درآمدي بر «رفتارشناسي ادبي»2 (بررسي شيوههاي رفتاري شاعر با زبان)
●رضا اسماعيلي
در نمودار زير اين فرآيند به خوبي به تصوير كشيده شده است:
□ آشنايي با ادبيات كهن
آشنايي با ادبيات كهن، اولين خشت بناي رفتار فراهنجار با زبان است. بدون آشنايي با پيشينة هزار سالة ادبيات پارسي، هرگز نخواهيم توانست در پي افكندن بنايي جديد و در انداختن طرحي نو در حوزة زبان و ادبيات به پيروزي دست يابيم و طلايهدار خلاقيت و نوآوري باشيم، چنانكه نيما نيز بر اين اصل پاي ميفشرد و معتقد بود آنكه قديم را درست نفهمد، قادر به فهم جديد نيست:
«... حرفهايي كه ميزنند (بيخود گفتهاند: آنها قديمي شده، اينها كهنه شده است، در اين اشعار چيزي يافت نميشود) هر كدام بهجا و بيجاست، بهجاست زيرا كه با طبيعت او وفق نميدهد و نابهجا براي اينكه بايد معتقد باشد كه طبايع ديگر نيز هست و او از آنها به وجود آمده...».
(نيما ـحرفهاي همسايه ـ نامة شمارة 18)
آشنايي با ادبيات كهن از چنان اهميتي برخوردار است كه بعضي از منتقدين، علت ضعفها، نارساييها و كجتابيهاي زباني اشعار نيما را بهخاطر عدم احاطه و اشراف او به زبان فارسي ميدانند، چنانكه «شاپور جورك» در اين باره ميگويد: «... نثر نيما هم در پارهاي موارد به شكلي است كه به قول آقاي مجيد نفيسي بايد گفت فارسي زبان دوم نيما بوده! و اين نيز بر مشكلات درك اهميت كار او ميافزايد».
(شاپور جوركش ـ بوطيقاي شعر نو ـ ص 41)
تقي پورنامداريان نيز در تأييد اين نكته گفته است:
«... درهمريختگي بيش از حد متعارف جملهها و بندها، عبارات فعلي و كنايي ساختگي و نه چندان معنيرسان و دلپذير، و اشكالات صرفي متعدد كه نميتوان تأثير حفظ ماية وزني و رعايت گهگاه قافيه را در پديد آمدن آنها نديده گرفت، زباني حقيقتاً قاعدهگريز و نامطبوع به شعر نيما بخشيده است...».
(تقي پورنامداريان ـ خانهام ابري است ـ ص 162)
بديهي است تنها كسي ميتواند قدرت اجتهاد در زبان فارسي را پيدا كند كه نسبت به اين زبان و پيشينة هزار سالة آن، احاطه و اشراف كامل داشته باشد. اين يگانه اصلي است كه همة شاعران برجستة شعر نو، روي آن تأكيد كردهاند، چنان كه شاملو هم در جايي گفته است: «هر شاعري بايد خلاصهاي از تاريخ شعر فارسي را زير چاق داشته باشد و براي دست يافتن به زباني كارآيندتر، از مطالعة انتقادي آثار گذشتگان غفلت نكند».
«مهدي اخوان ثالث» كه ميتوان او را خلفترين وارث شعر نيمايي دانست، بهخاطر برخورداري از معرفت زبانشناختي (معرفت شهودي و تجربي) و تسلط به اصول زيباشناختي زبان فارسي، تنها كسي است كه بهخوبي از عهدة انطباق زبان فارسي با مؤلفههاي شعر نيمايي برميآيد و در عرصة نوآوري در شعر نيمايي كاري درخور انجام ميدهد و به موفقيتي بينظير دست پيدا ميكند.
«محمد حقوقي» شاعر، محقق و منتقد معاصر از جمله كساني است كه بر روي اين نكته دست گذاشته است:
«اما اخوان در حد تقليد صرف از زبان و خاصه بيان نيما نماند و بسيار زود دستاندازهاي وزني و زباني شعر نيما را در شعر خود هموار كرد... و با پيوند زبان و ادب ديروز خراسان و زبان رايج امروز ايران، كه اوج تلفيق آن را در شعرهاي: پيوندها و باغ، مرد و مركب و... ميتوان ديد، بر زبان خود مهر «اميد» زد. تلفيقي كه نتيجة همنشيني عاميانهترين و امروزيترين، ادبيترين و ديروزيترين لغات و تركيبات و مصطلحات زبان فارسي همراه با كلمات تازي است».
(محمد حقوقي ـ شعر زمان ما(2) ـ ص 26)
□ آشنايي با ادبيات جهان
علاوه بر آشنايي با ادبيات كهن و معاصر، آشنايي با ادبيات جهان نيز از لوازم ضروري رفتار فراهنجار با زبان است.(13) چنانكه در گذشته به شاعر عنوان «حكيم» ميدادند ـ يعني كسي كه محيط علوم و معارف زمانة خويش بوده است ـ امروز نيز شاعر روزگار ما بايد در جهت آراستگي خويش به علوم و معارف زمانه و كسب اين كرامت علمي تلاش كند، در غير اين صورت ادعاي خلاقيت و نوآوري از سوي او، هرگز پذيرفته نخواهد بود.
در مورد نيما اين اصل كاملاً صادق است. چرا كه نيما علاوه بر آشنايي با گنجينة هزار سالة ادبيات پارسي، به زبانهاي عربي و فرانسه نيز تسلط داشته است. در كنار اين امتيازات، علاقة وافر نيما به كتاب و مطالعه، دايرة دانش و بينش ادبي و علمي او را چنان گسترده ساخته بود كه به راحتي ميتوانست نظرات و آراء فلسفي و ادبي نظريهپردازان غربي را مورد نقد و بررسي قرار دهد و خود نيز در بسياري از مسايل فلسفي، ادبي، تعليمي و اجتماعي داراي ايده و نظر بود. از همينروست كه نيما شاعران و نويسندگان عصر خود را همواره به مطالعة بيشتر و فراگيري علوم و معارف زمان تشويق كرده است.
نيما در اين مورد ميگويد:
«براي شاعر و نويسنده بودن در عصر حاضر، آنطور كه يك نفر علاقهمند به تجدد ادبيات ايران بعد از يازده سال عمل و مطالعه مينويسد، بايد تا اندازهاي فيلسوف بود در علوم اجتماعي و اقتصادي... پس از درك مكاتب مختلفة ادبي و صنعتي ملل مختلفه و ارتباط بينالمللي آن و استقصاء در حقايق تاريخ حقيقي ادبيات خصوصي و عمومي و تشخيص طريقه و اصول معين براي فكر در فلسفة اشياء و تجزيه و تفكيك حوادث و تهية خيلي مقدمات ديگر، قلم به دست گرفت».
(نامههاي نيما ـ صص 380 ـ 381)
□ رفتار ناهنجار
رفتار «ناهنجار» با زبان به رفتاري گفته ميشود كه با هيچ هنجار و معيار ادبي سازگار و قابل انطباق نباشد. اينگونه رفتار با زبان اختصاص به شاعراني دارد كه دچار نوعي توهم «نبوغ ادبي»اند. اين طيف از شاعران با تظاهر به نوآوري و خلاقيت، بر همة اصول، قواعد و هنجارهاي ادبي خط بطلان ميكشند تا به اين وسيله خود را پرچمدار انقلاب ادبي معرفي كنند. امروزه از اين شاعران بهعنوان شاعران آوانگارد و «پستمدرن» و گاهي نيز «پسانيمايي» ياد ميشود. شاعراني كه با توسل به انواع و اقسام شيوههاي غير معقول، و با دامن زدن به موجها و نحلههاي كاذب ادبي، در صدد دست و پا كردن جايگاهي رفيع براي خويش در عرصة ادبياتند.
شاعراني كه به رفتار «ناهنجار» با زبان روي آوردهاند، با كشيده شدن به «هنجارگريزي» افراطي و تخريبي، در راهي گام برميدارند كه به سراب «فرماليسم محض» ختم ميشود. اين گروه از شاعران در صدد هموار ساختن راهي هستند كه پيش از اين، مدعيان «هنر براي هنر» در آن گام نهاده و به بنبست رسيده بودند!
براي يافتن تعريفي دقيقتر و روشنتر از رفتار ناهنجار با زبان، بهترين توصيه مطالعة آثار ادبي اين گروه از شاعران است. به همين منظور در ادامة اين گفتار، در بخش «نشانهشناسي رفتار ناهنجار با زبان» به اراية نمونههايي از آثار اين گروه از شاعران (بدون ذكر نام) ميپردازيم. خودداري از ذكر نام شاعران، صرفاً بهخاطر احترامي است كه براي اين عزيزان قايلم.
□ نشانهشناسي رفتار ناهنجار با زبان
همچنان كه براي تشخيص يك بيماري بايد به علايم و نشانههاي آن توجه كرد، براي تشخيص رفتار ناهنجار شاعر با زبان نيز بايد به شناسايي نشانههاي رفتاري آن مبادرت كرد. در اين بخش شاخصترين و آشكارترين نشانههاي رفتاري اين بيماري ادبي با آوردن مثال و مصداق عيني، مورد شناسايي قرار گرفته است. تأمل در اشعاري كه در اين بخش بهعنوان مثال آورده شده است، مُبيّن عدول شاعر از دايرة اعتدال رفتاري با زبان است كه اين امر در درازمدت منجر به از هم پاشيدگي شيرازة زبان ادبي، اضمحلال نهاد زبان و در نهايت «آنارشيسم ادبي» ميشود.
1ـ ساختن مصدرهاي جعلي
يكي از نشانههاي آشكار رفتار ناهنجار با زبان «ساختن مصدرهاي جعلي» است. البته اين امر مختص به عصر ما نيست، با مراجعه به دواوين شعراي گمنام و تذكرة شعراي هر عصر و دوره ميتوان براي اين نشانة رفتاري نمونههاي فراواني پيدا كرد. در گذشتة ادبي ما بودهاند شاعراني همچون «طرزي افشاري» و «دنداني» كه صد البته صرفاً به قصد مزاح و شوخي با زبان، دست به كارهايي از اين قبيل زدهاند كه نمونة آن تبديل اسم به افعال جعلي است. براي مثال مكه رفتن را به «مكيدن» چاپ كردن را به «چاپيدن» و فلسفهبافي را به «فلسفيدن» و آب خوردن را به «آبيدن» تبديل كردهاند.
اما جاي تعجب است كه در روزگار ما اين اتفاق توسط گروهي از شاعران بهاصطلاح آوانگارد و پيشرو و در مواردي پرآوازه مورد استقبال قرار گرفته است! و عجيبتر آنكه اين اتفاق در روزگار ما نه به قصد مزاح و شوخي، بلكه بهعنوان يك كشف ادبي و حتي حادثهاي در زبان مورد استقبال قرار گرفته است و تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل:
تنها
درون تنهايي خود ميزخمم
شايد به بازگشتنم آسيب رسيده است
كه رفتنم اين همه به تعويقش ميبالد
شدنم را به بودن تو باختهام
و بيتهيات را موصولم
□ معناگريزي (مخاطبستيزي)
«نيما وزن هجايي و اندازة مصراع را شكست. شاملو، شعر را از وزن رها كرد، و من ميكوشم شعر را از معني رها سازم».
(رضا براهني ـ چرا شاعر نيمايي نيستم)
اين نشانة رفتاري نيز مسبوق به سابقه است. اگر تاريخ هزار سالة ادبيات پارسي را بررسي كنيد، با شاعر شوخطبعي روبهرو ميشويد كه صرفاً به قصد تفنن و گذران اوقات فراغت به شيوة سالم! يك روز اراده ميكند كه به تعداد ابيات شاهنامة فردوسي و با همان سبك و سياق، به سرودن ابيات بيمعنا بپردازد و جالب اينكه به بهترين وجه از عهده اين مهم برميآيد و هماكنون كاريكاتور شاهنامه فردوسي او در تاريخ ادبيات ايران موجود است.
ولي با كمال تأسف بايد گفت كه در روزگار ما اين شوخي ادبي توسط عدهاي از شاعران كاملاً جدي گرفته شده و بهعنوان يك نظرية ادبي مدرن تدوين و ارائه گرديده است!
دستاويز اين گروه براي نفي استبداد معنا! در شعر استناد به «شكل ذهني» و تئوري «تأويلپذيري» است. به اين معنا كه در شعر با «متن» و «فرامتن» روبهرو هستيم كه مخاطب بايد با «سپيدخواني» سطرهاي ناگفته، معناي نهفته در پسِ متن را خود دريابد. ولي گاهي اين «فرامتن» چنان مبهم و ناپيداست كه در نهايت به «معناگريزي» و «بيمعنايي» در شعر ميانجامد.
آيا به راستي مقصود از «متفاوتنويسي» در شعر امروز رسيدن به چنين نقطهاي است؟! رسيدن به فرماليسم محض!! من فكر ميكنم اين دوستان نيز ناخودآگاه در اين مسير افتادهاند و درك درستي از اين گزارههاي تئوريكي غربي ندارند، و اگر هم درك آنها كامل باشد از اين نكته غافلند كه جامعة ما هنوز در مرحلة تقابل «سنت» و «مدرنيته» به سر ميبرد و جهش از اين مرحله به سمت «پستمدرن» بدون تدارك زيرساختها و بسترهاي لازم، بهنوعي «خودزني فرهنگي» ميماند كه فرجام تلخ آن چيزي جز هرج و مرج فرهنگي و سرخوردگي اجتماعي نيست.
و اما به اين دوستان بايد گفت سرودن شعر از آنگونهاي كه «حادثهاي در زبان» و «رستاخيز كلمات» است، تنها با تئوري امكانپذير نيست. ديگر اينكه زيرساخت همة تئوريها و نظريههاي ادبي، آفرينشهاي ادبي است كه در قالب شعر و داستان و .... تجلي ميكند. بنابراين بدون آفرينش ادبي، نطفة هيچ نظريهاي شكل نخواهد گرفت. با درك اين حقيقت، بايد صادقانه پذيرفت كه اصل «متن» است و براي خلق يك متن شاعرانه، بايد از بينش و نگاه شاعرانه برخوردار بود. پيشنياز سرودن يك شعر خوب، برخورداري از معرفت شهودي و تجربي و رياضت شاعرانه است. يعني خوب ديدن، خوب فهميدن و خوب سرودن. اگر روزي اين باور در ما دروني شود، يقين داشته باشيد كه در آن روز موعود، شعر ما به سمت قاف كمال خويش حركت خواهد كرد و پيش از آنكه ما براي «جهاني شدن» تلاش كنيم، جهان شعر ما را در آغوش خواهد كشيد.
ذكر اين مقدمه به خاطر اين بود كه بگوييم «معناگريزي» و «مخاطبستيزي» يكي از نشانههاي بارز رفتار ناهنجار با زبان است.
در اشعاري كه در زير بهعنوان مثال آورده شده است، اين نشانة رفتاري بهخوبي قابل تشخيص و آشكار است:
با هر دو دستم مينويسم امشب براي چشم سوّمت
سرم تا كرده بالشي انارهاي طوق گردنم آويزان كج
خواب ديدم كفشهاي دو رنگت آهو ميجوشد شكار
چشمش چسباندم
به تابلوي اتاق كج
پيانو ميشپند يك شوپن به پشت يك پيانو و ما نميشنويم
و ما نميشنويم
و ما و ما و ما و ما نمي
شنويم و ما شنويم و ما نمي
شنويم نميشنويم و يك شوپن به پشت يك نميشنويم
كه ميشپند
كه مي
و/ و / و ما نميشنويم م م م م م...
به پشت يك نو ميشپند شوپن نميشپند شووپن شوپن
نمي نمي نمي نمي نميش ميشپند و كه كه ميشنويم
نميشنوي ي ي ي م م (14)
شرط ميبندم به دست و پاي ساعتهايمان
بشكن
كتابها را نميشود بچيني [از / در] قفسة سينهام
چقدر به هم بگويانيم Z
[به نقل از نيچه]
تا برسيم به آخر دنيا
عقبگرد!
چه فهرست غليظي
كه سنگ نكن تا نگاه نشوي
عقبگرد!
بيا يك كم صبر روي جگرت بگذار
....
□ اختلاط حروف و غلطنويسي كلمات
سيد علي صالحي چهرهاي شناختهشده و بنيانگذار جنبش «شعر گفتار» در ادبيات معاصر ماست. از همين رو قبل از آوردن مثال براي اين نشانة رفتاري، بخشي از مصاحبة او را با هفتهنامة آتيه (شماره 380) ميآوريم كه گوياتر از هر توضيحي است. با هم ميخوانيم:
«... من اعلام خطر ميكنم، نه براي شعر و جامعة ادبي و مردم، براي شاعراني كه براي متفاوتسرايي، نزديكترين راه، يعني خودزني در زبان را برگزيدهاند. اين بخش فاسد از تكگويي دروني كه امروزه از آن بهعنوان نوعي شاعر با پسوندهاي فريبا ياد ميكنند، هرگز در وجدان ملي و ضمير جمعي، هيچ زير پلهاي براي خود نخواهد يافت.
وجدان جمعي و خرد ملي و شعرپذير ملت ما ميداند چگونه براي مدت كوتاهي با عناصر مسموم كنار بيايد و بعد به موقع آن را دفع كند، اين ترفند كارساز و تاريخي سلوك ملت ماست، در تمام حوزهها، طشت اين هزليات ترحمانگيز مدتهاست كه از بام سكوت افتاده، تنها خود مدعيان اين بازي، هنوز صدايش را نشنيدهاند، چرا كه به صورتي خوشباورانه و سادهلوحانه، تنها صداي خود را «چند صدا» يافتهاند. اين شيوههاي به ظاهر مُدرن، چيزي جز تعصب ساية خويش نيست، كه دو نتيجه دارد و هر دو نتيجه هم يكي است: صبوري تا غروب كامل. خزيدن زير ساية خود بهعنوان اولين و آخرين مخاطب».(15)
و اما اختلاط حروف فارسي با حروف زبانهاي خارجي و غلطنويسي كلمات، يكي ديگر از نشانههاي رفتار ناهنجار با زبان است. آوردن مثالي در اين مورد خالي از لطف نيست:
اگر از بميرد
يا رفته باشد جايي بيرون متن
من همه جا
اذ تو...
تا فاRسي
دال ديگري بگيرد و...
همچنان كه ميبينيد كلمة «از» بهصورت «اذ» و كلمة «فارسي» بهصورت « فاRسي» نوشته شده است.
□واگوية هذيانهاي مسموم و روانپريشانه (جنوننمايي)
پژوهش در مورد اين نشانة رفتاري، بيشتر به كار روانشناسان و روانپزشكان ميآيد كه براي درمان افرادي از اين دست كه پيشتر از آنكه شاعر باشند، به توهم شاعري گرفتارند، چارهاي عاجل بينديشند. اجازه بدهيد اين نشانة رفتاري را با مثالهايي گويا و روشن بشناسيم، مثالهايي بينياز از هر گونه شرح و تفسيري:
مردي كه از خيرش اگر ميگذشتند
و ميگذاشتند بزند دست به هر كاري
اگر ميخواستند چه ميشد
كم نميشد از جادهها سنگي
حتا به سمتم اگر پرت ميكردند
آخ هم نميكردند اين سالها اگر ميكردم
گرچه اين درد همه از اين است كه همهمه كرد و
برد به هر ويتريني دست اگر ميشد زد
اگر دستبرد ميشد زد در تاكسي
كم نميشد از هيچ دستي دست
نعل وارو اگر زد ميشد...
سربالاييها!
خجالت نميكشي؟ بينداز پايين!
حالا ديگر زمين را ميبينم
كه ميچرخم
وقتي كه ميچرخم
اصلاً از صفر جهان گم شدي
ـ هر چه ميگيرد، آزاد نميكند ـ
شمارهاي گرفتي و
ديگر پس ندادي
حالا بعد از اين همه سال
دست روي كدام يك بگذارم
كه سه نشود؟
خجالت ميكشم.
من اين آخرين دست را به كسي ميدهم كه دست مرا از پشت بسته است
دست بسته به دستبند، دستم ميدهي دست
دست
كه دستم را خواندهاي
و دروغ ميگويد اين دست؟
□ نحوشكني، به هم ريختن اجزاي جمله
باز هم مثال اين نشانة رفتاري را از مصاحبة سيد علي صالحي با هفتهنامة آتيه (شمارة 380) ميآوريم:
«... زبان همين صورت تجسمي كلمات و روند و فرآيند سخنورزي معيار و معمولي نيست كه با ويران كردن آن، به ذات شعر و جادوي غريب و روح روشن معنا برسيم. اين عدة معدود متأسفانه به جاي رسيدن به نحو نو، به تخريب صرف در زبان ميپردازند و اين لجاجتي خوشباورانه و تيمارستاني است كه نتيجهاي جز نوعي شبهشعر آستيكمات ندارد و مخاطب فعال و هوشمند و حتي خلاق هم نميتواند بهصورت انحصاري تنها با شمارة عينك طبي چنين واژه بازي به جهان نگاه كند».
و اما مثالهايي براي نحوشكني كه يكي از نشانههاي بارز رفتار ناهنجار شاعر با زبان است:
در اين زمينه بايد
ديروز پياده ميشدم هر روز
همين را ميگويم اينجا
دو روز است و من سه روز
يك روز هم
دنيا را در چهار حرف افقي ساختم
با من نساخت!
... عاشق زني شدهام تا شعرهاي زنانه نگويم
قدم برنميدارم بزنم
بلند ميشوم از دكمهها كه مياُفتند
و چشمهايم را كه ميبندم
تمام جملههاي زمين زن ميشوند
و شعر منطق خود را داراست!
من را بخوابان
من را بياوران
من مثل شعر تقطيع ميشوم سوي پرندههاي تطبيقي
من هيچ چيز را به سوي هيچ در آواز هيچ
زنبيلي از زبانة زيبايي در كنج حفرة گنجشكي و هيچ
استخري از طراوت پاشيده در شيشة شكسته
حالا ببين چقدر گم شدنم را خميدهام
ميآوراندم اكنون به سوي خويش
صافم به شكل ليس كه بيحس ميآوراندم
و چهرة مرا در ذرههاي آن ديگران فرو كرده
حتي خود او هم اين را ميگوياند.
□تركيب واژهها با سازههاي غير كلامي
يكي از مشخصههاي رفتار ناهنجار با زبان، پرداختن افراطي به «برونة زبان» و فيزيك كلمات است، حال آنكه در «درونة زبان» هيچ اتفاق شاعرانهاي نميافتد. علت اصلي اين انحراف، غافل شدن از «معنا» و حقيقت زبان و دلمشغولي افراطي به فرم و ساختار است.
اين گروه از شاعران همة مشكلات شعر معاصر ما را در تعصب و تعلق خاطر اديبان ما به «معنا» خلاصه ميكنند و چنين ميپندارند كه با حذف «معنا» همة مشكلات شعر و ادبيات فارسي يك شبه حل ميشود و شعر ما جهاني! «سيدعلي صالحي» در اين خصوص گفته است:
«من همواره در بهكارگيري زبان راديكال بودهام، چه در دوران موج ناب و چه در روزگار شعر گفتار، اما واقعاً كدام زبان؟ منظور دگرگوني در روح زبان است و نه مثله كردن تجسد تركيبات، نامها، سطور، جملات و...! منظور! راز زبان است و روح زبان و رؤياي زبان! يورش به پوستة زبان و گريزاندن افعال و قلع و قمع جملات و تركيبها، جز از طريق بمباران شيميايي و هذيانهاي مسموم، غير ممكن است و ما هموطنان واژگانيم و نه دشمن زبان. دگرگوني درست و سازنده در زبان از درون رو به بيرون رخ ميدهد و نه برعكس.»(16)
و اما مثالهايي در مورد تركيب واژهها با سازههاي غيركلامي، پيوندي تلخ و تحميلي كه نتيجة محتوم آن چيزي جز ايجاد گسست و فاصله بين مخاطب و شعر نيست، همان چيزي كه امروز به آن «بحران مخاطب» ميگوييم:
همين جوري
كوره را بردهام به غاري اينجوري
بگو بياد بيارش! كو؟ كوچك شد؟
روي ديوارهايش نوشته بودند
ها! خوانا نيست؟
گفتم كه! _____ شنيدي؟
اِه كري مگه؟
اين خط وُ بگير و بيا... رسيدي؟
همينجا بشين!
اين هم اين صندلي h
ها! چي شد؟
گيجي؟ اينجوري
حالا سرت را از زير موهات بردار
بالهات را بگير و برو گمشو!
بالا؟ نه!
چند تا بيا پايين حالا بگو ببينم
حالت چطور شد؟
همينجا بود گم و گور شد.
□ تقابل با هنجارهاي اخلاقي
يكي ديگر از مشخصههاي رفتار ناهنجار با زبان، تقابل با هنجارهاي اخلاقي است. در شعر اين گروه از شاعران «اخلاقستيزي» شيوهاي مرسوم و معمول است و اشعار آنان آميخته به انواع تعبيرات غير اخلاقي و ناپسند!
با عرض معذرت، براي مثال تنها به ذكر يك نمونه از اين اشعار اكتفا ميكنم:
خوابم نميبرد
حوض كاشي سبزم
بوي تهوع گرفته بود
مثانهام داشت از درد ميتركيد
اما نه من روي ديدن توالت را داشتم
نه توالت چشم ديدن من
قرار بود مثل هميشه
توي دريا نقش غريقنجات را بازي كنم
اما حالا بيهيچ حس گنديدهاي
غريق نجات يك حوض بوگندو...
□ برخورد فانتزي با زبان (زبانبازي)
عدم برخورد جدّي با زبان، از ديگر مشخصههاي رفتار ناهنجار با زبان است. اين گروه از شاعران بهخاطر ابتلاء به هنجارستيزي افراطي، هيچ حرمتي براي زبان و كلمات قايل نيستند و با اين شيوة رفتاري، زبان و مخاطبين آن را به سُخره ميگيرند.
شاعران ناهنجار اصولاً اعتقادي به «الهام» و «شهود» ندارند، از همين رو هرگز شعر نميگويند، بلكه بر اساس فرمولها و دستورالعملهايي كه از ديگران آموختهاند، شعر ميسازند! بديهي است كه اين شيوة شعر گفتن جز به كارتفنن و سرگرمي نميآيد. اين گونه شعر گفتن و در كنار هم چيدن كلمات، چيزي شبيه حل جدول كلمات متقاطع و يا در كنار هم قرار دادن قطعات يك پازل و حل يك معماست و البته براي پر كردن اوقات فراغت چيز بدي نيست. سخن آخر اينكه برخورد فانتزي با زبان، نوعي زبانبازي و گرفتن وقت شريف كلمات است.
نمونههاي زير گواه صادقي بر اين ادعاست. با هم ميخوانيم:
اگر خيابان كج برود، ماشين هم بوق بووق!
چرا نميپرسيم؟
يعني ديواري كه آقاي هگل برد بالا كاهگلي بود؟
ما زندگي نميكنيم، با فاجعه بازي ميكنيم
پول نداريم جُرئت!
وقتي كه در تاكسي از كسي ميپرسيم شهرداري؟
نداريم!
به روستايي بزرگ تن دادهايم
نفت؟ تا دلت بخواهد
آدم؟
مشدي! اين سرزمين زياد ميداند بيخبري؟
الاغ اين بارها ماشين شده گاري؟ بوق
برو كنار، دنبال چه ميگردي؟
سربالاييها
خجالت نميكشي؟ بينداز پايين!
حالا ديگر زمين را ميبينم
كه ميچرخم
وقتي كه ميچرخم
اصلاً از صفر جهان گم شدي
هر چه ميگيرد، آزاد نميكند
شمارهاي گرفتي و
ديگر پس ندادي
حالا بعد از اين همه سال
دست روي كدام يك بگذارم
كه سه نشود؟
خجالت ميكشم.
زوركي روي دو پا راه ميروم، با اين كفشهاي تنگ
همهاش تقصير DNA است.
اصلاً خرِ ما از كُرگي سُم نداشت
خوشا به حالم، هنوز سرپاست
با يك اتاق 4*3 پشت طويلة آخري
مُرده!
آتش را كه اَلو كردي زنگ بزن
الو! اگه خانة من آمدي
براي من اي مهربان كباب بيار.
علاوه بر نشانههايي كه در اين بخش به آنها اشاره شد، مشخصهها و مؤلفههاي ديگري را ميتوان نام برد كه با استناد به اين نشانهها، ميتوان رفتار ناهنجار با زبان را تشخيص داد، از جمله: تئوريزدگي، فقر انديشه، اختلاط زبان با زبانهاي خارجي، تجددزدگي با كاربرد كلمات و اصطلاحات غربي، هنجارستيزي افراطي در نامگذاري شعرها، جنوننمايي، ارجاع شعر به غير شعر، فُرم محوري و... كه براي پرهيز از اطناب و رعايت ايجاز، از شرح و تفسير آنها خودداري كرده و بحث را در همين جا به پايان ميبرم.
علاقهمندان به اين بحث خود ميتوانند با مطالعة نمونههايي كه در ماهنامهها و جرايد ادبي منتشر ميشود، اين نشانههاي رفتاري را مورد مُداقه قرار دهند و اطلاع و اشراف بيشتري نسبت به اين بحث پيدا كنند.
نمودار نشانهشناسي رفتار ناهنجار با زبان
□ سخن آخر
در اين مقالة تحقيقي تلاش من بر اين بود تا آنجا كه ممكن است «رفتار پنجگانة شاعر با زبان» را مورد بررسي و ارزيابي قرار داده و با ذكر مثالهايي گويا، تعاريف روشن و شفافي از اين شيوههاي رفتاري ارايه دهم.
در نهايت «شاعر و رفتار پنجگانه با زبان» ميتواند مقدمهاي بر يك تحقيق جامعتر و كاملتر پيرامون زبان و ادبيات باشد، چرا كه هنوز مباحث ديگري در اين ارتباط ناگفته باقي مانده است.
آنچه كه مسلم است، بر اين نظريه و ديدگاه ـ همچون همة نظريهها ـ نقدها و ايرادهايي وارد است كه بسيار خرسند خواهم شد اصحاب فرهيختة شعر و ادب با مطالعة دقيق اين مقالة تحقيقي، مواردي را كه نياز به بازكاوي، بازنگري و تجديدنظر دارد، بزرگوارانه به اين كوچكترين گوشزد نمايند، تا در مقالات بعدي بهاصلاح آنها بپردازم.
حُسن ختام اين گفتار را به فرازهايي از نامههاي ادبي بنيانگذار شعر نو «نيما يوشيج» اختصاص ميدهم و در همينجا دامن سخن را برميچينم:
«شاعر بودن، خواستن در توانستن، توانستن در خواستن است. اين هر دو خاصيت را بايد زندگي به او داده باشد... بايد به خود تلقين كند، هزار مرتبه بينگيزد هوش خود را و ذوق خود را، هنگامي كه در آثار ديگران نظر دارد. اگر اين نباشد در پوست خود فرو رفته، خودي بسيار خطرناك در او وجود پيدا ميكند كه در راه كمال و هنر خود كور ميماند. هيچكس را چنان كه هست نميشناسد. مقصود من اين نيست كه خوبي را بشناسد، بلكه خوب و بد هر سليقه و ذوق مخالف خود را بايد بتواند تميز دهد و لطف كار هر كس را در سبكي كه دارد بفهمد. حرفهايي كه ميزنند (بيخود گفتهاند: آنها قديمي شده، اينها كهنه شده است، در اين اشعار چيزي يافت نميشود) هر كدام بهجا و بيجاست. بهجاست، زيرا كه با طبيعت او وفق نميدهد و نابهجا براي اينكه بايد معتقد باشد كه طبايع ديگر نيز هست و او از آنها به وجود آمده. هيچ بد و خوبي نيست كه در ساختمان او دست نداشته است... من بهقدري ميتوانم خود را فرود بياورم كه از يك ترانة روستايي همانقدر كيف ببرم كه يك نفر روستايي با ذوق و احساسات سادة خود كيف ميبرد».(17)
«قبول نكردن، توانايي نيست. توانايي در اين است كه خود را به جاي ديگران بگذاريم و از دريچة چشم آنها نگاه كنيم. اگر كار آنها را قبول نداريم، بتوانيم مثل آنها حظي را كه آنها از كار خود ميبرند، برده باشيم. شما اگر اين هنر را نداريد، بدانيد كه در كار خودتان هم چندان قدرت تام و تمام نداريد.
شاعر بايد بتواند خودش و همه كس باشد. موقتاً بتواند از خود جدا شود. عمده اين است. همين را دستاويز كرده به شما نصيحت ميكنم اينقدر خودپسند، مغرور و از خودراضي نباشيد. اين كه دل نميكَنيد از خودتان جدا شويد، علتش اين است...»(18)
«كسي كه شعر ميگويد به كلمات خدمت ميكند، زيرا كلماتند كه مصالح كار او هستند.... همينكه كلمه معني را رساند، آن كلمه خاص آن معني است و بين آنان ازدواجي در عالم كلمات پيدا ميشود. شاعر بايد ... بهواسطة معني به طرف كلمه برود... اما زماني هم هست كه خود شاعر بايد سرزشتة كلمات را به دست بگيرد. شعرايي كه شخصيت فكري داشتهاند، شخصيت در انتخاب كلمات را هم داشتهاند. در اشعار حافظ و نظامي دقت كنيد، اين دو نفر بهخصوص از آن اشخاص هستند.
زبان براي شاعر هميشه ناقص است. غناي زبان، رسايي و كمال آن به دست شاعر است و بايد آن را بسازد. اما زبان، خودش آرگوي خاصي است... كسي كه اكتفا ميكند به آنچه از قديم بوده است، كسي كه به زبان اراذل و اوباش ميچسبد، و با اصرار تمام فقط سعي دارد كه ساده و عوامپسند كلمات را مرتب كند، مثل اينكه افسونِ فريبي، او را سراندر پا انداخته است. اما وظيفة شاعر بالاتر از اين است... وقتي كه شاعر از هر كجا بهرهاي ميبرد، وقتي با كلمات، تلفيقات تازه كند، توان اين را دارد كه دري از آن عالم مُصفّاي معنوي به طرف اين دنياي پر از كثافت و نزول زندگي باز كند.»(19)
□ منابع و پانوشتها:
1ـ براي كسب اطلاعات بيشتر در مورد ديدگاههاي ادبي پل والري (شاعر سمبوليست فرانسوي) ميتوانيد به مقالة «شعر و انديشة انتزاعي» نوشتة پل والري كه توسط خانم پريسا بختياريپور ترجمه شده است، مراجعه كنيد. مقالة فوق در شمارة (10) فصلنامة شعر (فروردين و ارديبهشت 73) صص 50 ـ54 چاپ شده است.
2ـ قايل شدن نقش ادبي براي زبان اولينبار از سوي فرماليستهاي روسي مطرح شد. افرادي از قبيل «اشكولفسكي روسي» و صورتگران چك از جمله «موركارفسكي». مطالعة نظريات و ديدگاههاي ادبي «رومن ياكوبسن» زبانشناس نامي، بهخصوص در مورد زبان و نقشهاي ششگانة آن نيز ميتواند در اين زمينه راهگشا و آموزنده باشد.
3ـ علاقهمندان براي مطالعة بيشتر پيرامون زبان معيار (خودكاري) و زبان ادبي (شعري) ميتوانند به مقالة ارزشمند آقاي دكتر كوروش صفوي تحت عنوان «نگاهي به برجستهسازي ادبي» مراجعه كنند كه در فصلنامة شعر شماره 13 ـ 15 به چاپ رسيده است.
4ـ صورتگرايان روسي، فرآيند برجستهسازي را تنها از طريق دو شيوة قاعدهافزايي و هنجارگريزي امكانپذير ميدانند. حال آنكه به اعتقاد من از طريق «هنجارفرازي» ميتوان به عاليترين مرحلة برجستهسازي در زبان دست يافت. هنجارفرازي شيوهاي است كه طي آن «شعر» به «فراشعر» تبديل ميشود.
5ـ فرهنگنامة ادبي فارسي ـ ج 2ـحسن انوشهـ سازمان چاپ و انتشارات، 1376، ص 1445.
6ـ كتاب باران (نخستين كتاب شعر دانشجويان ايران) ـ انتشارات جهاد دانشگاهي مشهد 1382 ـ سيد ايمان سيد آقايي ـ صص 345 ـ 346
7ـ در مورد اينكه چه ضرورتي نيما را به بنيانگذاري شعر نو پارسي واداشت، حرف و حديثهاي فراواني زده شده است. وي آنچه كه در مورد آن اتفاق نظر وجود دارد و خود نيما هم در نوشتههاي خويش آن را تأييد كرده است، آشنايي او با زبان و ادبيات فرانسه و مطالعه افكار، عقايد و آثار شاعران و نويسندگان غرب در رسيدن او به ضرورت در انداختن طرح نو در ادبيات پارسي (بهخصوص شعر) مؤثر بوده است. البته نيما با شناختي كه از تاريخ و فرهنگ و بافت فرهنگي جامعة ايراني آن زمان داشت، خود را به تقليد صرف از شعراي غربي و فرانسوي محدود نكرد و در نهايت «سبك جديد سمبوليست شرقي» را بنيان نهاد. نيما خود در مورد تأثيرپذيرياش از شاعران و نويسندگان غربي ميگويد:
«در دنيا چند نفر تأثير عميقي بر من بخشيدهاند. اول نظامي، بعد حافظ، دانته، لرمانتوف شاعر روس، پوشكين، در ميان شعراي فرنگستان آن كه در من اثر بخشيده هوگو، در سبك روايي روايت، استفان مالارمه در آنچه كه از درون حكايت ميكند و باقي حاشيهنشين بودن، ولو آنكه «آندره دوموسه» باشد.
8ـ تقي پورنامداريان ـ خانهام ابري است ـ انتشارات سروش 1381، ص (35):
«به مجموعة نسبتاً چشمگير شعرهاي سنتي نيما ميتوان حدود ششصد رباعي را افزود كه نيما چنان كه خود اشاره كرده است، آنها را در سنوات مختلف سروده است تا وصف حال و وضعيت خودش را در زندگاني تلخ بيان كرده باشد. در شعرهاي سنتي نيما به تبع رعايت صورت و قالب سنتي، به اصل فصاحت زبان ادبي و اصل معنيداري كاملاً توجه شده است. در اين شعرها هم معني روشن است و هم زبان بهقاعده و هموار. بهخصوص در دو شعر طوفان و الرثا كه اولي قصيدهاي وصفي است كه در سال 1319 سروده شده است و دومي مرثيهاي است كه در سال 1324 به نظم درآمده است، سعي بر تقليد از سبك و سياق قصايد سبك خراساني كاملاً آشكار است و ميتوان آن دو را نمونهاي نسبتاً بارز از توانايي نيما در طبعآزمايي به شيوة قدما دانست. قصيدة طوفان پنجاه و سه بيت است كه تأثير منوچهري هم از حيث زبان و هم از نظر ديد و مضمون در آن آشكار است.»
9ـ عبدالعلي دستغيب ـ نيما يوشيج (نقد و بررسي) ـ انتشارات پازند ـ 1354 ـ ص 48.
10ـ نيما از شاعراني است كه قبل از ابداع قالب آزاد نيمايي، همچون شاعران ديگر در قالبهاي سنتي شعر فارسي و با همان سبك و سياق شعر ميسروده است. جالبتر اينكه حتي بعد از ابداع قالب آزاد نيز همچنان به سرودن شعر در قالبهاي سنتي ادامه داده است. شايد اين پافشاري و اصرار بدان خاطر بوده است كه نيما تواناييهاي ادبي خود را در عرصة شعر سنتي در پيش چشم شاعران سنتي معاصر خويش به نمايش بگذارد تا حقانيت خويش را ثابت كند. چرا كه بسياري از مخالفان و متحجران ادبي عصر نيما، روي آوردن او را به شعر نو به بيمايگي، بيسوادي و ناتواني او در خلق آثار ادبي در قالبهاي كلاسيك نسبت ميدادند. و اما شعرهايي كه در زير به آنها اشاره شده است از جمله شعرهايي است كه نيما در قالبهاي سنتي سروده است:
قصيدة طوفان، قطعهها، مثنويها، مرثية الرثا، پنج غزل و قصة رنگ پرده. اسامي تعدادي از شعرهاي نيمه سنتي نيما نيز به شرح زير ميباشد به شعر شب، افسانه، شهيد گمنام، خاركن، خانوادة سرباز، سرباز فولادين، قلب قوي، مرغ غم و داستاني نه تازه....
11ـخلوت اُنس ـ مشفق كاشاني ـ انتشارات پاژنگ (تهران 1368) ـ ص 209.
12ـ دونامه ـ نيما يوشيجـ ص 25.
13ـ نيما در سال 1316 شمسي موفق به كشف شكل تازهاي در شعر فارسي ميشود، با زبان و محتواي شاعرانه و انقلابي. اين زبان و شكل خاص و تازه كه نيما به خلق آن دست مييابد، ظاهراً با آگاهي او از زبان و فرهنگ و ادب فرانسوي، خاصه آشنايي او با شيوههاي رمانتيسم (Romantism) و سمبوليسم (Symbolism) و به خصوص شعر «رمبو» [ژان آرتور رمبو ـ 1891 ـ 1854 ـ شاعر سمبوليست فرانسوي] و استفان مالارمه [شاعر سمبوليست فرانسوي ـ 1898 ـ 1842 ـ كه بيشترين تأثير را بر ديگر شعراي سمبوليست و نيز شعر نو اروپا داشته است.] بيارتباط نيست و ظاهراً نيما با آشنايي و اطلاع از انقلابي كه در شعر فرانسوي رخ داده است به شعر فارسي كه سنت و تكرار آن را فرسوده و بيحاصل كرده است جان تازهاي ميدهد و در آن انقلابي به وجود ميآورد. سنتها را ميشكند و زنجيرهايي كه قيد قافيه و عروض و بديع بر دست و پاي شعر فارسي بسته است ميگشايد.
(چشمانداز شعر نو فارسي ـ حميد زرينكوب ـ ص 64)
14ـ رضا براهني ـ خطاب به پروانهها و چرا من ديگر شاعر نيمايي نيستم؟ ـ ص 111.
15ـ هفتهنامة آتيه ـ مصاحبه با سيدعلي صالحي ـ شمارة 380 ـ ص 9.
16ـ همان ـ ص 9.
17ـ حرفهاي همسايه ـ نيما يوشيج ـ نامة 18.
18ـهمان ـ نامة 12.
19ـ همان ـ نامة 49.
منبع: مجله شعر