فلسطين و شاعران تاجيك در مقدمه كتاب ترجمه شده معين بسيسو شاعر فلسطيني خوانده بودم كه آثارش در شوروي سابق با تيراژ چند صد هزاري به چاپ رسيده. داشتم اين اطلاعات را براي دوستان شاعر تاجيكم بازگو ميكردم كه استاد قناعت فرمودند معين دوست من بود! جالب اين كه فهميدم استاد براي معين بسيسو شعر هم سروده است.
واژگان به كاررفته در غزل عجمي مذهبي و عرفاني است. واژههايي چون سجود و قيام و بخصوص جنس كلمات و پرسش نهفته در آنها در بيت اول گواه اين است كه عرفان و تا حدي نگاه فلسفي روشن در يك تابلوي بهاري و شاد از دغدغههاي عجمي در اين غزل بوده است.
فلسطين و شاعران تاجيك
دو غزل از محمدعلي عجمي
غزلسراي معاصر تاجيك
غزل (سكوت سنگها) از محمدعلي عجمي يك غزل نو اجتماعيست. غزليست هدفمند و داراي موضعگيري اجتماعي و موضوع آن شخصيتي فلسطينيست به نام شيخ احمد ياسين كه يكي از مبارزان فلسطينيست كه براي آزادي وطن و كشورش تلاش جدي داشت و به يكي از قهرمانان فلسطين بدل شد. در بسياري از كشورهاي جهان و حتي در اروپا و امريكا اعتراضهاي جدي به رژيم صهيونيستي صورت گرفت و تقريباً تمام كشورهاي دنيا جز دو كشور امريكا و استراليا اين ترور را محكوم كردند و بسياري از نويسندگان و شاعران بيدار دل جهان به ترور مردي كه روي چرخ زندگي ميكرد و تمام بدنش جز گردن فلج بود اعتراض كردند. شيخ ياسين را در سحرگاه وقتي از مسجد بيرون ميآمد چرخبالهاي توپدار هدف قرار دادند. اين غزل عجمي را ميتوان آينهي وجدان بيدار و عدالتخواه تاجيكان نيز دانست و اين كه تاجيكان نسبت به اتفاقهاي جهاني و حقوق بشر بيتفاوت نيستند. اگرچه در ادبيات معاصر تاجيكستان از اين گونه موضعگيريها كمتر ميتوان سراغ گرفت اما همين اندك نيز غنيمتيست. پيشتر از شاعري به نام (جمعه قوت) نيز شعري با نام (فلسطيني) خوانده بودم كه در كتاب (خورشيدهاي گمشده) نيز آن را چاپ كردم. غزل عجمي را ببينيد:
چرا امشب غزل در قالب مضمون نميگنجد
به ساحلهاي خود حس ميكنم جيحون نميگنجد
ز خود بيرون شدم در آن طرف ديدم فلسطين را
فلسطين شهادت در حصار خون نميگنجد
سكوت سنگها پر ميشود از خندهي شيطان
قيام سروها در قامت موزون نميگنجد
به اذن هر شهيد آيينه ميبارد به شيدايي
دگر در حجم حيرت حيرت مجنون نميگنجد
تمام عشق را ديدم به دور عشق ميچرخيد
عجب چرخيست چرخ عشق در گردون نميگنجد
و ديدم چشمهاي تو به دريا ميخورد پيوند
چرا امشب غزل در قالب مضمون نميگنجد؟
اين غزل در سال 2004 ميلادي سروده شده است و يكي از آخرين غزلهاي شاعر است كه از زبان وي شنيدهام و حتي در حك و اصلاح آن نيز به درخواست خود شاعر نظراتي داشتهام. از ويژگيهاي اين غزل حال و هواي ايراني آن است. تركيباتي چون (فلسطين شهادت) (قيام سرو) به نوعي با فضاي شعر اجتماعي امروز ايران همخواني دارد و عجمي كه خود چند سالي را در فضاي ادبي و فرهنگي و اجتماعي ايران زيسته است بيگمان تحت تأثير اين فضا به خلق اين اثر متفاوت پرداخته است. اگر نگوييم اين غزل كاري برجسته است همين كه در فضايي متفاوت با ديگران و با زاويهي ديدي خاص سروده شده است دليل بر اعتبار آن ميتواند باشد. بخصوص اگر در اين متفاوت بودن منطق و اصول شعري و ادبي و اصالتهاي انساني لحاظ شده باشد. و از اين رهگذر كار عجمي را بايد كاري ريشهدار و اصيل و مشرق زميني و انساني به حساب آورد...
در موردآشنايي شاعران تاجيكستان با شعر فلسطين و شاعران آن سرزمين بد نيست از كتاب خاطرات چند هزار صفحهاي و نانوشتهام مدد بگيرم. در سال 2001 ميلادي در سمينار (دنياي شعر فارسي زبانان) در شهر لندن با استاد ارجمند مؤمن قناعت به قول تاجيكان واخوري داشتم و با ايشان و خانم فرزانه خجندي در موضوع شاعران فلسطين صحبت ميكرديم. من ياد (معين بسيسو) شاعر بزرگ فلسطين افتادم كه بيست و چند سال پيش از ما در يكي از هتلهاي شهر لندن به طور مشكوكي كشته شده بود. و در مقدمه كتاب ترجمه شدهي اين شاعر فلسطيني در ايران خوانده بودم كه آثارش در شوروي سابق با تيراژ چند صد هزاري به چاپ رسيده و داشتم اين اطلاعات را براي دوستان شاعر تاجيكم بازگو ميكردم كه استاد قناعت فرمودند: معين دوست من بود و ما همديگر را گاه در مراسم ادبي ميديدم. و جالب اين كه فهميدم استاد براي معين بسيسو شعر هم سروده! بعدها از زبان خانم گلرخسار شنيدم كه او نيز براي معين بسيسو شعر دارد و ارتباط ادبي شاعران تاجيك و فلسطين به گذشتههاي نسبتاً دور برميگردد و شاعران روسيه و شوروي سابق نيز با شعرهاي معين و محمود درويش و سميحالقاسم و توفيق زياد و ديگران آشنا بوده و هستند. و حتي اين آشنايي به قبل از آشنايي شاعران ايران با فلسطين برميگردد. از اين رهگذر نيز ميتوان به غزل عجمي نگريست و آن را شعري ريشهدار دانست.
غزل جزيره از محمدعلي عجمي را ببينيد:
بيا بيا به وسعت وجود
ز هست و نيستها دگر چه سود
مرا ببخش همسفر! ببخش
حكايت سفر چنين نبود
كجاست آن درخت آن بلند
كجاست آن جزيرهي كبود
بسوز با تمامت يقين
كه هر چه هست آتش است و دود
در رها شدن ز خود كجاست؟
در برون شدن در ورود
قيام كن قيام كن قيام
سجود كن سجود كن سجود
بهار آمده پر از نشاط
پر از شكوفه و پر از سرود
به مهر و عشق باز هم سلام
به اعتقاد باز هم درود
واژگان به كار رفته در اين غزل واژگاني مذهبي و عرفانيست. واژههايي چون سجود و قيام و بخصوص جنس كلمات و پرسش نهفته در آنها در بيت نخست گواه اين است كه عرفان و تا حدي نگاه فلسفي روشن در يك تابلوي بهاري و شاد از دغدغههاي عجمي در اين غزل بوده است. در اين غزل شاعر در همان بيت نخست با پرسشي فلسفي از هستي و چيستي خواننده را در برابر سوالي بزرگ قرار ميدهد. سوالي كه همهي شاعران بزرگ فارسي و جهان آن را از خود و ديگران پرسيدهاند. اما عجمي با نگاهي روشن و ديني و تا حدودي ژرف و قرآني در جستجوي پاسخي صريح و روشن است و بهار فرصتي است براي اين تأمل و شاعر با شادي از تماشاي بهار از زاويهي نگاه شاعران بزرگي چون سعدي به بهار نگريسته است. كه:
برگ درختان سبز در نظر هوشيار
هر ورقش دفتري است معرفت كردگار...
شاعر در جستجوي دري براي بيرون رفتن از اين حصار ظلمانيست و از اين دريچه نيز نيمنگاهي به تماشاهاي بشكوه مولانا و علامه اقبال دوخته است. براستي واژگاني چون مهر و عشق و اعتقاد واژگاني معنوي و اهورايياند و بسياري كوشيدهاند با آوردن اين كلمات آن فضا را در شعرشان ايجاد كنند. اما همهي شعر واژه نيست و واژه به قول مرحوم سهراب سپهري بايد خود باران باشد. و واژهي اعتقاد در شعر عجمي تا حد زيادي با اعتقادات خود شاعر گره خورده است و همين به شعر شكوه و روح داده است. اين غزل با وجود سادگي غزل سهل و ممتنع است و اگر جنبهي ممتنع و دشوار بودن آن از جنبهي آسان بودنش بيشتر نباشد مطمئناً كمتر نيست. موسيقي نهفته در ابيات اين غزل بسيار به اين رواني و سهل و ممتنع بودن كمك كرده است.
منبع: سوره