گزينش تخلص و.../دكتر احمد محسني خواجه شمسالدين محمدابن محمد شيرازي را همه با نام «حافظ» و سيدمحمد حسين بهجت تبريزي را با نام «شهريار» ميشناسند.
«حافظ» و «شهريار» نام شعري يا «تخلص» اين دو سخنسراي نغز گفتار است. تلخص نامي است كه شاعر در شعر، خود را به آن مينامد و ميخواند.
شاعران به چند روي، براي خود نام شعري، برگزيده، در شعر ميآورند:
نخست آنكه، اين نام كوتاه است و ميتوان آن را به آساني در شعر جاي داد و خود را به آن خواند.
دو ديگر آنكه، نام شعري برچسب شاعر است بر روي شعرش. او بدين وسيله مهري بر شعر زده، تا هم مخاطب بداند و به ياد دارد كه شعر از كيست و هم ديگران نتوانند، آن شعر را به نام خود، سكه زنند.
سه ديگر اينكه، گاه اهل ذوقي پيدا ميشوند كه سكة قلب شعر خود را به نام بزرگان رقم ميزنند، اگر هر شاعري تخلصي نداشته باشد، اين امر آسانتر صورت ميگيرد. اگر ميبينيم، در شعر شاعراني چون فردوسي و خيام، بيش از ديگران، دخل و تصرّف صورت گرفته، يكي از دلايل آن، نداشتن تخلص در شعر اين دو گوهر گرانبهاست.
گفتني است كه نسخههايي گوناگون شاهنامه از حدود پنجاه و دو هزار تا شصت هزار بيت در نوسان است و در مورد رباعيهاي اصيل و دخيل خيام گفتوگوها و بحثهاست.
چهارمين انگيزة هنرمند، از آوردن «تخلص» اين است كه، آنچه ميخواهد، به مخاطب، بگويد، آشكارا و رودررو نگويد، بلكه خود را مورد خطاب قرار دهد و بهطور غير مستقيم، پيامش را بهديگران برساند. در بيتهاي زير، سعدي بدينگونه به ما پند ميدهد..
ـ سعديا رفت و فردا هم چنان موجود نيست
در ميان اين و آن فرصتشمار امروز را
ـ سعديا اين منزل ويران چه كني چاي تو نيست
رخت برنبد كه منزلگه احرار آنجاست
ـ سعديا راست روانگوي سعادت بردند
راستي كن كه به منزل نرسد كج رفتار
در اين گونه بيتها و بيتهايي اينچنين شاعر نفس مجرد خويش را در پيش خود ديده و با ان سخن ميگويد. در دانش بديع به اينگوهه گفتار «تجريد» ميگويند. اين نفس در چنين جايي نمايندة خود و همة كساني است كه شاعر برايشان حرف دارد. بنابراين در چنين ندايي، منادي يك تن و تنهاست، ولي منادي تنها است.
گاه، آنچه در اين ندا ميگنجد، دردي است كه سينه شاعر را تنگ كرده، او را به فرياد واميدارد:
ـ حافظ اين خرقه كه داري تو ببيني فردا
كه چه ز نار ز زيرش به دغابگشايند
يا:
ـ حافظا مي خور و رندي كن و خوش باش ولي
دام تزوير مكن چون دگران قرآن را
بيان اين تعريض بسيار زيبا، با بهكاريگري تخلص، هموار شده است
تخلص، هميشه در نقش ندايي نيست، بلكه در نقشهايي ديگر چون نهاد و مضافاليه و... هم ميايد.
نهاد:
سعدي غم نيستي ندارد
جان دادن عاشقان نجات است
سعدي از آنجا كه فهم اوست سخن گفت
ورنه كمال تو، وهم كي رسد آنجا؟
مضافاليه:
همت حافظ و انفاس سحر خيزان بود
كه ز بند غم ايام نجاتم دادند
بر آب ديده سعديگرت گذار افتد
تو را نخست ببايد شناوري آموخت
و پنجم آنكه گاه شاعر در يك جملة بيخبري، خود و شعر خود را ميستايد، همانكه در علم معاني از آن به «تفاخر» ياد ميكنند، چنين تفاخرهايي بيشتر در آن بيتي است كه تخلص در آن است. به گفتاري ديگر، گاه تخلص براي تفاخر ميآيد مانند:
ـ كس چو حافظ نگشاد از رخ انديشه، نقاب
تا سر زلف سخن را به قلم شانه زدند
ـ صبحدم از عرش ميآمد خروشي، عقل گفت
قدسيان گويي كه شعر حافظ از بر ميكنند
ـ شعر حافظ در زمان آدم اندر باغ خلد
دفتر نسرين و گل را زينت اوراق بود
ـ در آسمان نه عجب گر به گفتة حافظ
سرود زهره به رقص آورد مسيحا را
اينكه تفاخر در شعر برخاسته از خودخواهي و بزرگمنشي است يا نه؟ و پرسشهايي اينچنين را ميگذارم به جايي و گفتاري ديگر و اكنون با آن كاري ندارم.
گزينش تخلص
گزينش تخلص و خاستگاه آنف بسيار گونهگون است. برخي آن را از صفت ويژة خود گرفتهاند، شاعراني نام شعري خود را از نام شهر خود برداشتهاند، عدهاي از نام پادشاه، نام اجداد، از شغل و حرفه و... برگفتهاند، به برخي از آنها و چند و چون آنها ميپردازيم:
1ـ تخلص برگرفته از صفت يا ويژگي شاعر
نام و لقب تخلص صفت يا ويژگي مورد نظر
رشيدالدين محمدابن محمد عمري وطواط تخلص رشيد به «وطواط» از بابت كوچكي جثة او بود. وطواط نام مرغي از جنس پرستو است.
ميرزا صادق فراهاني اميري چون در آغاز اميرالشعرا و پس از آن اديبالممالك لقب گرفته بود.
تخلص «وطواط» موجب ايجاد برخي مطايبات هم گرديده است. دولتشاه ميگويد: روزي در مجلس اتسز بحث و مناظرهيي ميان علما درگرفته بود، رشيد در آن مجلس حاضر بود، در مناظره و بحث، زباني آغاز كرده و دواتي پيش او نهاده بود. اتسز در او نگريست و از روي ظرافت گفت: دوات را برداريد تا معلوم شود از پس دوات كيست كه سخن ميگويد. رشيد دريافت، برخاست و گفت: المرءُ باصغريه قلبه و لسانه.3
2ـ تخلص برگفته از نام شهر و ديار شاعر
ابوعبداله جعفربن محمد سمرقندي متخلص به رودكي است. تولد او در روستاي «بنج» از توابع «رودك سمرقند» است. همچنين است. «ابوالفرج روني» كه تولدش در «رونه» از روستاهاي نيشابور بوده و تخلص او صفتي است، منسوب به «رونه»
3ـ نام شعري برگفته از نام پادشاه.
قصيده از اولين شعرهاي فارسي است. اين شعر بيشتر براي مدح و ستايش و در خدمت شاهان بوده است و برخي شاعران درباري يا نزديك به دربار، نام شعري خود را از نام پادشاه ميگرفتهاند:
نام و لقب شاعر تخلص او پادشاهي كهاز نام او تخلص گرفته است
ابوالنجم احمدبن قوص دامغاني منوچهري فلك المعالي منوچهربن شمسالمعالي قابوسبن وشمگيربن زيار ديلمي
اميرالشعر ابوعبدالله محمدبن عبدالملك معزي معزالدين والدينا ملكشاه بن الب ارسلان
افضلالدين بديل بنعلي شرواني خاقاني خاقان اكبر منوچهر شروان شاه
ابومحمد شرفالدين مصلحبن عبداله شيرازي سعدي 1ـ اتابك سعدبنزنگي
2ـ سعدبنابيبكربن سعدبن زنگي
همراهي اين شاعران با دربار يكسان و همانند نبوده، برخي چون منوچهري، معزي، يكسره تسليم دربار و درباريان بودهاند و بعضي چون سعدي تنها با دربار ارتباط و رفت و آمدي داشتهاند، تا از اين راستا بتوانند، امير و پادشاه را به راه آرندو پند دهند.
4ـ نام شعري گرفته شده از نام يا ويژگي پدران و اجداد
نام و لقب شاعر تخلص او تخلص به نام پدر يا اجداد يا وي|گي برتر آنها
معينالدين عليبن نصيربن ابوالقاسم قاسمي/ قاسم به جدش ابوالقاسم
محمد حسامالدينابن محمد خوسفي ابن حسام همراه نام پدر
سيدنظامالدين محمودبن حسن الحسني داعي پدرانش همه داعي بودهاند
امير فيروزكوهي سبزواري شاهي چون نسبتش به سربداران ميپيوست و مذهب شيعه داشت «شاهي» تخلص مينمود
كمالالدين شيرعلي بنايي اشتغال پدرش (استاد محمد سبز معمار) به بنايي و معماري
اميرمسعودبن سعدبن سلمان لاهوري مسعود سعد اضافه كردن اسم خود به پدر براي تخلص
5ـ تخلص برخاسته از كار و حرفة شاعر
نام و لقب شاعر تخلص او كار و حرفهاي كه تخلص را از آن گرفته است
بابا فغاني شيرازي سكاكي كار دگري (سكاكي)
قاضي امام ركنالدين محمدبن سعد دعوي شهرت در فتون و اشتعال به قضاوت
نجمالدين محمد شرواني فلكي نجوم و ستارهشناسي
قوامي رازي خباز خبازي (نانوايي)
شمسالدين محمدبنعبدالله نيشابوري كاتبي مكتبداري و خوشنويسي و رنگآميزي و مركب ساختن به تذهيب
6ـ گرفتن تخلص از نام شاعر ديگر يا استاد و مراد
سيد نظامالدين محمودبن حسن الحسني. تخلص دوم خود «نظامي» را از نام نظامي گنجوي گرفته است. وي به پيروي از «خمسة نظامي». «مثنويات سته» سروده است.
خواجه ارجاسببن شيخ علي تهراني. تخلص خود «اميدي» را از استادش «دواني» گرفته.
مولوي. تخلص دوم خود «شمس» را از همدم و مراد خود «شمس تبريزي» گرفته است.
7ـ گونههايي ديگر از گزينش تخلص.
الف) تخلص گاه برخاسته از صفت خانوادگي است. شمسالشعرا كمالالدين كاشاني از خاندان محتشم و بازرگان بوده و بدين سبب خود را در شعر «محتشم» ناميده است.
ب) برخي. بخشي از نام و لقب خود را بهعنوان تخلص برگزيدهاند. از آن جمله «عبيدالله زاكاني قزويني». كه «عبيد» را تخلص خود دانسته است.
پ) در ميان شاعران نوپرداز. برخي حرف آغازين نامشان را به اختصار آورده و واژهاي ديگر هم بدان افزودهاند.
مانند:
(م. اميد) مهدي اخوان ثالث
(ه. ا. سايه) هوشنگ ابتهاج
(م. سرشك) دكتر محمدرضا شفيعي كدكني
(ا. بامداد) احمد شاملو
ت) برخي كوتاه شدة نام يا لقب خود را به حاي تخلص به كار بردهاند. همچون: «دخو» كوتاه شدة «دهخدا و دهخدو» و «بسحق» كوتاه شدة «ابواسحاق» براي جمالالدين ابو اسحاق حلاج اطعمة شيرازي
ث) محمدحسين بهجت تبريزي براي گزينش نام شعر تفاؤل به ديوان حافظ زد و در دوبارف پيدرپي، «شهريار» را يافت و آن را نام شعري خويش قرار داد.
ج) فخرالدين حمزة طوسي اسفرايني كه در اسفراين زاده و در طوس زندگي كرده است. چون در ماه آذر زاده شده، تخلص خود را «آذري» دانسته وآورده است.
چ) علي اشتري، از آنجا كه در ماجراجويي عاشقانه گرفتار آمد، «فرهاد» را براي تخلص برگزيد.
تخلص دوگانه يا چندگانه
در شعر فارسي به شاعراني برميخوريم كه بيش از يك تخلص دارند، از آن جمله:
نام و لقب شاعر تخلص (1) تخلص (2)
نورالدينبن عبدالله بنايي كرماني سيّد (از سادات حسيني بوده) نعمهالله
معينالدين عليبن نصير (قاسم اوار) قاسم قاسمي
سيد نظامالدين محمودبن حسن داعي (پدرانش همه داعي بودهاند) نظامي (پيرو نظامي گنجوي بوده)
كمالالدين شيرعلي بنايي (در ديوان اول كه قصده و غزل است) حالي (در ديوان غزليات كه پيرو سعدي و حافظ است
نام و لقب شاعر تخلص (1) تخلص (2)
بابا فغاني شيرازي سكاكي فغاني
سيدقطبالدين مير حاج حسيني جنابذي مير حاج (در قصيده) انسي (در غزل)
شهابالدين صابربن اسماعيل ترمذي صابر اديب
اثير اخسيكتي اثير اخسيكتي
افضلالدين بديلبن علي شرواني حقايقي خاقاني، ابوالعلااو را به خدمت خاقان برد...)
مولانا جلالالدين محمد بلخي رومي خاموش شمس
فاني نوايي (در ديوان تركي) فاني (در ديوان فارسي)
گزينش دوبارة تخلص، انگيزههايي دارد:
● مولانا كه تا ديدار شمس، «خاموش» تخلص ميكرده، آنچنان در روح و وجود شمس غرق شده كه خود و او را يك تن ميبيند و شعرش را پس از اين به نام او ميكند.
● خاقاني، پس از سالها تلاش و كوشش و يافتن نامي برجسته و بهسزا، به همراه ابوالعلابه خدمت خاقان اكبر ميرسد و استادش، ابوالعلاء گنجوي، پس از معرفي، لقب شعري «خاقاني» را براي او برميگزيند:
ـ چو شاعر شدي بر دست پيش خاقان به خاقانيت من لقب برنهادم
(ابوالعلاء گنجوي)
و خاقاني به انگيزة كسب شهرت بيشتر و قدرت برتر، آن را ميپذيرد.
● برخي چون باباي شيرازي و سيدقطبالدين جنابذي، در آغاز تخلص دارند كه مرده و غير قابل انعطاف است، آنها ميپندارند كه واژههاي «سكاكي» و «مير حاج» را نميتوان با جلوههاي گوناگون و هنرمندانه و با ايهام در غزل جاي داد، با اين انگيزه واژههاي «انسي» و «فغاني» كه واژههايي دلي است برميگزينند.
● كساني چون سيد نظامالدين محمود و كمالالدين شيرعلي، پس از سالها شاعري، با انديشه در شعر شاعري ديگر بدو دل ميبندد و در پي پيروي او برميآيند و نام همان شاعر را (نظامي) برميدارند و يا از فضاي شعر و انديشة او واژهاي برميگيرند. (حالي)
گفتني است كه گاه يك تخلص را چندين تن از شاعران برگزيدهاند. «فاني» تخلصي است كه شش تن داشتهاند:
1ـ اميركبير علي شير كج كنه 2ـ فاني هروي 3ـ فاني بخاري 4ـ فاني تبريزي 5ـ فاني رازي 6ـ فاني شيرازي. اين يكساني باعث آميختگي شعر آنها ميگردد.
بهرة هنري از تخلص
بسياري زا شاعران تخلص را تنها بهعنوان برچسب شعر و از ديد هنري بهعنوان يك واژه مرده، به كار بردهاند ولي برخي از اين هنرمندان سخنگستر، از اين واژه بهرة هنري ميبرند، مولاي روم تخلص خود را هنرمندانه در شعر آورده است. «خامش» يا «خمش» در شعر مولانا، هم فرمان ايستِ او در مسير حركت غزل است و هم تخلص. و بسيار جايها بهگونهاي آمده است كه نام شعري در نگاه اول به چشم نميآيد و با اندك درنگ دريافته ميشود:
ـ خامش كه بس مستعجلم، رفتم سوي پاي علم كاغذ بنه، بشكن قلم، ساقي درآمد، الصلا
ـ اسحاق شو در نحرما، خاموش شو در بحر ما تا نشكند كشتي تو در گنگ ما، در گنگ ما
ـ من خمشم خسته گلو، عارف گوينده بگو زانگه تو داود دمي، من چو كهم رفته زجا
ـ خاموش، كه سرمستم بر بست كسي دستم انديشه پريشان شد، تا باد چنين بادا
ـ خموشيد، كه سرمستم بربست كسي دستم انديشه پريشان شد، تا باد چنين بادا
ـ خموشيد، خموشيد كه تافاش نگرديد كه اغير گرفته است چپ و راست خدايا
مولانا از واژه «شمس» اين گونه بهره نبرده يا كمتر بهره برده است. واژة شمس، بيشتر با تبريز و يا بهصورت «شمس الحق تبريزي» و «شمسالدين» آمده ولي گاه شمس دوگانه است. يعني «شمس و خدا:
خورشيد حق دل شرق او شرقي كه هر دم برق او بر پورة ادهم جهد بر عيسي مريم زند
برخي از تخلصها نميتوانند، در خدمت ذوق و هنر شعري قرار گيرند. تخلصهايي چون «رودكي، منوچهري، سيد، حقايقي، سكاكي، مسعود سعد، جوهريز، فلكي، خباز، كاتبي، معزي، سعدي» ولي برخي تخلصها از واژه هايي هستند كه چند معني دارند و شاعر ميتواند در شعرش افزون بر نام شعري، بهرة ديگري بگيرد. تخلصهايي چون «حالي، فغاني، فاني، شاهي، اميري، نوري، فيضي، الهي، قدسي، شيدا، بيدل، اميد، سايه، سرشك»
گفتني است كه شاعران بزرگي چون «سعدي، حافظ، خاقاني، ناصرخسرو، عطار، نظامي» تخلص را چنان برگزيدهاند كه اين واژه نميتواند در پايان شعر بهگونهاي پنهان و هنري بيايد. آنها تنها از راستاي تجريد و گونههاي گوناگون رودررويي با نام شعري هنرآفريني كردهاند، ولي اگر واژههاي ياد شده هم ميتوانست، ايهامساز و معناآفرين باشد، اين هنرآفريني در پايان شعر دوچندان ميشد.
تخلص و قالبهاي شعري
قصيدهسرايان ما، همه، تخلص دارند. كساني چون «رودكي، فرخي سيستاني، منوچهري، ناصر خسرو (حجت) مسعود سعد، سنايي، خاقاني، انوري، سعدي، قاآني، بهار و...». از آنجا كه اين شعر، بيشتر براي ستايش به كار ميرفته و ميرود، شاعر براي رساندن ارادت خود به ممدوح، برآوردن نام شعري پاي ميفشارد.
غزل از قصيده گرفته شده و تخلص در آن نهادينه است و گويي جزئي از پيكرة آن است. غزلسرايان بزرگي چون «حافظ، سعدي، مولوي، سنايي، صائب، شهرير، رهي، عطار ...» همه تخلص دارند و هنوز هم شاعران غزلسرا، تخلصي براي خود برميگزينند و ميآورند.
تخلص در مثنوي كمرنگ و گاه ناپيداست. واژة «فردوسي» را نام شعري گرفتهاند ولي در شاهنامه هيچ جاي نيامده است. اگر تخلص را نامي بدانيم كه پس از شعر و در زير آن ميايدف ميتوان «فردوسي» را تخلص ناميد.
در بزرگترين مثنوي عارفانة ما، يعني «مثنوي مولوي» تخلص بيرنگ و ناپيداست، حال آنكه در ديوان غزليات او، دو تخلص، دوشادوش و پررنگ، پيداست.
سعدي با آنكه در غزل و قصيده، تخلصي پررنگ دارد، اما در مثنوي اخلاقي و تعليمياش «بوستان» تخلص ندارد.
از آنجا كه مثنوي در يك كتاب نمود پيدا ميكند و كتاب را كمتر ميتوان به نام ديگري بست يا از آن خود كرد، و هم به خاطر اينكه مثنوي درواقع پاياني يگانه دارد و همچون ديوان غزل و قصيده پاره پاره نيست، تخلص در آن نمودي ندارد. ولي اين حكم همهگير وب راي همة مثنويسرايان نيست. سنايي، در حديقه الحقيقه گاه تخلص دارد:
اي سنايي سخن دراز مكش كوتهي به زقصة ناخوش
اي سنايي بگوي خوب سخن در ثناي گزيده ميرحسن(3)
عطار در منطقالطير، گاه «عطار» را بهعنوان تخلص آورده است:
كردهاي عطار بر علام نثار نافة اسرار هر دم صد هزار(4)
نظامي از مثنوي سراياني است كه بر آوردن تخلص در مثنوي پافشاري ميكند او تنها در مخزنالاسرار چهل بار واژة «نظامي» را در پايان بندها آورده. در مثنويهاي ديگر هم تخلص را از ياد نبرده است.
رباعي هم از قالبهايي است كه كمتر تخلصپذير است. گويي كوتاهي آنچنين حكم ميدهد. خيام كه مشهورترين رباعيسراست، دوبار واژة «خيام» را در شعر آورده است:
ـ خيام كه گفت دوزخي خواهد بود ...
ـ خيام اگر زباده سرمستي، خوش باش ...(5)
دوبيتي هم از نظر بود و نبود تخلص، دوگانه است. باباطاهر عريان در دوبيتيهايش به تخلص نظري ندارد ولي فايز دشتستاني كه در دوبيتي دستي دارد، «فايز» را بهعنوان تخلص ميآورد و نام شعرياش بسيار پررنگ است.
تخلص در شعر معاصر
در ميان شاعران معاصر، آنها شعر كلاسيك داشته و سرودهاند، كم و بيش تخلص دارند. در اين ميان «بهار، پروين، شهريار، فرخي (يزدي)، عشقي، ايرج، نيما، نسيم شمال» از برجستهترين تخلصهاست.
نيما يوشيج در قطعه، غزل و رباعي تخلص «نيما» را بارها آورده است:
ـ فراق نامة نيما به آب اگر شويند كسي از آن نتواند زدود نام قفس
ـ آنچه نيما كند از زشت و نكو به نهان نقشي از آن برداري(6)
در شعر نو نيما، تخلص جايي ندارد، در اين شعرها «نيما يوشيج» به همراه زمان سرايش در آغاز يا پايان شعر ميآيد و بس.
سهراب سپهري در شعرش، سه بار واژة «سهراب» را آورده است:
1ـ تمام قصة سهراب و نوشدارو را...
2ـ چه كسي بود صدا زد سهراب...
3ـ يك نفر باز صدا زد سهراب...(7)
«سهراب» را در اين بيتها هم نميتوان نام شعري دانست.
فروغ فرخزاد، يكبار نام خود را در شعر آورده، آن هم نه بهعنوان تخلص. او در شعر مرز پرگهر ميگويد:
«فاتح شدم/ خود را به ثبت رساندم/ خود را به نامي در يك شناسنامه، مزين كردم/ و هستيم به شماره مشخص شد/ پس زنده باد 678 صاره از بخش 5 ساكن تهران /... / و زير ششصد و هفتاد و هشت قبض بدهكاري / و روي ششصد و هفتاد و هشت تقاضاي كار نوشتم/ فروغ فرخزاد...(8)
مهدي اخوان ثالث، هوشنگ ابتهاج، احمد شاملو، دكتر محمدرضا شفيعي كدكني، به ترتيب «م. اميد»، «ه. ا. سايه»، «بامداد». «م. سرشك» را در آغاز پايان شعر به همراه زمان سرودن ميآورند. و «اميد و سايه و بامداد و سرشك» را گاه در شعر كلاسيك خود بهعنوان تخلص به كار ميبرند.
بر اين اساس، ميتوان گفت، تخص در شعر نو جايي ندارد و شاعران گرچه نام شعري دارند ولي آن را در شعر نو نميآورند يا بسيار كم ميآورند.
پانوشتها
1ـ صفا، ذبيحالله: «تاريخ ادبيات در ايران»، انتشارات فردوسي، تهران، 1372، جلد دوم، ص 629.
2ـ همان، جلد چهارم، صفحة 310، به نقل از حبيبالسير، ج 4، ص 18.
3ـ سنايي غزنوي، مجدود: «حديقهالحقيقه و... «تصحيح و تحشية مدرس رضوي، مؤسسة چاپ و انتشارات دانشگاه تهران، 1368، صفحههاي 261 و 262.
4ـ عطار نيشابوري، فريدالدين: «منطقالطير»، به كوشش سيد صادق گوهرين، شركت انتشارات علمي و فرهنگي، چاپ هفتم، 1370 تهران، صفحة 246.
5ـ خيام نيشابوري: «رباعيات خيام «نشر ناهيد، تهران، 1373، صفحههاي 104 و 143.
6ـ اين بيتها را از نرمافزاري «گنج سخن» برداشتهام.
7ـ سپهري، سهراب: «هشت كتاب» كتابخانه طهموري، چاپ هجدهم، تهران، 1376.
8ـ فرخزاد، فروغ: «ديوان اشعار» انتشارات مرواريد، چاپ پنجم، تهران، 1376.
منبع: مجله شعر