گوته و تأثيرپذيري از حافظ سيد ابوالفضل جعفرينژاد
حافظ، نمادي از انديشه و هويت اسلامي و ايراني است. او لسانالغيب است و علاوه بر رابطه وثيق و عميق با قرآن كريم و ادراكات وحيانياش، درك و احساس او بهگونهاي است كه غيب وجود مردم و فرهنگ ايراني در او ظهور پيدا كرده است. او مراد ناديدني مردم ايران است و هر ايراني، بخش نامشكوفي از حافظة فرهنگي خود را در آن كشف ميكند.
چه كسي فكرش را ميكرد كه «حافظ» كه در نيمه راه اولين سفرش حتي نرسيده به ولايت همجوار استان فارس؛ يعني «يزد»، از ادامه سفر باز ماند و وحشتزده و هراسان به سوي كاشانه خود بازگشت، روزگاري آنچنان جهاني شود كه شيفتگي بسياري از نخبگان جهان و از جمله «گوته» آلماني را برانگيزد.
«دلم از وحشت زندان سكندر بگرفت
رخت بربندم و تا ملك سليمان بروم»
سالها پيش، وقتي «باد صبا» از شرق ميوزيد و بوي خوشي را در فضاي لامتناهي پراكنده ميساخت، «ولفگانگ فن گوته» در سرزمين سبز «آب مقدس» (شهر وايمار1) نشسته بود و به سوي مشرق عالم و به منظره پر رمز و راز طلوع خورشيد شرق خيره مانده بود. معلوم نيست بر آن پيرمرد هفتاد و چند ساله چهها گذشت كه شيداي شنيدن «سخن آشنا» از زبان دلنشين «ديار آشنا»اي شد كه نه هموطنش بود و نه همزبانش. اما سخن او پس 5 قرن، هنوز آشنا و تازه مينمود.
«بوي خوش تو هر كه ز باد صبا شنيد
از يار آشنا، سخن آشنا شنيد»
پانصد سال پيش از آنكه «گوته» نواي دلنشين حافظ را بشنود، آن مرد شوريده حال در شيراز ميزيست و براي «برافشاندن گل» و «در انداختن طرحي نو» به تماميت جهانيان همفكر خود چشم دوخته بود. حافظ نيك ميدانست كه نميتواند بدون ياري همدلانه مردم بلاد ديگر «سقف فلك» را بشكافد و طرحي نو دراندازد. او دانسته بود كه «لشگر غم» را، جز با مدد «همدلي» نميتوان از بنياد برانداخت.
«اگر غم لشگر انگيزد كه خون عاشقان ريزد
من و ساقي بر او تازيم و بنيادش براندازيم».
حافظ در پي جهاني آكنده از تفاهم و همدلي بود و بارها از كجفهميهاي زمانه خود ناليده بود و روز خرم و خوبي را آرزو ميكرد كه از اين منزل ويران ـ جهان سرشار از سوءتفاهمها و دشمنيها ـ به سوي غايت «جانانهاش» رود. آنچنان كه با دلتنگي و به كنايه سروده بود.
«سخنداني و خوشخواني نميورزند در شيراز
بيا حافظ كه تا خود را به ملك ديگر اندازيم»
براي جهاني شدن ايدة «در انداختن طرحي نو» حافظ انديشه ميكرد كه بايد به سفر بپردازد. سفر حافظ، ناگفته پيداست كه سفري است به منظومه بيمرز انسانهايي كه بايد دست در دست همديگر ميدادند و سقف فلك را با طرحي نو ميشكافتند. اما حافظ در دومين تجربه سفر جغرافيايي خود نيز، حتي تا نيمه راه بغداد دوام نياورد و وقتي دومين مسافرتش به «بلاد غريب» در نيمه راه، ناتمام ماند، از «مهيمن» بزرگوار خويش خواست تا او را به رفيقانش باز گرداند.
«من از ديار حبيبم نه از بلاد غريب
مهيمنا به رفيقان خود رسان بازم»
بدين ترتيب آن شوريده حال، به شيراز بازگشت و در ديار «حبيب» گوشه عزلت اختيار نمود و از آن پس، به جاي آنكه همچون «سعدي» به جهانگردي بپردازد، «جهان» را به خانه آورد. او به جاي سفر به طول جغرافياي جهان، به سفر بزرگي در عرض انساني و بشري همت گماشت. سفري كه پس از سالها و قرنها، هنوز ادامه دارد و همواره قلب و جان آدميان شيفته را درمينوردد و با آنان همآوايي ميكند.
حافظ در زمان خويش، بذري كاشت و فارغ از اينكه آن بذر، كي «بر» دهد، به آينده چشم دوخت.
«تا درخت دوستي كي بر دهد
حاليا رفتيم و بذري كاشتيم»
پانصد سال از روزگار «حافظ» گذشت تا بالاخره «گوته» مانند معدودي ديگر از انديشمندان پيش از خود، او را كشف كرد و دريافت كه گنج بزرگي را پيدا كرده است. «گوته» 75 ساله بود كه تنها متن ترجمه شده «ديوان حافظ» را ديد و آن را با اشتياق مطالعه كرد. ديوان حافظ را «جوزف فون هامريور گشتال» در سال 1814 به آلماني ترجمه كرد و موجب بزرگترين اتفاق در علم ادبيات مقايسهاي گرديد.
همانطور كه اشاره گرديد آشنايي گوته با حافظ در سال 1814؛ يعني در 75 سالگي و از راه ترجمه خاورشناس اتريشي «فون هامريور گشتال» صورت گرفت. مطالعه همين برگردان نه چندان دقيق و كامل از غزليات حافظ، آنچنان شور و شوقي در دل گوته سالخورده بهوجود آورد كه او را بر آن داشت تا اشعاري به شيوة اين شاعر سترگ و ژرفانديش بسرايد؛ شاعري كه گوته، جوهر شعر شرقي را در وجود او ميبيند.
اشعار موجود در «حافظنامه»؛ يعني بخش دوم از دوازده بخش منظوم «ديوان شرقي ـ غربي» نشاندهنده آن است كه گوته چهسان شيفته حافظ بود و چه اندازه براي اين شاعر بزرگ ارج و اعتبار قائل ميشد. گوته در آئينه جمال حافظ تصوير خويش را بهوضوح مشاهده ميكند. در عالم خيال، اين احساس به گوته دست ميدهد كه زماني در وجود حافظ زندگي ميكرده است.از اين رو همانگونه كه در برگردان شعر «بيكرانه» مشاهده مينماييم، حافظ را همزاد خويش مينامد:
«تو بزرگي؛ چه، تو را نقطه پاياني نيست/ بيسرآغازي نيز، قرعه فال به نام تو زدند. / شعر تو دوار است، همچنان ستاره سيارست، / مطلع و مقطع آن يكسان است / و آنچه در فاصله اين دو همي هست عيان / عين آنست كه در اول و در پايان است / تو همان چشمه شعري كه روانست از آن / نغمه شوق و سرور همچو موج از پس موج/ و لبانت هر دم هوس بوسه دلدار كند. / غزلي دلكش از سينه تو ميتراود بيرون / و گلويت كه عطشناك، مدام جرعهاي ميطلبد. / و دلي داري نيك كه پراكنده كند مهر وصفا / گو جهان يكسره ويران گردد. / حافظا با تو و تنها با تو / خواهم اكنون به رقابت خيزم، / شادي و رنج از آن ما باد، / اين دو همزاد و شريك/ عشقورزي و بادهنوشي نيز/ فخر من باد و هستي من باد / اينك اي شعر بهپا كن شرري! / گشت ايام ندارد اثري، هر زمان تازهتري»(1)
ويژگي دوم از اين هم فراتر ميرود. گوته نه تنها در آئينه جمال حافظ تصوير خويش را ميبيند، بلكه در شعر و شاعري نيز، او را مرشد و مرادي ميداند كه مايل است با وي به رقابت برخيزد.
به اين ترتيب ميتوان حافظ را سرمشق گوته براي سرودن شعر در دوران سالخوردگي به حساب آورد.
گرچه گوته سالخورده در شعر حافظ به ديده يك سرمشق و غنابخش مينگرد، ليكن در انتخاب سبك ديوان بهگونهاي معكوس عمل ميكند؛ چون آنچه گوته از ماهيت سبك شعر حافظ برداشت ميكند، با ذهنيت هنري او ـ اين پرورش يافته مغرب زمين و مكتب كلاسيك ـ در تضاد است، آن را نوعي «بيسبكي» ميانگارد. گوته بر اساس اين پندار در بخش «يادداشتها و توضيحات» مينويسد: «اين شيوهاي است كه بيمحابا والاترين و فرومايهترين تصاوير را در هم ميآميزد و براي آنكه تأثيرات شگرفي بيافريند، ناهمگونيها را در كنار يكديگر ميچيند، ما را در يك چشم بههم زدن از اين جهان خاكي به آسمانها پرواز ميدهد و از آنجا به اين خاكدان برميگرداند و برعكس(2)»
بنابراين آنچه گوته بهعنوان سرمشق براي اشعار ديوان انتخاب ميكند، تصوير متضادي است از دنياي شعري خود او و درست همين امر تأثيري دگرگونكننده بر وي ميگذارد و درواقع از اين كلاسيست بزرگ يك رمانتيسيت بزرگ ميسازد.
اين خصوصيت سوم ما را به ويژگي ديگري راهبري ميكند. گوته پس از آشنايي با اين تصوير متضاد، به آنچه كه حافظ آموخته است، قناعت نميورزد، بلكه احساس ميكند كه اين چهرههاي سهگانه؛ يعني «همزاد»، «مراد» و «رقيب» او را به مبارزه ميطلبند و اين مبارزهجويي قدرت خلاقه او را بيدار ميكند و وي را بر آن ميدارد كه بكوشد تا به دنياي خيالانگيز و شاعرانه حافظ گام نهد و در آن فضاي ملكوتي «نغمههاي شوق و سرور» بسرايد.
با اندكي تأمل در سبك ديوان درمييابيم كه از پشت نقاب شرقي آن، سبك آزاد شعر گوته در دوران جواني قابل تشخيص است، سبكي كه گوته در سالخوردگي بار ديگر به سراغ آن ميرود و با الهام گرفتن از حافظ آن را به اوج كمال ميرساند، پس حافظ نه تنها همزاد، مراد و رقيب اين شاعر بزرگ آلماني است، بلكه شعر حافظ را نيز ميتوان «پيشفرم» اشعار گوته در ديوان شرقي ـ غربي بهشمار آورد. گوته خود در اين باب ميسرايد:
«سخن را عروس ناميدهاند
و انديشه را داماد،
قدر اين پيوند را آن كس ميشناسد
كه حافظ را بستايد(3)»
اين سروده گوته، آشكارا به اين بيت حافظ اشاره دارد:
«كس چو حافظ نگشود از رخ انديشه نقاب
تا سر زلف سخن را به قلم شانه زدند(4)»
اين سبك آزاد قبل از هر چيز در به كارگيري عناصر نثر در شعر خلاصه ميشود؛ يعني در آميزش جاندار نظم و نثر كه بهواسطه آن شعر هم به زندگي نزديكتر ميشود وهم گستره دروني پيدا ميكند.
اين سبك ضمن آنكه خودآگاه، بيپروا، روزمره و هزلآميز است، غني، والا و لطيف نيز هست و نه تنها قادر است به كمال و تعالي دست يازد، بلكه حتي بهسان لهيبي سربرميكشد، لهيبي كه در كوره آن، زبان نثر به وسيلهاي براي آفرينش والاترين شعرها تبديل ميشود. درواقع ميتوان گفت كه گوته به هنگام تصنيف ديوان در انديشه دفاع از خويش در حوزه شعر غنايي بوده است. براي هر ايراني غرورآفرين و مايه مباهات است كه گوته از سوي يك شاعر پارسيگوي برانگيخته ميشود تا بار ديگر به سراغ اين «فرم آلماني» مورد استفادهاش در آثار دوران جواني برود.
گوته در اشعار حافظ به شكلي مطلوب و آرماني براي سرودن شعر در دوران سالخوردگي خويش مينگرد، شعري كه در آن حكمت و شباب به زيباترين وجهي با يكديگر پيوند خوردهاند. در مفهوم سالخوردگي، تعمق، تفكر و تعقل نهفته است و در مفهوم شباب گرمي، حيات و شور عشق؛ تسليم مصداق اين يكي است و چيرگي مصداق ديگري، اين دو در «شعر خيال انگيز» كه همان شكل مطلوب و آرماني شعر است، درهم آميختهاند و اين درست همان برداشت است كه گوته از شعر همزاد ايراني خود داشته است. عنصر اصلي اشعار ديوان شرقي ـ غربي را ديگر نه قالب و حدود و ثغور، بلكه آنچه بيحد و مرز است تشكيل ميدهد.
«هاينريش هاينه» در سال 1835 در جزء يكم اثر خود باعنوان «مكتب رمانتيك» درباره ديوان چنين اظهار نظر ميكند: «در اين اثر، گوته سرمستكنندهترين شوق زندگي را به نظم كشيده است و اين كار چنان ساده، موفق، لطيف و مدهوشكننده صورت گرفته است كه انسان در شگفت ميماند كه چگونه انجام چنين كاري در زبان آلماني امكانپذير شده است. معجزه اين كتاب غير قابل توصيف است. ديوان گوته درودي است كه مغرب زمين به مشرق زمين ميفرستد. اين درود بدان معناست كه غرب از معنويتگرايي يخزده و بيرمق خود خسته و دلزده شده است و ميخواهد در فضاي سالم شرق به كالبد خويش جاني تازه ببخشد. گوته پس از آنكه در «فاوست» ناخشنودي خود را از معنويت انتزاعي و نياز خويش را به لذتهاي واقعي و حقيقي ابراز ميدارد، خود را با تمام وجود در آغوش تجربيات حسي مياندازد و به اين ترتيب ديوان شرقي ـ غربي را ميآفريند(5)»
پس ديوان شرقي ـ غربي حاصل فرار يك رمانتيسيست از واقعيت حال به سرزمين رويايي گذشته نيست، بلكه حاصل فرار از فريب ظواهر بيثبات به حقيقت جاودانه پديدههاي اوليه حيات است، بدين معني كه آنچه را كه باقي است، در آنچه كه فاني است مشاهده و تمام اشياي موجود در جهان را بهعنوان تمثيلي از جاودانگي تفسير كنيم. جوهر هنري سبك ديوان هم در همين نوع برداشت و عملكرد نهفته است، به گفته گوته «آنگاه كه هنر در برابر شئي بيتفاوت و خود كاملاً مطلق ميشود، هنر والا شكل ميگيرد(6)». به ديگر سخن، هنر سبك ديوان در اين است كه اشكال هزار چهره اين جهان را به كمك قدرت تخيل بر مينماياند و آنچه را كه به ظاهر بياهميت به نظر ميرسد، به طرز معجزهآسايي پراهميت جلوه ميدهد. ديوان داراي سبك شاعرانه است كه ميتوان آن را نوعي «بافندگي ذهني» به شمار آورد و از اين رو شعري بسيط ارائه ميدهد كه هدف اصلي آن دستيازي به روابط معقولي است كه به واسطه آنها صور اين جهاني بهطور سلسلهوار به هم پيوند ميخورند.
اما چرا گوته بر آن شد تا به تقليد از حافظ بپردازد؟ پاسخ به اين پرسش را از زبان نيچه ميشنويم: «نوابغ بر دو دستهاند، يكي آنكه اصولاً بارور ميكند و خواستن اين است كه بارور كند و ديگري آنكه علاقهاي وافر به بارور شدن و زادن دارد».
از گروه نخست پيش از هر كس نامهايي چون حافظ و شكسپير به ذهن متبادر ميشوند و از گروه دوم به حتم نام گوته در صدر قرار ميگيرد. اشعاري كه گوته به سبك و سياق شعر يونان باستان سروده، بهترين گواه اين ادعاست. درواقع حضور عنصر يوناني در روح و روان گوته موجب شيفتگي او نسبت به فرمهاي يوناني بوده است، اما گوته به اين خاطر از اين قالبهاي شعري كهن استفاده كرده؛ كه در اين كار نوعي احساس «شوق وصال» به وي دست ميداده داده است. گوته در واقع نابغهاي است با ويژگيهاي جنس مؤنث كه در نتيجه بارور شدنهاي مكرر به باشندهاي غولآسا بدل شده، آنسان كه گويي كل جهان هستي را يكجا فرو بلعيده است. درواقع «وابستگي متضاد و چند موضوعي از خصوصيات غزلهاي حافظ است و اين خود موجب ميشود تا وسعت معنا و فهم، بيشتر از شعري باشد كه گفته ميشود(7)».
گوته از پس ترجمههاي تخميني و تقريبي، لسانالغيب را يافته و با او رابطه برقرار كرده است. اين البته حاكي از شدت نبوغ و ذوق گوته است، اما در عين حال نمونهاي است از يك مسير و مقصد درست در افق گفتوگوي تمدنها و فرهنگها و ملل.
شيدايي حاصل از مطالعه اشعار حافظ، چنان اثرگذار بود كه «گوته» را مشتاق كرد كه در سن 75 سالگي، به يادگيري زبان فارسي بپردازد تا بتواند حافظ را بيواسطهتر بخواند. بدين ترتيب آن پيرمرد 75 ساله، شاگرد «غمزه»هاي مكتب آن «مسئلهآموز صد مدرس» شد. با آنكه حافظ در نگارش داستان پرشور شيدايي و باز گفتن حديث عشق، از حجاب زبان نيز در گذشته بود:
«يكي است تركي و تازي در اين معامله حافظ
حديث عشق بيان كن بدان زبان كه تو داني»
شايد به راستي «گوته» نيز آنگونه با حافظ زيسته و مغازله (غزلسرايي) كرده است كه خود او تجربه نموده:
«من اين حروف نوشتم چنانكه غير ندانست
تو هم ز روي كرامت چنان بخوان كه تو داني»
سرانجام گوته با تأثيراتي كه از حافظ گرفت، نام ديوان خود را كه در سال 1817 انتشار داد، «الديوان الشرقي و الغربي» گذاشت و احساس حيرتآور خود نسبت به شعر فارسي را به نمايش گذاشت. اين كتاب كه فصول مختلفي با عناوين: «حافظ نامه»، «عشقنامه»، «رنجنامه»، «زليخانامه»، «تيمورنامه» و ... دارد، به روشني از حافظ و فرهنگ شرقي او الهام گرفته و به انعكاس تلقي گوته از نوع مسلماني و اعتقادات اسلامي صادقانه حافظ ميپردازد. بسياري معتقدند كتاب «گوته» آنچنان از نام و ذكر ياد حافظ مشحون است كه انگار فكر ميكني گوته براي نوشتن آن، مستقيماً از حافظ ياري جسته است. آنگونه كه خود او بارها، ديوان شرقي ـ غربي را حاصل عمر خويش توصيف نموده است. در حقيقت، گوته با يافتن اكسير عشق در اشعار حافظ، نيروي جواني را دوباره باز يافته بود و اينك تنها از ساقي معرفت، يك چيز بيشتر نميخواست.
«قدح پر كن كه من از دولت عشق
جوانبخت جهانم، گرچه پيرم»
گوته با معرفي حافظ نه تنها ادبيات قرن هجدهم اروپا را تحت تأثير قرار داد، بلكه زمينهساز خلق آثار بسياري در قرن 19 و 20 شد.
شمار كمي از مفسرّان از اينكه گوته را در زمرة اعجوبههاي عالم ادبيات قرار دهند امتناع ميورزند؛ زيرا به نظر اينان آثار او بيش از اندازه خود، زندگينامه دارند و به هيچ روي منعكسكنندة عظمت روح صاحب اثر ـ يكي از شروطي كه لونگينوس براي تعالي اثر ادبي قائل است ـ نيستند. لكن بيشتر منتقدان به ستايش از گوته پرداختهاند. از جمله هانيريش هاينه ميگويد كه «طبيعت ميخواست تصوير خود را تماشا كند و گوته را آفريد(8)». ماتيو آرنولد او را «حكيمترين مرد اروپا... طبيب عصر آهن(9)» مينامد. و معتقد است كه گوته با ذوقترين اديبي است كه تا كنون جهان شناخته است و «هرمان گريم» حرف آخر را در توصيف گوته ميزند و او را «بزرگترين شاعر همة ملل و همةاعصار(10)» ميخواند.
شايد پارهاي از اين ستايشها اندكي نشان از حرارت و شيفتگي مفرط داشته باشند، اما در طي بيش از يك قرن، بيشتر مردم در اينكه گوته يكي از چهار پنج چهرة برتر جهان ادب است با هم اتفاق نظر دارند. براي مطالعه انديشه، جهانبيني و باورهاي عمومي گوته و اينكه معلوم شود چه عواملي گوته را به آشنايي با ادبيات ايران واداشت و در پي اين آشنايي، «ديوان غربي و شرقي» را بهوجود آورد، بهتر است نخست اين نكته روشن شود كه اصولاً چگونه اروپاي جديد با ادب شرق آشنا شد.
«اهميت موضوع»
تا اين زمان؛ يعني تا سال 1814، «شرق» براي گوته گريزگاهي براي فرار از آشفتگي و هرج و مرج اروپا و ناراحتي روحي همة مردم اين سرزمين، بيش نبود. گوته و بسياري از متفكران و ادباي اروپا و بهويژه آلمان، رو به سوي مشرق زمين برده بودند تا مگر در عالم خيال، كشور و عصر خويش را ترك كنند و به سرزميني كه بوي صفا و آرامش روحاني ميدهد قدم گذارند.
در اين دوره، خستگي روحي و آشفتگي اجتماعي در اروپا به حد اعلاي خود رسيده بود. همگان فرسوده و نگران و افسرده بودند و مثل امروز، هيچ كس از فرداي خويش خبر نداشت. تودههاي اروپايي كه انقلاب كبير فرانسه و جنگهاي آن، ايشان را از خواب كهن برانگيخته بود، بهطور مبهم احساس ميكردند كه در آستانه تحول اجتماعي بسيار بزرگي به سر ميبرند، ولي اين احساس براي ايشان چيزي جز آن ناراحتي و اضطراب كه لازمة اين قبيل دورانهاي حد فاصل مراحل مختلف تمدن بشري است به همراه نداشت متفكرين طبعاً از اين اضطراب روحي، بيش از تودهها سهم داشتند و همين روح خستگي و فرسودگي بود كه در عالم ادب، يكي از عوامل بزرگ پيدايش رمانتيسم و قهرمانان حساس و نوميد و افسردة آن گرديد. چنانكه گفته شد، تا اين هنگام، مشرق زمين و ادب و فلسفة آن براي گوته و بسياري ديگر از متفكران اروپايي به منزلة «ترياك» يا «گريزگاهي» بيش نبود. گوته كه در اين زمان در منتهاي اشتهار خويش بود و گذشته از احراز بزرگترين مقامات سياسي و اجتماعي، از شهرت و افتخاري فراوان در همة اروپا بهره داشت، از مشرق زمين و تجليات هنر و فرهنگ آن چيزي جز وسيلة دوري از حقايق مادي نامطبوع دنياي غرب نميخواست.
ولي دوران اين كناره روي و سفر خيالي سطحي و آسان او به ديار شرق در سال 1814، درحاليكه گوته و اروپا يكي از آشفتهترين سالهاي عمر خويش را ميگذرانيدند، به پايان رسيد و دوران تازهاي براي گوته آغاز شد؛ زيرا اين سال بود كه «كوتا» كتابفروشي كه ناشر آثار گوته بود، براي وي دو جلد كتاب فرستاد كه اخيراً توسط «هامر» از زبان فارسي ترجمه شده و در شهر «وين» در اتريش به چاپ رسيده بود. عنوان كتاب، «ديوان» غزليات محمد شمسالدين حافظ، شاعر ايران» بود.
گوته اين كتاب تازه را با ميل و اشتياق پذيرفت و مثل ساير آثار ادب شرق، به خواندن آن پرداخت. ولي هنوز صفحهاي چند از آن نخوانده بود كه بياختيار «بانگ تحسين سر داد» و خواندن كتاب را از نو آغاز كرد؛ زيرا به گفتة خودش، ناگهان دريافت كه «با اثري روبهرو شده كه تا آن روز نظير آن را نديده است(11)». روز هفتم ژوئن 1814 كه گوته براي نخستينبار در دفتر خاطرات خود نام حافظ، را برد، در زندگاني وي روزي بسيار بزرگ بود؛ زيرا گوته در اين روز آن «جام جم» را كه سالها دل از او ميطلبيد يافت؛ يعني ره به ديوان حافظ برد كه به قول نيچه «اعجاز واقعي هنر بشري» است و اين اعجاز ادب شرق او را ديوانة خود كرد.
حافظ براي گوته دنيايي تازه، روحي تازه، شوق و حالي تازه به ارمغان آورد. او را با روح واقعي شرق، با جمال فلسفه و ذوق و حكمت ايران آشنا كرد. آن شرابي را در پيمانة شاعر آلماني ريخت كه به تعبير زيباي نيچه: «سرمستكنندة خردمندان جهان است». گوته خود در وصف اين جاذبة شگرف، مينويسد: «ناگهان با عطر آسماني شرق و نسيم روحپرور ابديت كه از دشتها و بيابانهاي ايران ميوزيد آشنا شدم و مرد خارقالعادهاي را شناختم كه شخصيت شگرف او، مرا سراپا مجذوب خويش كرد(12)». گوته ديوان حافظ را خواند و از وراي ترجمة هامر كه غالباً نارسا و گاه نيز غلط بود، بهتر از همة معاصران خود و بيش از بسياري از هموطنان حافظ به عظمت روح لسانالغيب پي برد؛ زيرا روح او با حافظ بسيار نزديك بود. او نيز مثل حافظ جمالپرست و حقيقتدوست بود و همچون او تا روز آخر، زندگي را ستود و آنچه را كه روزگار به او داده بود با نظر قبول و رضا پذيرفت. او نيز هميشه كوشيد تا مثل حافظ به روح و معني هر چيز بنگرد و هر آنچه زيبا است جمال ايزدي ببيند و ستايش كند. هامر در مقدمة ديوان حافظ خود نوشته بود: «در دوران زندگاني حافظ، پيوسته وضع سرزمين پارس دستخوش انقلاب بود. اميران و پادشاهان پياپي بر سر كار امدند و از سر كار رفتند و در هر آمدن و رفتن، سيل خون روان ساختند. با اين همه، حافظ آرامش طبع و حسن خلق خويش را از دست نداد و همچنان نغمة بلبل و عطر گل فرشتة شراب و زيبايي عشق را ستود و از تكريم جمال در هر صورت كه آن را متجلي ديد، فرو ننشست(13)».
گوته در اين تصوير، عيناً قيافة خود را منعكس ديد؛ زيرا او نيز به قول خود: «مثل شاعر شيراز، تا روزگار كهنسالي، جواني و زيبايي و نور و خورشيد را ستود و در عطر گل و نغمة بلبل و شور عشق، جمال خدا را نگريسته بود(14)». در عين حال، او نيز همچون حافظ در دوراني كه از هر سو سيل خون روان بود، هرگز آرامش فيلسوفانة خويش را از دست نداد و حتي پيش از آنكه با حافظ شيراز آشنا شود، اين پند او را به كار بست كه:
«به گوشهاي بنشين سرخوش و تماشا كن
ز حادثات زماني رخ شكر دهني»(15)
و چنانكه در يكي از قطعات «رنجنامه» و ساقينامة ديوان خود، اعتراف ميكند، راز دل از رياكاران و خودپرستان پوشيده داشت و با جام مي خلوت گزيد به مصداق آنكه:
«به روز واقعه، غم با شراب بايد گفت
كه اعتماد به كس نيست در چنين زمني(16)»
يك وجه شباهت ديگر بين حافظ و گوته كه شاعر بزرگ آلماني بارها از آن نام ميبرد، مبارزه با رياكاران دين است. گوته نيز مثل حافظ پيوسته از تنگنظري سالوسان روحانينما در عذاب بود و با آنان ميجنگيد اين نكته مخصوصاً در «رنج نامه» ديوان وي به خوبي پيداست.
در تابستان 1814، گوته گوشه عزلت برگزيد براي آنكه تنها با حافظ شيراز خلوت كند.
در همة اين مدت، گوته سراپا غرق در درياي حكمت و سخن حافظ بود. هر غزل او را يك بار و دوبار و ده بار خواند، تا آن حد كه نه تنها با روح و فكر حافظ بلكه با طرز بيان وي نيز آشنا شد و چنان با استعارات و تشبيهات او خو گرفت كه بعدها در بسياري از قطعات ديوان، سخن وي را با همان صورت اصلي تكرار كرد، بيآنكه گاه خود بدين نكته متوجه باشد.
اواخر تابستان بود كه در دفتر خاطرات خود نوشت: «دارم ديوانه ميشوم، اگر براي تسكين هيجان خود دست به غزلسرايي نزنم، نفوذ عجيب اين شخص خارقالعاده را كه ناگهان پا در زندگاني من نهاده تحمل نميتوانم كرد(17)»
از اين زمان بود كه اندكاندك به سرودن قطعات و اشعاري پرداخت كه خود در آغاز، قصد جمعآوري آنها را نداشت، ولي بعد كه تعدادشان رو به فزوني نهاد، فكر آفرينش يك «ديوان آلماني» در سر شاعر پديد آمد و از آن پس، وي به گردآوري اين قطعات همت گماشت.
هنگام سفر به درّة «دراين» گوته به اين فكر افتاد كه در عالم خيال به كشور حافظ سفر كند و ديوان خويش را ارمغان اين «سفر روحاني قرار دهد. از آن پس، وي خود را مسافر ديار شرق پنداشت و قسمت اعظم قطعات «ديوان» را با اين تصوير سرود كه با «كاروانهاي مشك و ابريشم» سفر ميكند و «از كوره راههاي ناهموار» به سوي شيراز ميرود و به گوش خويش ميشنود كه «راهنماي سفر، ترانة شورانگيز حافظ را ميخواند». خودش در اين باره ميگويد: «آهنگ سفر شيراز كردم تا اين شهر را منزلگه ثابت خويش قرار دهم و از آنجا چون اتابكان و اميران فارس كه هر چند يك بار به عزم سفرهاي جنگي رو به اطراف ميكردند، گاهگاه راه سفرهاي كوچك در پيش گيرم و باز به شيراز خودم برگردم(18)».
قطعات مختلف ديوان، هر يك به اقتضا و مناسب حوادثي كوچك يا بزرگ، سروده شدهاند كه طبعاً همه اين حوادث در خاك آلمان ميگذرد، ولي گوته اغلب آنها را وقايع سفر خيالي خويش به سرزمين حافظ ميشمارد تا بتواند در وصف آنها آنچنان سخن گويد كه حافظ شيراز يا مسافري كه از ديار غرب رو به ايران آورده است در اين مورد سخن ميتواند گفت.
پس از آنكه با قطعة «خفته» (يا اصحاب كهف) تعداد قطعات كتاب به پنجاه رسيد، گوته در صدد برآمد كه مجموع آنها را به رسم شعراي ايران، «ديوان» نام بگذارد و با اين نظر بهعنوان مقدمه ديوان، قطعة «هجرت» را ساخت تا آن را مظهر «هجرت» خويش به سوي مشرق زمين قرار دهد. در اين زمان بود كه وي براي نخستينبار (14 سپتامبر 1814) در دفتر خاطرات خود از «ديوان آلماني» نام برد و نوشت:
«ميخواهم اين ديوان را به صورت آئينة دنيا يا جام جهاننما درآورم و در آن، شرق و غرب را در كنار هم به بينندگان نشان دهم(19)». اندكي بعد، در همين مورد نوشت: «به ساختن جام جمي مشغولم كه با آن، با وجود زاهدان ريايي، دنياي ابديت را عيان خواهم ديد و ره به آن بهشت جاودان كه خاص شاعران غزلسرا است خواهم برد تا در آنجا در كنار حافظ شيراز مسكن گزينم(20)».
روز 16 مه 1815، گوته به «كوتا» ناشر آثار خود، دربارة «ديوان» چنين نوشت: «اين كتاب را نه فقط با مراجعه دايم به ديوان محمد شمسالدين حافظ شاعر ايراني تنظيم كردهام، بلكه در سرودن قطعات آن، ساير آثار ادب شرق را از معلّقات و قرآن گرفته تا اشعار جامي شاعر ايراني در نظر داشتهام. حتي گاه به آثار شعراي ترك نيز متوجه بودهام(21)». ... و در نامهاي ديگر در همين باره چنين گفت: «آرزو و هدف من اين است كه با اين اثر، شرق را با غرب و گذشته را با حال و ايراني را با آلماني نزديك كنم و طرز فكر و عادات و آداب مردم اين دو سرزمين را با هم آشنا سازم(22)».
اندكي بعد، در ششم اكتبر 1815، گوته در دفتر چه يادداشت خود نوشت: «ديوان را به كتابهاي مختلف تقسيم كردم(23)». در تمام طول سال 1816 وي همچنان به تكميل اين اثر مشغول بود و پس از اتمام «ديوان» در سال 1818، به تنظيم و تدوين شرحها و حواشي آن، كه از خود كتاب مفصلتر است، پرداخت. نخستين چاپ ديوان در 1819 وچاپ دوم آن در سال 1820 انتشار يافت و با موفقيتي عظيم مواجه گرديد. روزنامهها و نقّادان ادب آن را «يكي از عاليترين آثار حكمت گوته» دانستند و موسيقيدانان آلماني بسياري از قطعات آن را در قالب موسيقي درآوردند.
در سال 1836 پس از مرگ گوته، چندين قطعة تازه در يادداشتهاي خطي او يافت شد كه مربوط به «ديوان» بود، ولي گوته قسمتي از آنها را بعد از نشر ديوان سروده و قسمتي ديگر را نيز كه قبلاً سروده شده بود عمداً منتشر نكرده بود (مانند قطعه معروفي كه در آن به «صليب» و موضوع تثليث در دين مسيح حمله ميكند). قطعه شيوا و دلپسندي كه در آن، گوته، حافظ را كشتي بزرگ و خود را تخته پارهاي ناچيز ميشمارد و ميگويد: «حافظ، چگونه ميتوان با تو لاف همسري زد(24)»، از همان قطعاتي است كه بعد از مرگ وي به ديوان افزوده شده. برخي از اين قطعات نيز بعداً از ساير آثار گوته، ضميمه «ديوان شرقي» كه بيشتر با آنها مناسبت داشته، شده است.
«ديوان غربي و شرقي» كه خود گوته نام عربي «الديوان الشرقي للمؤلف الغربي» را بر آن نهاده بود، از آغاز انتشار خود تاكنون، يكي از عاليترين آثار تغزلي زبان آلماني شناخته شده و به عنوان يك شاهكار ادبي شهرت و اهميت جهاني يافته است. «ديوان شرقي» تاكنون به اغلب زبانهاي مهم جهان ترجمه شده و گاه به هر زبان چندين بار تجديد ترجمه و تجديد چاپ شده است.
«نتيجهگيري و جمعبندي»
با آنكه گوته پروايي نداشت كه بزرگان عرصه ادب الهامبخش او باشند، اما هيچگاه در طول زندگي مقلد محض نبوده است. آنچه به ظاهر تقليد مينمايد، الگوبرداري به معناي واقعي كلمه نيست بلكه گوته نكتهاي غير خودي را برميگزيند و آنگاه در ذهن و زبان خود بدان شكل مأنوس و مورد نظر خويش را ميدهد.
گوته خود نحوه فعاليت هنرياش را در اين سطور خلاصه ميكند:
«هميشه تنها آنچه را به رشته تحرير درآوردم، / كه احساس ميكردم و بدان باورمند بودم، / به اين سان، اي عزيزان! خود را پاره پاره ميكردم / و همواره باز به همان هيئتي درميآمدم كه بودم(25)».
گوته در تاريخ 16 مه 1815 به ناشر خود «فريدريش كوتاهفون كوتندروف» مينويسد:
«هدف من از تصنيف ديوان شرقي ـ غربي اين است كه به شيوهاي شعفانگيز غرب را به شرق، گذشته را به حال و عنصر ايراني را به عنصر آلماني پيوند كنم و سنتها و طرز تفكرهاي دو طرف را در هم بياميزيم(26)».
گوته در دفتر ششم ديوان با عنوان «حكمتنامه» در چهارپارهاي چنين ميسرايد: «چه باشكوه اين شرق / از پس درياي مديترانه به اين سوي راه گشود؛ / تنها آن كس ميداند كالدرون چهسان نغمهسرايي كرده است / كه قدر حافظ را بشناسد و به او عشق بورزد(27)».
گوته برجستهترين ويژگي شعر حافظ را نيز در ذهنيتي ميبيند كه بر آن است.
«به ذهن يك شرقي در همه حال فكري خطور ميكند كه براي او كه عادت دارد به سادگي دور از ذهنترين مفاهيم را به هم پيوند زند، اين امكان را فراهم ميسازد تا با ايجاد پيچشي در يك حرف يا يك هجا باز اضداد را از هم جدا كند(28)». و البته «حافظ با اشعار چند موضوعي خويش، غزل را كامل ميكند و به شعر اوج و ارتقا ميبخشد(29)».
آنچه گوته همواره در سرمشق خود، حافظ مشاهده ميكند و مورد ستايش قرار ميدهد، همانا زندهدلي است. شكل متعالي زندهدلي، شوخطبعي است ياهمان چيزي است كه ما در مورد حافظ به «رندي» تعبير ميكنيم. ويژگي بارز ديوان نيز اين است كه گوته در اين اشعار جاويدان، در قالب نوعي كمدي الهي، به والاترين شكل شوخطبعي دست مييازد. اين شوخطبعي و بازتاب احساس آزادي باطني انساني انديشهگراست كه توانايي آن را دارد كه عشق به دنيا و چيرگي بر آن را به هم پيوند بزند.
اين شوخطبعي بر اساس ماهيتش مفهومي دوگانه است، درست مانند وسيله ابزار آن؛ يعني خنده.
با هرهر خنده در آن واحد هم به دنيا تبسم ميكنيم و هم آن را به سخره ميگيريم. علاقه به دنيا و توان دل بركندن از آن، دو احساس شاديبخش هستند كه ابتدا با يكديگر به رقابت برميخيزند تا سرانجام صلحجويانه باز با هم يكي شوند. پس ماهيت شوخطبعي در حقيقت اين است كه بر هر آنچه جوي است و موجب دلبستگي بيقيد و شرط انسان به اين خاكدان ميشود، خط و بطلان بكشد يا به بيان رند شيراز سخن بگوييم.
«غلام همت آنم كه زير چرخ كبود
ز هر چه رنگ تعلق پذيرد، آزاد است(35)».
در نهايت در باب تأثير و جاذبه حافظ بر گوته، «شردر» محقق آلماني ميگويد: «بزرگترين نوآوري در نزد حافظ، جدا نكردن جنبههاي غير روحاني از جنبههاي روحاني آن است و اين عدم تفكيك، بالاترين درجه فهم از دنيا و جايگاه انسان در آن را نشان ميدهد. گوته اين ويژگي حافظ را تشخيص ميدهد و او را برادر دوقلوي خود تلقي ميكند(30)».
اينگونه است كه گوته در آئينه جمال حافظ تصوير خود را ميبيند و رند شيراز را برادر دوقلوي خويش خطاب ميكند و هواي آن را در سر ميپروراند كه با وي به رقابت برخيزد.
در خاتمه بايستي گفت كه حافظ و گوته، مظهر تجلي گفتوگوي ميان شرق و غرب بودهاند. سخن گفتن از اين اديبان گرانقدر را نه فقط تكريم دو هنرمند، بلكه «سخن گفتن از همدلي و همزباني» بايد توصيف كرد كه در دو عصر و دو سرزمين متفاوت روي داده است.
شعر عرصه گفتوگو است و همزباني و همسخني اين دو اديب (نه به معناي كلمه)، بيانگر حقيقت مشترك وجود است. ما اگرچه ناهمزبانيم، اما حقيقت ما همزباني است، همزباني در شعر تجلي مييابد ولي در شعر متوقف نميشود و عرصه انديشه، رفتار و عمل اجتماعي را ميپيمايد.
منابع و مآخذ
1ـ يوهان ولفگانگ فن گوته، «ديوان غربي ـ شرقي»، ترجمه كوروش صفوي، تهران، انتشارات مركز بينالمللي گفتوگوي تمدنها و نشر هرمس، ج اول، 1380.
2ـ همان.
3. Philippi, “Histoirc dc la Litterature allemande”, Plon, Paris.
4. «ديوان حافظ» به اهتمام محمد قزويني و دكتر قاسم غني، تهران، انتشارات زوار، چاپ اول، 1369.
5. Walter Silz, “Early German Romanticism, “Cambridge, Mass Harvard University Press, 1922.
6. Otto Heller, “Studies in Modern German Literature,” Boston. Ginn & Co. 1905.
7. L.M. Kecceli, “Gete izapando, istocni Divan, “Moskva, 1973.
8. Benjamin W. Wells, “Modern German Literature,” Boston, Reberts Brothers, 1897.
9. Ibid.
10. William cleaver Wilkinson, “German Classics in English, “ York, Funk and Wagnalls co, 1900.
11. Sol. Liptzin, “Historical Survey of German Literatuer,” York. Prerntice – Hall. 1936.
12. Ibid.
13. Wilhelm, Schercr, “A History of German Literatuer,” Transated by Mrs. F.C Conybeare. 3 rded, York. Charlcs Scribner’s Sons, 1899. 2 vols.
14. Ibid.
15ـ دكتر محمدامين رياحي، «گلگشت در شعر و انديشه حافظ»، تهران، چ دوم، 1374.
16ـ دكتر حسينعلي هروي، «شرح غزلهاي حافظ»، تهران، نشر نو، ج 4ـ1، چ چهارم، 1375.
17. Camillo Von Klenze, “From Goethe to Hauptmann.” York, Viking Perss. 1926.
18. Goethe Werke Festausgabe: “West – Ostlicher Diwan, “Bibliographisches Institul, Lcipzing. (نسخه كتابخانه دانشگاه تهران)
19. George Madison Priest, “A Brief History of German Literature. “ York, Charles Scribner’ s Sons, 1982.
20. Ibid.
21. Ibid.
22. Ibid.
23. John G. Robertson, “A History of German Literatuer”, Reviscd, London, Blackwood. 1949.
24. Ibid.
25ـ يوهان ولفگانگ فن گوته «ديوان غربي ـ شرقي»، پيشين.
26ـ همان.
27. همان.
28. همان.
29. Vid . A. “Bombaei Laletteratural ncopcrsiana,” milano. 1968.
30ـ «ديوان حافظ»، پيشين.
31. Goethe Erlebnis des osten, Leipzig. 1938.
1ـ در زبان آلماني قديم، به آب ساكن MARI ميگفتند و از ارتباط آن WIIIA كه ژرمنها براي معاني مقدس آن را به كار ميبردند، كلمه «وايمار» يا «آب مقدس» ساخته شده است.
منبع: مجله شعر