقات زیاد و تغییر محیط و شخصیت ها ، نه تنها به جاذبه آن نیفزوده که به زیاده کاری نالازم نیز رسیده است .
« خودکشی در قاب عکس » نویسنده و شاعر را به جایگاهی نزول می دهد که بر خلاف گذشته اش به سفارشی نویسی روی آورده . همان سفارشی که مدتی است ژانری را می خواهد ، عامه فهم و آنها پسند بوده ، نظر مثبت داوران مروج کتابخوانی از قبل خوانندگان متوسط را جلب کند. اگر اینگونه باشد ، او به سوء استفاده از توانایی خود در نوشتن و نبوده ها و نداشته های اجتماعی روی آورده ، تا همگان را از یک خودکشی معمولی خبردار کرده باشد.
[email protected]
www.shahamat.persianblog.com