نگاهي شعر شاملو و قباني نجمه دانائيان
نگاهي به عشق و سياست در شعر شاملو و قباني
در حوزة ادبيات معاصر شاملو را پرچمدار شعر سپيد ميدانند. استقلال قالب شعري كه او را از تبعيت قالبهاي سنتي دور نمود، توجه به مسائل اجتماعي و سياسي بهويژه مبارزات سالهاي 1332 به بعد، سرودن بعضي قطعات شعري به نام همسر خود ـ آيدا ـ و... او را از ديگر شاعران متمايز ميكند. نزار قباني نيز زبان ويژة خود را دارد. او با نگاه خود به شعر، معشوق و عشق مينگرد، دورهاي از زندگي خويش را به سرودن اشعار سياسي سپري كرد و از پرمخاطبترين شاعران عرب است.
قطعاً عنوان همة ابيات و يا همة موضوعات به كار گرفتهشده توسط اين دو شاعر كاري دشوار است و مجالي فراختر ميطلبد لكن وجود نقاطي مشترك (در زمينة مباحث سياسي ـ اجتماعي، شعر، زن و عشق) اين فرصت را به دست داد تا نويسنده، ديدگاه آن دو را در موضوعات فوق نشان دهد.
احمد شاملو (1379ـ1304)
«آثار من خود اتوبيوگرافي كاملي است. من به اين حقيقت معتقدم كه شعر، برداشتهايي از زندگي نيست؛ بلكه يكسر خود زندگي است.»
شاملو
نخستين مجموعه شعر شاملو در سال 1326 به چاپ رسيد كه حاوي شعرهايي كاملاً سنتي، نيمايي يا حتي نوشتههاي بدون وزن و قافيه بود كه بعدها به «شعر منثور» يا «شعر سپيد» شهرت يافت. اين مجموعه بين آثار شاملو، چندان اهميتي ندارد و خود او بنا بر اين نظر نام اين مجلد را «آهنگهاي فراموششده» گذاشت.
مجموعه «هواي تازه» كه بين سالهاي (35ـ1326) سروده شد، زبان و ديدگاه مستقل او را معرفي كرد. شاملو در اين مجموعه، از اشعار سنتي رويگردان شد و همچنان كه از نام مجموعه بر ميآيد، در فضايي جديد شعر سرود. از ديگر مجموعههاي شعري وي؛ باغ آينه (1338)، آيدا در آينه (1343)، آيدا درخت و خنجر و خاطره (1344) ققنوس در باران (1345)، مرثيههاي خاك (1348)، ابراهيم در آتش (1352) و دشنه در ديس (1356) ميباشد.
از نظر قالب شعري، اشعار او دنبالهرو قالب نيمايي است و به نثر بسيار نزديك است، بهويژه نوشتههاي سدههاي چهار و پنج هجري قمري و گاه ترجمههاي تورات و انجيل را به ياد ميآورد.
از نظر محتوا و مفاهيم، تفكرات اجتماعي ـ فلسفي را اغلب از طريق تمثيل و اسطورههاي انساني بيان ميكند. با بررسي تعدادي از قطعات شعري او درخواهيم يافت كه آنچه دربارة شعرها و اتوبيوگرافي خود نوشته است، كاملاً بر سرودههاي او منطبق است. در اشعار و نمونههاي زير خواهيم ديد كه چگونه شاعر سه موضوع (زن، عشق و شعر) را در زمينة اجتماع و سياست زمان خود به كار ميگيرد.1
شعر
در مجموعة «هواي تازه» قطعهاي كه در سال 1333 سروده شده موضع و نقطه تفاوت شعر شاملو را با شاعران پيشين بيان ميكند. در اين قطعه وي قاآني، حميدي و ديگر شاعران را افرادي بيدرد ميانگارد و در جايي ميگويد:
«موضوع شعر شاعر پيشين از زندگي نبود
در آسمان خشك خيالش او جز با شراب و يار نميكرد گفتوگو
...امروز شعر حربه خلق است
...امروز شاعر
بايد لباس خوب بپوشد، كفش تميز واكسزده بايد به پا كند، آنگاه در شلوغترين نقطههاي شهر، موضوع و وزن و قافيهاش را يكي يكي با دقتي كه خاص خود اوست، از بين عابران خيابان جدا كند...»2
شعر شاملو فضاي مبارزه است، اگر ديگران با سلاح گلوله و آتش، مبارزه ميكنند، شاملو با كلمات وارد اين عرصه ميشود:
«و شعر زندگي او با قافية خونش
و زندگي شعر من با خون قافيهاش
و چه بسيار كه دفتر شعر زندگيشان را
با كفن سرخ يك خون شيرازه بستند.»3
بهعلاوه مفاهيم شعري شاملو كه از وي شاعري متعهد ميسازد، ساختار اشعار او هم قابل تأمل است، «شيوة او در كتابت اين شعرها، البته از روي تفنن نيست، مهمترين انگيزه وي در انتخاب طرز تقطيع كتابتي شعرهاي سپيد، هدايت خواننده به حفظ ريتم در موسيقي است... [از طرفي] خواننده را وا ميدارد تا در خواندن شعر رعايت قطع و وصل كلام را بكند و در نتيجه شعر را چنان كه منظور شاعر است بخواند.»4
معاني شعري شاملو، نيز يكدست نيست، به كار بردن لغات اصيل و كهن، لهجة تهراني و لغات و تركيبات جديد، ايجاز، تكرار و حذف و... باعث ميشود كه گاه گرههايي در شعر او و دريافت معاني ايجاد شود. با اين وضع وي هراسي از نقد و نظر مخاطب ندارد، وظيفة او بيان تعهد اجتماعي است، خواه آشكار، خواه سمبليك و پيچيده:
باري خشم خواننده از آن روست كه ما حقيقت و زيبايي را با معيار او نميسنجيم.
و بدينگونه آن كوتاهانديش از خواندن هر شعر سخت تهيدست باز ميگردد.»5
گويي شاملو مخاطب را وادار ميسازد تا از تقيد به اصول شعري قديم رها شود و با زبان و نگاهي جديد، به شعر و جامعة خويش بنگرد تا همراه خوب شعرش باشد.
زن
مقايسة موقعيت و مقام زن در ادبيات معاصر و قديم، مجالي گسترده ميطلبد اما اشارهاي گذرا در اين مقام بهجا است كه پس از مشروطيت، زنان خود براي دفاع از حق و حقوق خويش پا به عرصة اجتماع نهادند و پيشرفتهاي علمي و فرهنگي قابل توجهي از ايشان ديده شد.
«با تغيير نگرش و محتوا در شعر نيمايي، خواه ناخواه سيماي زن در عصر معاصر هم تغيير چشمگيري يافت. زنان مورد توجه در شعر معاصر واقعي هستند و در بطن اجتماع و زندگي حضور دارند. چنين زناني زاييدة ذهن شاعر نيستند و يا بر اساس ناكاميها و برداشتهاي نادرست شاعر، مورد توهين و سرزنش قرار نگرفتهاند بلكه از دريچة واقعيت نگريسته شدهاند.»6
در اشعار شاملو اين مفهوم به خوبي نمايان است. درصد و ميانگين حضور زن قابل توجه است و وجه مثبت دارد. زن گاه انگيزة سرودن شعر است و گاه عامل مبارزة فرد متعهد. عشق به زن نيز در شعر شاملو واقعي و پاك است كه نمونههاي آن ارائه خواهد شد. ذكر اين نكته ضروري است كه از عوامل قابل توجه و مثبت شعر معاصر، تاريخدار بودن اشعار و گاه عنوان هر قطعه كه به مخاطبين معين تقديم شده ميباشد، اين امر مخاطب را در درك بيشتر مفهوم شعر و عوامل سروده شدن آن ياري ميدهد. مثلاً در دو مجموعه از شاملو، اشعار عنوان «آيدا» همسر وي را دارند يا در رثاي فروغ فرخزاد سروده است:
«به جستوجوي تو به درگاه كوه ميگريم، در آستانة دريا و علف
...، نامت سپيدهدمي است كه بر پيشاني آسمان ميگذرد ـ متبرك باد نام تو ـ »7
يا مقام مادر را اينگونه ارج مينهد:
«يادش به خير مادرم!
از پيش در جهد بود دائم تا پايهكن كند ديوار اندهي كه يقين داشت در دلم
مرگش به جاي خالياش احداث ميكند.»8
عشق
توصيفهاي شاملو از عشق به مخاطب اجازه ميدهد تا نوعي والا از عشق را دريابد، «عشق شاملويي!» يعني عاشق بودن سعديوار بر هر زيبايي و شگفتي بدون منيت و خودكامگي. عشقي پاك بين ماورا و زمين، جايي كه انسانيت و محبت عوامل اصلياند:
«دوستت ميدارم بيآنكه بخواهمت... نهايت عاشقي اين است، آن وعدة ديدار در فراسوي پيكرها»9
«با اينهمه از ياد مبر كه ما
ـ من و تو ـ
انسان را رعايت كردهايم (خود اگر شاهكار خدا بود يا نبود!) و عشق را رعايت كردهايم.»10
عنوان دو مجموعة «آيدا در آينه» و «آيدا، خنجر، درخت و خاطره» ذهن مخاطب اشعار را به اين سوق ميدهد كه معشوق شاملو كه به واسطة وي، انسانيت را ستايش ميكند همسر وي ـ آيدا ـ است و اين عشق هميشگي را كه عامل حيات شاعر است به واسطة «آيدا» بيان ميكند:
«با درودي به خانه ميآيي و با بدرودي خانه را ترك ميگويي.
اي سازنده!
لحظة عمر من به جز فاصله ميان اين درود و بدرود نيست»11
و آنقدر عشق وي فراتر و پاكتر از معمول جلوه ميكند كه:
«عشق را مجالي نيست حتي آنقدر كه بگويد براي چه دوستت ميدارد»12
«هزار آفتاب خندان در خرام توست
هزار ستاره گريان در تمناي من
عشق را اي كاش زبان سخن بود!»13
چه بسا اشعاري كه از اين پس ذكر خواهد شد قابل قرار دادن در عناوين فوق ـ زن، عشق و شعر ـ باشند لكن براي نشان دادن بيشتر پيوستگي اين سه مقوله، كه هر يك عامل مفهوم ديگري است، قطعاتي تحت عناوين مشترك ذكر ميشوند.
عشق ـ شعر
نمونة اشعار اين مقام با انگيزة عشق سروده شدهاند و اگر عامل عشق را زن ـ آيدا ـ بدانيم، باز ميتوان اشعار را در اين جايگاه ياد كرد:
اي شعرهاي من، سروده و ناسروده!
سلطنت شما را ترديدي نيست اگر او بهتنهايي خواننده شما باشد!
چراكه او بينيازي من است از بازارگان و از همة خلق...»14
«خانهاي آرام و اشتياق پر صداقت تو
تا نخستين خوانندة هر سرود تازه باشي. چنان چون پدري كه چشم به راه ميلاد نخستين فرزند خويش است
چرا كه هر ترانه فرزندي است كه از نوازش دستهاي گرم تو نطفه بسته است.»15
عشق ـ زن
در اين ابيات شاملو به صراحت عشق خود را به زن اعلام ميدارد و گاه نام معيني از او عنوان ميكند.
«آنگاه بانوي پرغرور عشق خود را ديدم
در آستانة پر نيلوفر كه به آسمان باراني ميانديشيد.»16
«بر چهرة زندگاني من كه بر آن هر شيار
از اندوهي جانكاه حكايتي ميكند آيدا لبخند آمرزشي است.»17
پيش از اين ذكر شد كه شعر شاملو شعر زمان اوست يعني مسائل اجتماعي و دردهاي سياسي عصر وي در اين قطعات قابل مشاهده است. اكنون بناي سه عنوان پيشين را (عشق ـ شعر و زن) بر اوضاع سياسي زمان شاعر مشاهده ميكنيم:
عشق ـ سياست
شاملو در اوضاع ناهنجار عصر خويش، عشق را راه گريزي ميداند و پناه آشفتگيها:
«آنگاه به دريايي جوشان درآمديم با گردابهاي هول و خرسنگهاي تفته
كه خيزابها بر آن ميجوشيد
اينك درياي ابرهاست، اگر عشق نيست هرگز هيچ آدميزاده را تاب سفري اينچنين نيست.»18
«در تمامت بيداري خويش هر نماد و نمود را
با احساس عميق درد دريافتم
عشق آمد و دردم از جان گريخت.»19
زن ـ سياست
گفته شد كه بعد از مشروطيت زنان وارد اجتماع شدند و در مبارزات آزاديخواهانه شركت كردند. شاملو از جمله شاعراني است كه با ديد اجتماعي خود زنان را نيز در اين راه سهيم و شريك ميداند:
«خدايا خدايا
دختران نبايد خاموش بمانند
هنگامي كه مردان نوميد و خسته پير ميشوند.»20
«اكنون هر زن مريمي است
و هر مريم را عيسايي بر صليب است بيتاج خار و صليب و جُلجتا»21
شعر ـ سياست
و شعر نيز به تعبير عدهاي از (شاعر متعهد و شعر متعهد) در خدمت اوضاع اجتماعي خويش درميآيد و سلاح شاعر ميشود:
«من همان مرغم به ظلمت واژگون
نغمهاش واي، آبخوردش جوي خون»22
«شعر رهايي است
نجات است و آزادي
ترديدي است كه سرانجام به يقين ميگرايد
و گلولهاي كه به انجام كار شليك ميشود
آهي به رضاي خاطر است از سر آسودگي»23
عشق ـ زن ـ شعر ـ سياست
اين قطعه را شاملو به مناسبت اعدام مهدي رضايي در ميدان تير چيتگر سروده است:
«در آوار خونين گرگ و ميش
ديگرگونه مردي آنك،
كه خاك را سبز ميخواست و عشق را شايستة زيباترين زنان.»24
«آيدا فسخ عزيمت جاودانه بود
ميان آفتابهاي هميشه
زيبايي تو لنگري است ـ
نگاهت شكست ستمگري است
و چشمانت با من گفتند
كه فردا روز ديگري است.»25
نزار قبّاني (1998ـ1923)
«آنچه براي من اهميت دارد خود شعر است، خود شعر منم... و شما...»26
نزار قباني را بزرگترين عاشقانهسرا و پرمخاطبترين شاعر معاصر عرب ميدانند. «عشق و زن در اشعار او موضوعيت دارد و عاشقانههاي او بازتاب همه زواياي ذهني و ظرايف روانشناختي و زيباشناختي زن و ديدگاههاي شرقي مرد است. دومين موضوع شعر او سياست است.»27
در تمام چهل و دو دفتر خويش، تصاويري محسوس با بياني ساده و شيوا بيان ميكند، آنگونه كه مخاطب فارسيزبان را به ياد غزليات سعدي مياندازد. چند مجموعه شعري او عبارتند از:
زيباي گندمگون به من گفت (1944) ـ شعرها (1956) ـ نقاشي با كلمات (1966) ـ من يك مرد و تو قبيلهاي از زنان (1993) و.. بهعلاوة شعر، كتابهايي منثور نيز دربارة ادبيات و شعر نيز دارد به نام «داستان من و شعر»، «شعر چيست» و «شعر چراغي است سبز». تعاريفي كه او از شعر ميدهد و يا پاسخهايي كه در مصاحبههايش داده است، مخاطب را در دريافت ديدگاه شاعر بيشتر ياري ميدهد.
در مثالهاي ذيل نيز همچون اشعار شاملو، خواهيم ديد چگونه شاعر در محيط مثلثي (زن، عشق و شعر) بنا بر بنماية اجتماع و سياست، شعر ميسرايد.28
شعر
در مجموعههاي منثور، شاعر به صراحت، شعر را تعريف ميكند و از كلمات، شكلگيري شعر و سبك و زبان آن ميگويد. قباني شعر را الهامي و پديدهاي ناخودآگاه ميداند:
«شعر چراغي است سبز كه انگشتان ايزد درون ما فرو آويخته است.»29
سپس در تشبيه حالت شعر گفتن مينويسد:
«شعر همان رقص است و سخن گفتن از آن دانش سنجش گامهاست. بيپرده بگويم من خوش دارم برقصم... اين رقص همة اجزاي جان است، با همة خلجانهاي ارادي و غير ارادي آن و همة لايههاي پيدا و پنهان آن...»30
«ميپرسند چرا شما پرخوانندهترين شاعر در جهان عرب هستيد؟ زيرا من شاعري طبيعي هستم كه به زبان طبيعي شعر مينويسم و با انسانهايي طبيعي سخن ميگويم.»31
از مهمترين عناصر شعرهاي معاصر كاربرد لغات نزديك به ذهن و ملموس عصر خويش است.
در اشعار قباني به خوبي اين لغات در جاي خود مينشيند. اگر مفاهيم و زمان تولد شعر، در اختيار شاعر نيست اما سبك و ابزارهاي شعري بر مبناي آموختههاي شاعر بيان ميشود. قباني معتقد است همانگونه كه شخص در حال رقصيدن نميتواند به حركت اعضاي خود بينديشد، شاعر نيز زمان سرودن قادر به تفكر دربارة مضامين نيست. اما زبان روان و سادة اشعار او بر صميميت شاعر با شعر ميافزايد و مخاطب را نيز به اين بزم دعوت ميكند. خود قباني دربارة زبان شعرياش ميگويد:
«چارة اين كار اين بود كه «زبان سومي» را اختيار كنيم كه از زبان آكادميك، منطق و صواب و متانت را برگيرد و از زبان عاميانه، حرارت و جرئت و فتوحات متهورانه را. امروزه ما به اين «زبان سوم» مينويسيم و شعر امروز عرب در حديث نفس خود به اين زبان متكي است... زبان شعر من به اين «زبان سوم» تعلق دارد.»32
در ادامه همراه با ديگر موضوعات باز هم به هويت شعرهاي او خواهيم پرداخت.
زن
قباني را شاعر «عشق و زن» ميدانند. مضمون بيشتر اشعار او زن است و جز مواردي معدود، نام معيني از زنان ذكر نميكند. او نيز همچون شاملو و بر خلاف شعراي سنتگرا، زن را آنگونه كه هست وصف ميكند، ميگويد:
«من بنيانگذار نخستين جمهوري شعري هستم كه بيشتر شهروندان آن زنانند.»33
حتي عنوان بسياري از مجموعههاي شعري او بر اين امر گواهي ميدهند مانند: «شهادت ميدهم كه جز تو زني نيست» (1979) ـ «شعر بلقيس» (1982) ـ «پنجاه سال در ستايش زنان» (1994) و...
او در شعري زن را اساس هستي و آغاز تكوين ميشمرد:
«در آغاز... فاطمه بود
پس از او عناصر اشياء شكل گرفت
آتش و خاك، آبها و باد
و زبانها و نامها...
و تابستان و بهار
و بامداد و شامگاه
و پس از چشمان فاطمه جهان راز گل سياه را كشف كرد.»34
عشق
مفهوم عشق در قاموس قباني بسيار گسترده است. هر جا كه شعر و زن هست، عشق نيز حاضر است، عشق پاك اينگونه شاعران يادآور عشق عارفان سدههاي (4 و 5 ه ق) است. كساني كه معشوق را همهجا مييابند و در نهايت با او يكي ميشوند.
گويي در عشق پاك، عاشق همان عارف است و معشوق موجودي مقدس و اينك حضور عشق و تسري آن در همهجا:
«عشق در بيروت مثل خدا در همهجا است»35
و يا:
«عشق تو به من آموخته است...
كه تو را در همهچيز دوست بدارم
در درختان برهنه، در برگهاي زرد خشك، در هواي باراني... در باد و بوران»36
و توصيف اتحاد و يگانگي عاشق و معشوق؛
«عشق آن است كه مردم ما را با هم اشتباه بگيرند
چون تلفن تو را بخواهد، من جواب دهم...
و چون مرا دوستان به شام دعوت كنند تو به آنجا بروي...
و چون شعر عاشقانه تازهاي از من بخوانند تو را سپاس گويند!!»37
از نكات جالب و قابل توجه اينكه به واسطة اختلاف كاربرد ضماير مؤنث و مذكر در عربي بهراحتي ميتوان جنس معشوق شاعر عرب را شناخت با وجودي كه در زبان فارسي جنسيت معشوق شاعر براي مخاطب مشتبه است. به عبارتي ديگر كاربرد صيغهها و ضماير مؤنث در اشعار قباني بالاترين آمار را در معرفي معشوق و عشق او دارد.
عشق ـ شعر
چهبسا تفكيك «معشوق و زن در شعر» با «عشق و شعر» چندان فاصلهاي ايجاد نكند و هر دو به هم نزديك باشند، اما بهعنوان نمونه قطعات زير مناسب مينمايد:
«در شگفت از اين احساس در هر بامدادم كه هر چه ميبينم بدل به شعر ميشود...
در حالت عشق، قهوهجوش نيز بدل به شعر ميشود.»38
و در عبارات منثور خود پاسخ ميدهد كه:
«ميپرسند: كجا احساس ميكني خصلت قهرماني يافتهاي؟
هر گاه كه دربارة عشق كتابي منتشر ميكنم احساس قهرماني ميكنم... زيرا اعتقاد دارم كه نوشتن شعر عاشقانه در اين منطقه اوج قهرماني است...»39
زن ـ شعر
در نمونههاي زير شاعر به صراحت انگيزة اشعارش را زن ميداند. به عبارتي زن، عشق و شعر، سه ضلع مثلث شعر قبانياند و گاه بين زن و شعر يگانگي ايجاد ميشود:
«زن بر زانوي شعر مينشيند تا عكسي يادگاري بگيرد
عكاس آن دو را دو خواهر ميپندارد...»40
«دستان تو شعرند، در شكل و معنا
و اگر دستانت نبود نه شعري بود و نه نثري بود و نه چيزي كه نامش ادب است.»41
در عبارات قبل هم جايي كه از موضوع زن مثالهايي ارائه شد، آمده بود كه قباني خود را بنيانگذار نخستين جمهوري شعر ميداند كه بيشتر شهروندان آن زنانند و اين عبارت زيبا در تمامي اشعار مصداق پيدا ميكند:
«همه دفترهاي شعرم، بر روي جلد امضاي تو را دارد.»42
عشق و سياست
آنگونه كه مفاهيم سياسي در اشعار شاملو بيان شده است، در اشعار قباني قابل ملاحظه نيست. قباني درواقع بيشتر با مفاهيم عاشقانه شناخته شده است. اما پس از پنجم ژوئن سال 1967 كه مقارن شكست اعراب بود، وي اشعار سياسي خود را منتشر كرد و شعر «حاشيههايي بر دفتر شكست» از اين نوع است.
در كل در مقايسه با شاملو بايد گفت؛ احمد شاملو هميشه شاعري سياسي ـ اجتماعي بوده، عشق خود را در بستر جنجالهاي حكومتي سروده، سرخي لبان معشوق و سفيدي دندانهايش را با خون مبارزان و سفيدي استخوان آنها كه از زخم پديدار شده است برابر فرض كرده؛ لكن درصد ابيات عاشقانه در اشعار قباني بيشتر از شاملو است و عشق را بيشتر به خاطر خود عشق و معشوق توصيف كرده است. او ميگويد:
«مردم مرا عاشقي بزرگ ميدانند و نميخواهند مرا خشمگيني بزرگ بشناسند... نزار قباني پيش از پنجم ژوئن را قبول دارند اما نزار قباني پس از پنجم ژوئن را رد ميكنند.»43
و آنجا كه عناصر سياسي را با اشعار غنايي ميآميزد چنين ميسرايد:
«با من دموكراتيك سخن بگو كه مذكرهاي قبيله در سرزمين من بازي سركوب سياسي را خوب فرا گرفتهاند
و نميخواهم كه تو با من بازي سركوب عاطفي را پيشه كني...»44
«بگذار كودتايي را رهبري كنم كه سلطه چشمان تو را بر خلقها تثبيت ميكند...»45
زن ـ سياست
گاه قباني وطن را زن ميپندارد و به عبارتي به مادر وطن وفادار است يا حتي آزادي و عناصر جامعه را در قالب زني ستايش ميكند:
«آن كه دوستدار زني است، دوستدار وطني است و آن كه به رخساري زيبا دل ميبازد به جهان دلباخته است... عشق نزد من در آغوش گرفتن جهان و به برگرفتن انسان است.»46
شعر ـ سياست
و اما اشعاري كه شاعر آنها را در خدمت سياست و اهداف جامعه به كار گرفته است؛
«شعر چيست اگر دگرگون نكند؟
شاعر كيست اگر خود دگرگون نشود؟»47
«شعرهايي كه در روزهاي مردم تغييري ايجاد نميكند يا راه و چشماندازي در منظر آنان قرار نميدهد يا صداي آنان را نميرساند و ترجمان انسانيت آنان نميشود، همواره پشت درها ميماند...»48
و اين مسئوليت شعري منوط است به انسان زمان خود بودن وي.
عشق، شعر، زن و سياست
«بانوي من
تو خلاصة تمام شعرها هستي و گل تمام آزاديها
آرزو داشتم به تو در روزگاري ديگر دل ميباختم كه مهربانتر بودي و شاعرانهتر... و به رايحة كتابها و شميم ياسمن و بوي آزادي حساستر!!»49
در انتها
به واسطة شواهدي كه از اشعار احمد شاملو و نزار قباني، دو شاعر بزرگ سدة اخير در ادب فارسي و عرب، در موضوعات (عشق...زن و شعر) با بنمايههاي سياسي و اجتماعي ذكر شد، نزديكي بعضي زمينههاي فكري دو شاعر آشكار ميشود كه بهطور مجمل چنين است:
هردو شاعر با شعر خود صداقت دارند، به عبارتي شعر هر شاعر معرف افكار و شخصيت اوست. شاملو ميگويد: «شعر برداشتهايي از زندگي نيست بلكه مسير خود زندگي است.» قباني ميگويد: «خود شعر منم و شما.» شاملو ميگويد: «امروز شاعر بايد... موضوع و وزن و قافيهاش را يكييكي با دقتي كه خاص خود اوست از بين عابران خيابان جدا كند»، قباني معتقد است «من شاعري طبيعي هستم كه به زبان طبيعي شعر مينويسم و با انسانهايي طبيعي سخن ميگويم.» درواقع شاعر خود را از مردم جامعه جدا نميداند، بين آنهاست، با آنهاست و براي آنها ميسرايد. اما رسالت مبارزه در شعر شاملو بيشتر نمايان است. اشعار شاملو سلاح مبارزة اوست و اشعار قباني بيشتر آينه عشق و مهر او. قباني معتقد است شعري كه ترجمان انسانيت نباشد و تغييري در جامعه ايجاد نكند، همواره پشت درها ميماند. شاملو نيز اگرچه معتقد است كه عشق و انسان را رعايت ميكند ـ اگر شاهكار خدا باشد يا نباشد! ـ اما اغلب اشعار او با خون و گلوله آميخته است: «شعر رهايي است... و گلولهاي كه به انجام كار شليك ميشود.»
زبان قباني سهل و ممتنع است و در عصر خود روان و جاري. از عناصر معاصر مانند روزنامه، قهوه، ماهواره، فال قهوه، چلچراغ، فرش تبريز و... بهره شعري ميبرد و ميگويد كه به زبان سوم مينويسد، چيزي بين زبان آكادميك و زبان عاميانه، شاملو نيز از لغات روزانه شعر ميسازد مانند شمعداني، دكه، سطل، خورجين و... اما از كاربرد هريك در مفهوم كنايي يا سمبليك ابايي ندارد و حقيقت و زيبايي را با معيار مخاطب كوتاهانديش نميسنجد.
اشعار عاشقانه هر يك نيز شنيدني است. قباني با صميميت به معشوق خود ميانديشد، شاملو به واسطة دردهاي جامعه به محبوب خود پناه ميبرد، اگر اندكي تفاوت ديدگاه در عشق دو شاعر وجود دارد، اما سوز و گداز يكي است و زن عامل و انگيزة شعر است. عشق شاملو بيشتر فرازميني است، درواقع به انسانيت مينگرد تا انسان، عشق قباني اگرچه زميني است اما چون عشق سعدي در همهچيز تسري دارد. در نهايت اگر بين دو شاعر از دو سرزمين بدون هيچگونه ملاقات و يا مطالعه آثار شباهتهايي ديده شود بدان دليل است كه شاعر به اختيار نميسرايد، شعر به او الهام ميشود، از مكاني برتر.
پس منشاء نزول يكي است اما ظرفي كه شعر بر آن وارد ميشود، ظهور آنها را اندكي تغيير ميدهد. چنين تبادرهاي شاعرانه را ميتوان بين شعراي ديگر نيز ديد البته با بسامدهاي كمتر يا بيشتر.
فهرست منابع
1ـ اشعاري كه از دفترهاي شعري مختلف احمد شاملو با ذكر صفحات عنوان شده همگي در مجموعة زير گردآوري شدهاند: يعقوب شاهي، نياز (1381). مجموعه آثار احمد شاملو دفتر يكم. تهران: انتشارات نگاه.
2ـ هواي تازه، ص 142.
3ـ قطعنامه، ص 67.
4ـ پورنامداريان، تقي (1381). سفر در مه. تهران: انتشارات نگاه، ص 443.
5ـ آيدا در آينه، ص 483.
6ـ يزداني، زينب (1378). زن در شعر فارسي. تهران: انتشارات فردوس، ص 292.
7ـ مرثيههاي خاك، ص 649.
8ـ دشنه در ديس، ص 774.
9ـ مدايح بيصله، ص 938.
10ـ ققنوس در باران، ص 604.
11ـ آيدا در آينه، ص 482.
12ـ مدايح بيصله، ص 935.
13ـ ترانههاي كوچك غربت، ص 827.
14ـ آيدا در آينه، ص 480.
15ـ همان، ص 467.
16ـ باغ آينه، ص 362.
17ـ آيدا، درخت و خنجر و خاطره، ص 513.
18ـ ققنوس در باران، ص 596.
19ـ مرثيههاي خاك، ص 673.
20ـ ابراهيم در آتش، ص 735.
21ـ آيدا، درخت و خنجر و خاطره، ص 582.
22ـ باغ آينه، ص 322.
23ـ مرثيههاي خاك، ص 647.
24ـ ابراهيم در آتش، ص 726.
25ـ آيدا در آينه، ص 454.
26ـ اسوار، موسي (1382). تا سبز شوم از عشق. تهران: انتشارات سخن، ص 47.
27ـ اسوار، موسي (1381). از سرود باران تا مزامير گل سرخ. تهران: انتشارات سخن، ص 461.
28ـ اشعاري كه از اين پس خواهد آمد ترجمهاي است از اشعار قباني در مجموعة «تا سبز شوم از عشق»
29ـ تا سبز شوم از عشق، ص 25.
30ـ همان، ص 27.
31ـ همان، ص 80.
32ـ همان، ص 34.
33ـ همان، ص 62.
34ـ همان، ص 216.
35ـ همان، ص 123.
36ـ همان، ص 111.
37ـ همان، ص 399.
38ـ همان، ص 353.
39ـ همان، ص 86.
40ـ همان، ص 281.
41ـ همان، ص 237.
42ـ همان، ص 391.
43ـ همان، ص 41.
44ـ همان، ص 195.
45ـ همان، ص 161.
46ـ همان، ص 42.
47ـ همان، ص 349.
48ـ همان، ص 83.
49ـ همان، ص 382.
منبع:مجله شعر