تماس با  ماگفتگو  و  مصاحبهمقالاتنقد ادبیداستان ایرانداستان  ترجمهشعر  ترجمهمعرفی شاعرشعر  معاصراخبار ادبیصفحه اول
آدرس ايميلتان را وارد کنيد تا خبر هاي ادبي برايتان پست شود

نشاني ما

iranpoetry(at).gmail.com

 



 


May 31, 2005 12:42 AM

وظيفه از ياد رفته شاعران‏/کامیار عابدی

    به نقل از: شوكران،
    شماره هفدهم، دى و بهمن 83


    وظيفه از ياد رفته شاعران‏
    و دو اشاره ديگر     كاميار عابدى‏

 
 اشاره نخست:
 وظيفه از ياد رفته شاعران‏

    آيا مى‏توان شاعران را پيش‏آهنگان معنوى و پيش‏گويان ذهن ناخودآگاه هر جامعه دانست؟ پاسخ به اين پرسش، در سده بيست و يكم ميلادى اندكى دشوار است. زيرا دست كم، در سده بيستم ميلادى تواناييهاى معنوى، بازتابهاى ناخودآگاهانه و قلمروهاى فرهنگى شعر، چه در ميان مخاطبان عام و چه در ميان فرهيختگان و روشنفكران كاستى يافت. با اين همه، شعر در گستره‏اى به نسبت خُردتر، هم‏چنان به زيست معنوى و كاركرد پيش‏گويانه خويش ادامه داده است. تعداد علاقه‏مندان و خوانندگان شعر اندك شده است. در اين نكته ترديدى نيست. اما كلام شعرى، در كمترين حجم ممكن، هنوز توانايى انتقال بار معنويت و پيام‏هاى ذهنى و انسانى را دارد. حتى اگر نتوان از شعر، در مقام يك نوع ادبى چيره، به ويژه در جامعه‏هاى شرقى و كهن‏سال سخن گفت.
    پيش‏آهنگى معنوى و پيش‏گويى ذهنى، شاعر را از لحاظ فرهنگى، به موقعيتى غريب مى‏رساند: شعر مى‏تواند فضايى ديگر بيافريند. شعر مى‏تواند وضعيت درونى ما را دگرگونى ببخشد و به تعبير قدما، ما را به «آن» برساند. يا به تعبيرى امروزى، شعر مى‏تواند جهان را فتح كند. با اين وصف، آيا شاعر در برابر مصالح اصلى كار خود، يعنى كلمه‏ها و در معنايى گسترده و دقيق، زبان، «وظيفه»اى بر عهده ندارد؟ تصور مى‏كنم پاسخ ما به اين پرسش نمى‏تواند مثبت نباشد.
    وظيفه شاعران در برابر زبان قوم خود چيست؟ شايد نخستين وظيفه آن است كه شاعر بايد زبان قوم خود را پاس بدارد و در مقابل نابودى و اضمحلال حفظ كند. در واقع، شاعر پاسدار زبان است. اما اين، تنها وظيفه شاعران به شمار نمى‏رود. زيرا دست كم، گروهى از ايشان، وظيفه پر اهميت و البته مخاطره‏آميزترى را نيز به عهده مى‏گيرند. اين وظيفه، غنا بخشيدن به زبان و وسيع‏تر كردن دامنه آن است. به نظر مى‏رسد كه شاعران سنت‏گرا (يا سنت‏گراتر) بيشتر بر وظيفه نخست تكيه مى‏كنند و شاعران نوگرا (يا نوگراتر) اغلب بر وظيفه دوم تأكيد مى‏ورزند.
    اين تعبير، كه شاعران انسانهاى بى‏نظم، سودازده و خردگريزى به شمار مى‏روند، تعبيرى است آشنا و رايج. من، خود، نمونه چنين شاعرانى را ديده‏ام. اما اين نكته، عام و فراگير نيست. چه بسا شاعرانى كه بى‏نظم و سودازده و خردگريز نيستند. صاحب اين قلم، نمونه چنين شاعرانى را هم ديده است. با اين همه، وضعيت ذهنى و رفتارى شاعران در بحث ما راهى ندارد. زيرا، شاعر در آشفته‏ترين موقعيت درونى و بيرونى ممكن، زبان را به سوى نوعى انتظام پيش مى‏برد. در واقع، در زبان هرج‏ومرج راه ندارد. ممكن است نظم يك شاعر در زبان، بازآفرينى ساختارهاى پيشينى باشد. يعنى گاه، نظمى كه خود شاعر در زبان به وجود مى‏آورد، نظمى حدّاقّلى است: چارچوبهاى اساسى اين نظم، ريشه دريافته‏هاى شاعران پيشين دارد. اما در مقابل، شاعرانى هم هستند كه با آفرينش ساختارهاى جديد، نظمى پسينى را در شعر پى مى‏افكنند. از اين‏رو، سهم آنان در اين نظم، حدّاكثرى است. محمدتقى بهار (1330-1265) از جمله شاعرانى است كه به دنبال نظم پيشينى است و نيما يوشيج (1338-1276) در جست‏وجوى نظمى پسينى.
    فرهيختگان سنت‏گرا، اغلب مى‏پندارند كه نظم پيشينى براى زبان كافى است. روشنفكران نوگرا نيز بيشتر اعتقاد دارند كه تنها، نظم پسينى زبان را به پيش مى‏برد. اما به نظر مى‏آيد كه در مجموعه زبان، ما به هر دو نوع نظم نياز داريم. به عبارت ديگر، شاعران در موقعيت‏هاى متقابل است كه جامعه را به تعادل فرهنگى مطلوب در حوزه زبان مى‏رسانند. زبانى كه از يك سو بهار را دارد و از ديگر سو نيما را، زبانى است پاسدار گذشته و در همان حال، چهره گشوده به آينده. زبانى كه يكى از اين دو سو را نداشته باشد، از نوعى ديالكتيك طبيعى محروم است. نيما، كه شاعرى انديشه‏مند بود، به شكلى خاص به اين موضوع اعتقاد داشت: او پيشگام راهى جديد در زبان شعر بود. اما در همان حال، اين تعبيرش هنوز ورد زبانهاست كه من «در بى‏نظمى هم به نظمى اعتقاد دارم.» يعنى نظم ديرين را به كنار مى‏زنم. اما زبان را به هرج‏ومرج نمى‏كشانم و نظمى نو را پى مى‏افكنم. در چنين موقعيتى، انتظار روشنفكران نوگرا آن است كه او در برابر شاعرى چون بهار نداى مخالف سر دهد. اما چنين نيست. نيما در سال 1335 در پاسخ احمد نيكوهمت، اديبى سنت‏گرا كه درصدد تأليف و گردآورى كتابى درباره بهار بود، چنين مى‏نويسد:
    «ملك‏الشعراى بهار يگانه استاد به سبك قديم در زمان ما بود. من با بهار در يك راه مى‏رفتم؛ در سى - چهل سال پيش. احتياج براى بيان مطالب زندگى امروزه راه ما را از هم جدا كرد. شايد تأثير كارهاى مرا در تمام اين موقع جدايى با او، در اشعار او پيدا كنيد».1
    سخن نيما نشان مى‏دهد كه او راهش را از راه بهار جدا مى‏پندارد. اما ديالكتيك طبيعى زبان را در آن مى‏داند كه در يك فضاى زبانى، هم نيما باشد و هم بهار. اين موضوع، نكته مهمى است. مثالى ديگر مى‏آورم. به روايت مهدى اخوان ثالث (1369-1307)، شاگرد نيما:
    «روزى در مجلسى قصيده دماونديه بهار را مى‏خوانديم. در آن مجلس، نيما و شاملو و عماد خراسانى و... هم حضور داشتند. نيما دنباله‏اش را گرفت و شعر را تا پايان خواند. عماد خراسانى حيرت كرد و به نيما گفت: "نمى‏دانستم شما قصيده ملك را هم مى‏خوانيد؟" نيما پاسخ داد: "من آن اساتيد را حد خودشان به جا مى‏آورم. آنها هستند كه نمى‏خواهند مرا به جا بياورند."»2
    بدين ترتيب، هنگامى كه به شعر عصر خود مى‏نگريم، مى‏توانيم به يك پرسش بسيار اساسى بيانديشيم: آيا شاعران به وظيفه‏اى كه در برابر زبان دارند، پايبند نشان داده‏اند يا نه؟ من، كه خود را يك خواننده بى‏ملال شعر معاصر مى‏پندارم، البته همواره با پاسخى نوميد كننده روبه‏رو بوده‏ام.
    مى‏دانيم كه تفسيرها و تحليل‏هايى گسترده، به ويژه بر آثار شعرى جديد نوشته شده و دامنه آن در دهه 1370 به اوج خود رسيده است. با اين همه، شعر فارسى، چه در سويه نظم حداقلى و پيشينى، و چه در سويه نظم حداكثرى و پسينى از درخشش‏هاى زبانى بهار و پروين اعتصامى (1320-1285) و محمدحسين شهريار (1367-1283) و رهى‏معيرى (1347-1288)، و نيما و احمد شاملو (1379-1304) و اخوان ثالث و سهراب سپهرى (1359-1307) و فروغ فرخزاد (1345-1313) دور و دورتر شده است. شايد بخشى از دشوارى كار را بتوان به نبودِ آرزوهاى وسيع اجتماعى و فرهنگى مربوط كرد. در واقع، بايد پذيرفت كه جهان، پس از فرو پاشيدن اتحاد جماهير شوروى، در دهه 1990 به مرحله‏اى نو وارد شد. از اين‏رو، به ويژه ادبيات نوگرايانه، با توجه به تأثيرها و تأثرهاى اجتماعى و سياسى خويش، خواه‏نخواه به جست‏وجوى نظام زيبايى‏شناسانه جديد گره خورد. اما اغلبِ اين كوششها در دهه 1370 در حوزه شعر فارسى با توفيق همراه نبود. دست كم، بخشى از آسيب‏شناسى اين تلاشهاى بى‏توفيق آن است كه گروهى از شاعران به جاى توجه به «وظيفه» خويش در برابر زبان صورت مسأله را وارونه دريافتند و نوعى هرج‏ومرج‏خواهى را در زبان، وجهه كار خويش قرار دادند.
 در گذشته از وجه «طنز»آميز موضوع، البته بايد اعتراف كرد كه حاصل كار، جز فرسوده شدن برخى از استعدادهاى درخور توجه ادبى جوان و ميان‏سال نبوده است: ناديده گرفتن نظم گذشته چندان دشوار نيست. اما چهارچوب زيبايى‏شناسانه استوار بخشيدن به نظم جديد بسيار دشوار است. آيا اشاره‏هاى اخير بدان معناست كه همه شاعران، وظيفه خود را در برابر زبان (نظام زيبايى‏شناسانه حداقلى و حداكثرى) از ياد برده‏اند؟ البته چنين نيست. زيرا تك‏شعرهاى خوب و تك‏چهره‏هاى شعرى درخور احترام به ما مى‏گويد كه نبايد از احسان شعر فارسى نوميد بود.
 
 اشاره دوم:
 شعر معاصر زنان در چنبره معنايى خاصّ‏

    زنان ايرانى در عصر جديد به دنبال هويت نو بوده‏اند، يا هويت گم شده؟ شايد اين، شايد آن، و شايد هم اين و هم آن. نمى‏دانم. اما دست كم، مى‏دانم كه آنها، از نخستين سالهاى سده بيستم ميلادى تاكنون، بار وظيفه دوگانه‏اى را بر دوش كشيده‏اند: دست يافتن به قلمروهايى تازه از آرزوهاى انسانى - ملى؛ جدا شدن از نقش ديرين خويش به عنوان «جنس دوم». يعنى هم در كنار مردان بوده‏اند و هم، به نوعى، به مبارزه با ذهنيت ايشان درباره خود پرداخته‏اند! زنان در اين سير، فرازها و فرودها و تجربه‏هاى گونه‏گونى را پشت سر گذاشته‏اند: گاه كاميابيهايى داشته‏اند و گاه با ناكاميابى روبه‏رو بوده‏اند. در واقع، به نظر مى‏آيد جدال سنّت و تجدّد، كه گريبانگير انديشه و رفتار شرقى - خاورميانه‏اى انسان ايرانى است، در حضور اجتماعى - فرهنگى زنان شكلهاى پر تناقض‏تر و پيچيده‏ترى يافته است.
    جريان غالب شعر فارسى در سده بيستم ميلادى بر پايه عقيده و آرمان اجتماعى و سياسى روشنفكران و دانشوران شكل گرفته است. اما در مقابل، بخش عمده‏اى از تعريفها و تحليل‏هاى شاعران معاصر زن در سروده‏هايشان، نشانه‏هايى است از فروتنى و مهر مادرانه، يا عصيان و جوشش زنانه آنها. تصوّر مى‏كنم كه زنان، خواسته يا نخواسته، بخشهايى از آن آرزوهاى انسانى را، فارغ از جنسيّت، در حاشيه قرار داده‏اند و بخشهاى ملموس‏تر و طبيعى‏تر وجودشان امكان بروز پيدا كرده است. شكلهايى از عالى‏ترين جلوه‏هاى فروتنى و مهر مادرانه در شعر پروين اعتصامى، و عصيان و جوشش زنانه در شعر فروغ فرخزاد ديده مى‏شود. اين دو عمر بس كوتاهى داشتند، اما درخشش عواطف مادرانه و زنانه‏شان در حوزه كلام شعرى، تمام دوره ما را دربرگرفته است. پروين، بيشتر روى به گذشته داشت و فروغ، بيشتر روى به آينده. شاعر برجسته ديگر، سيمين بهبهانى، با تداوم تجربه‏هاى متعدّد ادبى و فرهنگى و عمرى طولانى (كه طولانى‏تر باد!)، به ويژه در دوره دوم شاعرى، مجموعه حسّهاى شخصى خود را به گستره‏اى انسانى - ملّى، فارغ از مسأله جنسيّت مربوط كرده است. اين مجموعه، از يك سو در آبشخور سنّت وَرز يافته است و از ديگر سو به جهان نو اعتنايى درخور توجه دارد. شايد بتوان گفت كه بخشى از تناقضها و پيچيدگيهاى مورد بحث، در شعر سيمين به نوعى راه‏حل رسيده باشد.
    با اين همه، بخشى درخور توجه از شعر معاصر زنان در چنبره معنايى خاصّ خويش گرفتار است. زيرا اغلب اين شعرها، و نه همه آنها، جز بيانگر وضعيّت‏هاى بازتابى و عاطفى صِرفِ شاعرانشان نيست. در واقع، به نظر مى‏آيد كه شعر زنان در بخشى از حضور خود، جُز سكّوى پرتاب نخستين، سكّويى ديگر نمى‏شناسد و آن هم، قلمروى عواطف زنانه - مادرانه است. يعنى شعرها به شكلى عمده و اغلب فراتر از حد لزوم رنگ جنسيت دارد. شايد با توجه به چيرگى ذهنيّت مردانه در سده‏ها و عصرهاى گذشته، اين نكته تا حدى طبيعى باشد. اما نبايد از ياد برد كه جهان شعر، جهانِ بسيار گسترده‏اى است و گرفتار شدن در چنبره معنايى ويژه، شاعر را از تواناييهاى ذهنى و قلمروهاى زبانى ديگر محروم مى‏كند. به بيان ديگر، آنچه در شعر زنان يك حُسن بسيار پر اهميت و احترام‏برانگيز است (پيوند با زندگى)، اگر به صورتهاى ژرف‏ترانديشگى - زبانى مربوط نشود، مى‏تواند با پيوستن به حلقه تكرارها به حصر معنا بيانجامد: يعنى از حُسن تا عيب گامى بيش نيست. بى‏ترديد، خوانندگان شعر معاصر، نمونه‏هاى چندى از اين تبديل شدن حُسن به عيب را در شعر زنان به ياد دارند. از اين‏رو، نيازى نمى‏بينم تا در اين زمينه، از شاعر يا شاعران خاصى نام ببرم.
 
 اشاره سوم:
 روشنفكران ادبى و وحدت ملى ايران‏

    با بررسى آثار آفرينشگرانه و تحليلى روشنفكران ادبى ايران در سده بيستم ميلادى درمى‏يابيم كه به تدريج، و به ويژه در نيمه دوم اين سده، از توجه آنها به موضوع «مليت» و «وحدت ملى ايران» كاسته شده است.
    اما در آغاز سده بيستم ميلادى وضعيت چگونه بود؟ در پاسخ بايد گفت كه بيشتر روشنفكران دوره مشروطه، چه روشنفكران ادبى (شاعران، نويسندگان و اديبان) و چه روشنفكران سياسى و اجتماعى، از مفهوم «ميهن» و «وحدت ملى» دريافت مطلوبى داشتند. اين دريافت، گاه شكلى رومانتيك به خود مى‏گرفت (عارف قزوينى) و گاه صورتى معتدل مى‏يافت (ملك‏الشعراى بهار). با اين همه، علاقه ايشان به آزادى و نظم نوين اجتماعى، در همه حال، با احساس وظيفه در برابر «ايران» همراه بود. در واقع، اميدهاى اصلاح‏جويانه و ميهن‏دوستانه انديشمندان دوره قاجار، مانند ميرزافتحعلى آخوندزاده (1295-1228 ق) و ميرزاآقاخان كرمانى (1314-1270 ق) در نيمه دوم سده نوزدهم ميلادى در آثار روشنفكران دوره مشروطه، يعنى آغاز سده بعد تداوم پيدا كرده بود. اين تداوم، تا حدى، در دوره رضا شاهى نيز حفظ شد: رضا شاه (1323-1257) در روند نوسازى ايران نقش مهمى بر عهده گرفت. با اين همه، او به آزادى و دموكراسى اعتقادى نداشت و مثل بسيارى از پادشاهان و حكمرانان به خودكامگى روى آورد. اما از درون چنين جامعه‏اى، نويسنده‏اى به نام صادق هدايت (1330-1282) سر برآورد كه در دل‏سپردگى و دل‏مشغولى ايرانى‏اش ترديدى راه ندارد.3
    پس از شهريور 1320، رواج ايدئولوژى ماركسيسم با انديشه جهان وطنى  )cosmopolitan(هماهنگى يافت و جويبار آرمانهاى سياسى و اجتماعى را به سيلابى تند تبديل كرد. پايدارى در اشغال آذربايجان به دست نيروهاى شوروى، ايجاد حكومتى دست‏نشانده به رهبرى سيدجعفر جوادزاده‏خلخالى‏4 (مشهور به پيشه‏ورى) و سرانجام پايان اين اشغال و حكومت، مى‏توانست تلنگرى بر روشنفكران اغلب چپ‏گراى ايران، به ويژه در حوزه فرهنگ و ادب باشد. اما به نظر مى‏آيد كه گسترش روزافزون و جهانى نهضت چپ، مانع از تلنگر شد. در نهضت «ملّى» شدن صنعت نفت هم، روشنفكران ادبى سهمى بسيار ناچيز داشتند و البته، در دهه‏هاى 1350-1330 اين سهم ناچيز، اندك‏اندك، روى به بى‏رنگى نهاد. زيرا موضوعى چون «ملّيت» ايرانى و ايده‏اى مانند «وحدت ملّى» ايران، اغلب موضوع و ايده‏اى «دولتى» شمرده مى‏شد. شايد بتوان گفت حتى كمتر مسأله و پديده خُرد و كلانى بود كه در چهارچوب «ملّى» خود در ميان روشنفكران ادبى به بحث و تحليل گذاشته شود.
    اگر استثناها را به كنار نهيم، بيشتر روشنفكران ادبى در دو دهه 1370-1360 نيز از گفتار و گفت‏وگو در حوزه «ملّيت» و «وحدت ملّى» تن زده‏اند. البته به ويژه در دهه 1370 فكر اصلاح و رستگارى جهان خاموشى يافت. اما آيا مى‏توان در مجموعه‏اى از يك «ملّيت» و «كشور» به دنيا آمد و زيست، و نسبت به آنچه، دست‏كم در حوزه «وحدت ملى» آن كشور وجود دارد، بى‏اعتنا بود؟ گويى ايده درست «بى‏مرز بودن انديشه و ادبيات»، بخشى از روشنفكران ادبى ايران را به بى‏رغبتى نسبت به هر گونه سخن و اشاره‏اى در زمينه هويّت «ملّى» ايران كشانده است. تنگناهاى سياسى و اجتماعى، امروزى و ديروزى نيست تا بخواهيم آنها را بهانه قرار دهيم. اما در مَثَل، سكوت در برابر تحريف مسلّمات تاريخى و جغرافيايى در ميان برخى كشورهاى همسايه، كه شكل‏گيرى اغلب آنها زاييده توافقهاى سياسى و اجتماعى ادوار اخير است، چه معنايى مى‏تواند داشته باشد، يا رشد برخى گروهها و محافل «پيدا و پنهان» تجزيه‏طلب، كه هم منابع فكرى و هم منابع مالى‏شان در آن سوى مرزهاست، بايد چه تفسيرهايى را در ذهن شاعران و نويسندگان و اديبان ما برانگيزد؟
    سخن را مختصر مى‏كنم. به عنوان يك قلمزن ناچيز، تصوّر مى‏كنم كه روشنفكران ادبى ايران در سده جديد، در ضمن انديشيدن به سرنوشت انسان و جهان معاصر، با بازخوانى و بازنگرى كارنامه فرهنگى اسلاف خويش، نبايد از پرداختن به موضوع «ملّيت» و «وحدت ملّى» و مسايل پيرامونى آن شانه خالى كنند.
 
 
 پى‏نوشتها:
 
 1- نامه‏ها، نيما يوشيج، به كوشش سيروس طاهباز، دفترهاى زمانه، 1368، ص 707.
 2- سخنرانى م. اميد در سال 1352 در دانشگاه شيراز (دنياى سخن، ش 53، بهمن - اسفند 1371، ص 59).
 3- ممكن است برخى از آثار تاريخى - ادبى هدايت، از نظر گروهى در ادوار بعد، تخيلى، مبالغه‏آميز و حتى افراطى به نظر بيايد. در اين زمينه، از يك سو مى‏بايست موقعيت زمانى اين آثار را در نظر آورد. از ديگر سو، بايد آگاه بود كه مقام آفرينشگرانه هدايت با وضعيت آرامش‏خواهانه يك پژوهشگر يا يك مترجم تفاوت دارد. نويسنده «بوف كور» خود را در مركز تلاطمها و تناقضهاى ايران قديم و جديد، از حمله اسكندر مقدونى و هجوم اعراب و قتل‏عام مغول گرفته تا سيطره غربيها قرار داده بود: او هم نسبت به جهان معاصر احساس مسؤوليت مى‏كرد، هم در برابر تاريخى كه ما را از گذشته، نالان و لنگان به اكنون رسانده است. اگر انتقادى نيز بر هدايت وارد باشد، البته طبيعى است. به تعبير م. اميد، «پيشگامان خطر، گاه خطا نيز كنند»!
 4- بررسيهاى تاريخ نشان داده است كه انديشه‏ها و تكاپوهاى پيشه‏ورى در ادوار مختلف زندگى‏اش، ميان كمونيسم، سوسياليسم و ملى‏گرايى ايرانى تقسيم شده بود. او بعد از شكست «فرقه دموكرات» به اشتباه خويش در جداسرى پى برد. مى‏گويند به دليل بيان صريح اين نكته، مأموران امنيّتى شوروى سابق، او را به قتل رساندند.
 



 

IranPoetry.com/Hadi Mohammadzadeh/©2004-2010 • All Rights Reserved
بازنشر اينترنتي مطالب اين سايت با ذکر
آدرس دقيق بلامانع است