«شيركو بيكس» متولد1940 ميلادي/ سليمانيه كردستان عراق
از آثار او: عقاب ـ دو سرود كوهي ـ درة پروانهها ـ صليب و مار و تقويم شاعر ـ سايهـ
زن و باران ـ گورستان چراغها و...
پنج قطعه شعر زير از مجموعة «سايه» چاپ 1999 سليمانيه انتخاب و به فارسي برگردانده شده است.
صلاحالدين قرهتپه ـ اسلامآباد غرب
تناسخ
اگر در روزي توفاني بميري
بسا كه روحت در تن ببري حلول كند
اگر در روزي باراني بميري
بسا كه روحت در بركهاي حلول كند
اگر در روزي آفتابي بميري
بسا كه روحت در انعكاس پرتويي حلول كند
اگر در روزي برفي بميري
بسا كه روحت در تن كبكي حلول كند
اگر در روزي مهآلود بميري
بسا كه روحت در درهاي حلول كند
اما بدينگونه كه ميبينيد:
من زندهام و
شعر برايتان ميخوانم
با اين همه دير زماني است
روحم در تن كردستان حلول كرده است.
كمين
(توفان هماره در كمين بود)
برگي تمامي اسرار درختش را ميدانست
پيوند ميان او و تالاب و نجواهاي شبانه
پيوند ميان او و پرنده و نامة مزرعه و
آمد و شد شعاع و حركت ميان واژه و
غروب در جنگل.
پيوند ميان او و مهتاب
پيوند سايه او و پسرك چوپان و
نيلبكاش
(زمستان هماره در كمين بود)
دانهاي شن هم
راز جويبار در سينهاش بود
رازو ريشهها
راز او و زلف گياه و
راز او و رخسار دخترك چوپان و
راز او و سرچشمه
(سيلاب هماره در كمين بود)
توفان هجوم آورد
سيل هجوم آورد
برگ بر تخت شاخه و
شن بر بستر آب
هردو كشته شدند
اما هيچكدام
راز عشق را نگشودند!
نوشتن
آنگاه كه با ساقة تاكي بنويسم
تا كه برخيزم
سبد كاغذم از خوشة انگور پر شده است!
يكبار با سر بلبلي نوشتم
برخاستم... ليوان دم دستم لبريز از نغمه بود
روزي با بال پروانهاي نوشتم
برخاستم... سر ميز و تاقچة پنجرهام
لبريز از گل بنفشه بود
زماني هم
كه با شاخه گياه دشت انفال و حلبچه بنويسم
همين كه برخيزم...ميبينم:
اتاقم، خانهام، شهرم، سرزمينم
همه آكنده از جيغ و داد و
از چشم كودكان و
از پستان زنان!
اجتماع
غروب
در اجتماع درختان
هنگامي كه درختي سخن ميگفت
بسيار به آن ميباليد
كه كمانچه فرزند اوست!
در اجتماع بامدادي چند تالاب
آنگاه كه تالابي به سخن درآمد
بسيار به آن ميباليد
كه بلندترين آبشار دختر اوست!
در اجتماع بيشهزار درّهاي هم
هنگام ظهر
وقتي كه ني لب به سخن گشود
بسيار به آن ميباليد
كه نيلبك نوة اوست!
در اجتماع نهاني چند تپهاي
وقتي كه خاك به سخن درآمد
بسيار به آن ميباليد
كه زيباترين كوزه هم دختر اوست!
در اجتماع پرشتاب كوهستان
هنگامي كه كوهي نوبت سخنش در رسيد
بسيار به آن ميباليد
كه مرمر هم دختر اوست
شبي نيز در اجتماع ناآرامي
كه روستاهاي كردستان گرد هم آمدند
هنگامي كه (گرد و خاك) سخن ميگفت
بسيار به آن ميباليد
كه بدينگونه
(نالي)* هم فرزند اوست!
* نالي: شاعر بزرگ كرد و همطراز خواجه شيراز
شعر ويرانه
واژه را كاشتيم
براي آنكه در دشتها
فردا برويد!
واژه را با باد درآميختيم
تا در آسمان
حقيقت پرواز كند!
شعر را ركاب سنگ كرديم
تا در كوهها
تاريخي نو قيام كند!
امّا دريغا...دريغ!
دشتها را چنان برگي سوزانديم
آسمان را قفس كرديم و
كوهها را ترور...
بدينگونه شعر نيز
اينك به ويرانهاي سوخته مبدل شده است!
شعر از شيركو بي كس
برگردان به فارسي: صلاحالدين قرههتپه
منبع: مجله شعر