نگاهي به كاركرد هاي اسطورهاي شعر
نگاهي به كاركرد هاي اسطورهاي شعر سنتي فارسي
محمود سنجري - سينا
مقدمه
بابِ اين روزگار، برخورد آركئولوژيك با هنر سنتي است و در ذيل آن، شعر سنتي، چه در عصر حافظ و بيدل سروده شده باشد و چه در روزگار ما از اين برخورد بينصيب نمانده است.در واقع ديدگاه صرفاً آركئولوژيك نسبت به شعر كلاسيك و هر نوع هنر سنتي ديگر رهاورد اسف بار هنر مدرن است. از اين منظر دنياي مدرن در غيبت اساطير و مآثر سلف و در غياب محوريت آيين هاي الهي، هنر را تنها پايگاه بروز معنويت يافته است ،و در نتیجه اين دريافت مدرن به تقديس هنر من حيث هنر انجاميد. امروزه بخشي از جريان ادبي با شعر سنتي به عنوان شئي موزهاي برخورد ميكند. در اين نوشته كوتاه و عجولانه ميخواهيم به بررسي جوانب اين برخورد بپردازيم.
در شعر سنتي فارسي صورت و سيرت قدسي هنر متجلي ميشود. اين گونه شعر، حاوي خصوصياتي است كه در برخورد نخستين كاركرد حسي ويژهاي به واسطهِ تقارن بر مخاطب تحميل ميكند. از منظر اين برخوردِ نخستين، شعر و ساير هنرهاي فطري و غير تلفيقي نظير نقشپردازي و موسيقي چيزي نيست. جز حس، چيزي نيست جز صورت محض، نه در تقابل با معناي ادعايي و موهوم و نيز دوگانگي پنداري بزرگان فلسفه و نظريهپردازان ادبي، بلكه در تقابل با خودِ معنا.
O
شعر سنتي فارسي در ذات پويا و اصيل خود، واجد كاركردهاي اسطورهاي است كه اين كاركردها به لحاظ طبيعت ماندگار و پايدار، از خصلت فرازماني و مكاني برخوردارند. در حقيقت اقبال صدها ساله طيف هاي مختلف به شعر سنتي فارسي ميتواند از اين عنصر فرازماني و مكاني اسطوره، بهره برده باشد. منظور از كاركرد اسطورهاي در اينجا، بيان مصاديق اسطورهاي نيست بلكه مقصود آن است كه شعر سنتي در فرم و ساختار، آشكاركنندهِ مراتبي است كه آن مراتب واجد خصلت اسطورهاي يعني ثبوت، وحدت اركان و هماهنگي با اركان آفرينش است.
چنين مراتبي كه در آغاز از سوي اصحاب ادب و نويسندگان كتب شعري به صنايع و بدايع معرفي شدند و حاوي عناصري همچون وزن و قافيه بودند، بيهيچ دليل خاصي و تنها شايد به دليل غلبه عينيات بر ذهنيات و تلقي جزء به جاي كل در تعريف شعر وارد شدند و علماي روزگار تعريف شعر را بر اساس آنها استوار نمودند. بينياز از گفتن است كه شعر ميتواند كاركردي غيراسطورهاي داشته باشد. چنانكه معتقديم شعر اين روزگار در بخشي وسيع و فراگير چنين است، زيرا زندگي مردم اين روزگار از خصايص اسطورهاي تهي است. بنابراين تعريف شعر بر اساس وزن و قافيه چندان اصیل به نظر نمی رسد زيرا وزن و قافيه تظاهرات كاركردهاي اسطورهاي است كه اهم آن طي موضوع تقارن و توازن بيان خواهد شد.با تمام اين اوصاف برخورد صرفاً اركئولوژيك با هنرهاي سنتي و در ذيل آن شعر سنتي فارسي نميتواند برآورندهِ تمامي نيازهاي نقد ادبي امروز باشد زيرا چه بخواهيم و چه نخواهيم نميتوانيم اسطورهها را حداقل از پسزمينه وجدان بشري خارج كنيم.اين كاركردهاي اسطورهاي حداقل در لحظاتي خاص، حضور غيرقابل انكار و قاطع خود را مينمايانند.نياز به حضور شعر سنتي فارسي در حقيقت نياز به تنفس در فضايي اسطورهاي و بيزمان و مكان است.
تقارن و توازن
آنچه پيش از هر چيز در شعر سنتي فارسي ديده ميشود توازن است. اين توازن در صورت، حاوي كاركردي قدسي است، زيرا در هنر قدسي علاوه بر مفهوم و باطن در ظاهر نيز كاربرد عناصر و اِلِمان هاي رمزي و آييني نوعي محمل معاني قدسي بوجود ميآورد، كه مثال بارز آن در معابد هندو، مساجد اسلامي و كليساها آمده است.در اين گونه توازن، تقابل ميان دو مصراع به چشم ميخورد. همچنين در پسپردهِ تقارن و توازن مصاريع، تقابلي پنهان ميان انسان و حقيقت اتفاق ميافتد كه راه به وحدت ميبرد. تقابل زوج هاي قابل تأويل در حيطهِ نظريات ادبي از قبيل جداسازي و تقابل زبان خبري و زبان شعر كه ظاهراً ملهم از زوجهاي طبيعت نظير روز و شب و بالاتر از آن؛ دو گونهِ بازتاب روح اعظم يعني آسمان و زمين است، به حق ميتواند بنيان تمايزات ميان شعر و غير شعر قرار گيرد.چنين تقابلي در كليت خويش يكي از اختصاصات هنرهاي سنتي است. تقارن اعظم كيهاني كه خود را در زوج هاي قابل تأويل همانند آسمان و زمين، خير و شر، زشت و زيبا و آب و آتش، مينماياند، قابل طرح در ذيل اين تقابل است.اصولاً "كيهان و هيولا" زوج اصيل بنيانگذاري جهان شناخته شده است. چنانكه در روز نخست، تقدير الهي حكم بر اين كرد كه كيهان در ميان اقيانوس آب هاي آغازين تقدس يابد و جهان بنيان نهاده شود. در قرآن كريم هم آمده است: "كان عرشه عليالماء". به همين نسبت نيلوفر "لوتوس" كه عرش الهي بر آن استوار شده از ميان آب سر برميآورد. انسان نيز حاوي محتوايي كيهاني است و با دميدن روح الهي در كالبدش تقديس يافته و از ديگر مخلوقات متمايز گشته است.در ذيل تقابل اعظم كيهاني، تقارن و توازن و تجانس در شعر فارسي و معماري اسلامي -- ايراني قابل رديابي است. اين گونه شعر به روشني مايهور از سرشت سنتي و منطبق بر زوج هاي قابل تأويل است.اگر به غزل به عنوان شاخص شعر سنتي نظري بيفكنيم، شاكله آن را از حيث تقارن و توازن كامل مييابيم. اين مقارنه در سايهِ تجربههاي روحاني و مشاهدات متافيزيكي باليده است. در اين مقارنه، مطلع غزل كه به تعبير يونانيان هديه خدايان است، در حقيقت آينهدار تقارني كامل و رمزي از حضوري آسماني است. در اينجا دو سوي آسمان، دو مصراع مطلع ميشود (نظير حالتي كه در معماري اسلامي با پيوستن دو سوي طاق ديده ميشود)، در انتهاي غزل، آنجا كه فيوضات به مراتب پايينتر نزول مييابد، حضور زميني در لباس تخلص تثبيت ميشود. بدينسان غزل از طريق نردباني متافيزيكي از سويي به آسمان و از سويي به زمين منتهي ميگردد و اين همان كاركرد اسطورهاي است كه آسمان و زمين را به هم ميرساند. اسطوره همچون حقيقتي فرازماني و مكاني جلوه ميكند كه سرشتي زميني -- آسماني دارد. براي آنكه بتوانيم مقصود را بهتر بيان كنيم به نمونههايي از مطلع غزل هاي حافظ نظري مجدد ميافكنيم:
تنت به ناز طبيبان نيازمند مباد
وجود نازكت آزردهِ گزند مباد
.....
زان يار دلنوازم شكريست با شكايت
گر نكتهدان عشقي بشنو تو اين حكايت
….
فاش ميگويم و از گفتهِ خود دلشادم
بندهِ عشقم و از هر دو جهان آزادم
....
دوش ديدم كه ملائك در ميخانه زدند
گِل آدم بسرشتند و به پيمانه زدند
...
در اينگونه مطالع با "شعر كامل" روبروييم. حقيقت در شعر كامل، پيش از آنكه به حقيقت ذهني مندرج در هنرمند رجوع كند، از حقيقت عيني اشكال و مناظر و مزاياي او ناشي ميشود. در شعر كامل، حقيقت در لباس رمزپردازي خدشهناپذير و انكارناشدني بيان ميشود. اين گونه شعر، همچون اسطوره در بيان دلالت هايش قاطع و تخفيفناپذير و از نظر صحت و سلامت ظاهر و باطن بيچون و چند است، و باز همچون اسطوره، صحت كامل آن فارغ از پردازش ثانوي به ثبوت حقيقي الهام نخستين برميگردد.علاوه بر وزن بيروني، در غالب آثار موفق شعر سنتي با انواع گوناگوني از وزن و هماهنگي روبرو ميشويم. اين تجانس و توازن كه گاه همچون تزئينات هندسي به ظاهر بيپايان معماري اسلامي -- ايراني به نظر ميآيد، به بينهايت بودن دايره خلقت الهي و وحدت در عين كثرت دلالت دارد. اين نيز كاركردي اسطورهاي است زيرا اسطوره ضمن بيان قواي فرابشري در اغلب اوقات خود، محدود به نوعي قوهِ تحديد كننده الهي است. ادامه دارد....
Oقسمت دوم
رياضيات به عنوان جهان اعداد و نسبت ها و هندسه به عنوان عالم اشكال و تناسبات به دليل ماهيت انتزاعي همواره رابطي ميان طبيعت و پديدههاي قابل تفكيك و شمارش آن و ميان الهيات و مجردات بوده است. طبيعت مجرّد رياضيات در نگاه مسلمانان از آغاز واسطهاي ميان كثرت و وحدت بوده و از طريق رياضيات سُنني در تقديس اعداد و رموز ويژه پديدار شده كه با سنت بطلميوسي و يوناني در بزرگداشت و نمادپردازي اعداد مشابهت دارد. تقديس اسطوره وار اعداد در شعر سنتي فارسي نيز ديده ميشود. در اين گونه شعر گذشته از صنايع ادبي بر پايه اعداد كه به تعدد وجوه و پديدهها نظير هفت آسمان، نُه فلك، هشت فرشته، يكتايي خداوند و غيره اشارت دارد، نوعي قطعيت در تعداد ابيات بعضي قالبها نظير رباعي و دوبيتي به چشم ميآيد، شاعري همچون جامي نيز به هفت بيتي بودن غزل اعتقاد جازم و بظاهر عجيبي دارد. مسلماً چنين اعتقادي رمزي در بردارد كه اين رمز در عدد هفت نهفته است.
O
بسياري شعر را بازآفريني زبان ميدانند. ميرچا الياده ميگويد": هر شعري تلاشي است براي بازآفريدن زبان، به كلام ديگر، منسوخ ساختن زبان مرسوم و روزمره و ابداع گفتاري جديد، خصوصي و شخصي و در تحليل نهايي اسرارآميز. اما آفرينش شاعرانه، مانند آفرينش زبانشناسانه، معناي از ميان بردن زمان (تاريخ تمركز يافته در زبان) و باز يافت وضعيت بهشت گونهِ نخستين است: بازيابي روزهايي كه توان آفرينش خودانگيخته وجود داشت، زماني كه گذشت وجود نداشت، زيرا نسبت به زمان، آگاهياي نبود و از سپنج زمان خاطرهاي. از اين گذشته، گفته ميشود كه در دوران ما، زمان براي شعراي بزرگ وجود ندارد: شاعر، جهان را به گونهاي كشف ميكند كه گويي در لحظهِ خلقت عالم وجود داشته و با اولين روزهاي آفرينش هم عصر بوده است.
از ديدگاهي ميتوان گفت كه هر شاعر بزرگي، جهان را از نو ميسازد، زيرا سعي دارد آن را به گونهاي ببيند كه گويي زمان و تاريخي وجود ندارد. از اين لحاظ رويكردش به شكل غريبي با رويكرد انسان اوليه و انسان جوامع سنتي مشابه است".(1(
اين ديدگاه و تلقي بازآفريدن زمان و زبان حاوي كاركردي اسطورهاي است. زيرا در اسطوره نيز با حذف زمان قراردادي روبرو ميشويم. همچنين در شعر سنتي فارسي اتفاق خجستهِ ديگري نيز ميافتد و اين اتفاق همانا تشخيص زبان و رمزپردازي است.
در اين تشخيص جادويي، مصالح و تركيبات (نظير كلمات) در عين كاركرد هنري خاص زيباييشناسانه، محمل القاي رمزي نيز ميشوند. ساقي، مي، شاهد و خرابات و... در واقع رمزي و اشارتي براي مطرح ساختن حقايق هستند.همانگونه كه اعمال اسطورهاي حاوي رمز و اشارتاند. اين اعمال در حكم سنخيات ازلي و ابدياند كه به هيچ روي در بند زمان و مكان اسير نميشوند، با اين حال قابل تأويل هستند اما اين تأويل منحصراً در ذيل فرهنگي كه آفرينندهِ اسطوره است ممكن ميشود.
O
اگر به موضوع تقارن و تقابل رجعت كنيم و گذشته فرهنگي بشري را در يك نگاه سريع و فراگير از عينك زوجهاي قابل تأويل مورد بررسي قرار دهيم، ميبينيم كه در تمامي شاخههاي علوم و فرهنگ و معارف بشري ميتوان ردپايي از تقابل و در ذيل آن تقارن، تضاد، توازن، تجانس و ديگر زوج هاي قابل تأويل و قياس پيدا كرد كه بر تمامي آنها تا روزگار ما، منطق كلاسيك حكم فرمايي ميكند. براي تفصيل بيشتر به يك پارادوكس (متناقضنما) معروف دقت ميكنيم: در اين پارادوكس مردي از جزيرهِ <كرت> ميگويد: <تمام مردم جزيرهِ كرت دروغ گويند>. منطق كلاسيك حكم ميكند كه گوينده اين سخن را كه خود اهل جزيرهِ كرت است، دروغ گو و آنچه گفته دروغ بدانيم.بنابراين گوينده همچون اهالي ديگر جزيره راست گوست و اگر راست گوست پس او دروغ گوست و به همين ترتيب تسلسل ادامه مييابد. در اين پارادوكس زوج راست و دروغ، در تقابل هم قرار دارد و هر كدام به تنهايي تمامي فضاي منطقي مسأله را اشغال ميكند. هنگامي كه راستي باشد نشاني از دروغ نيست و به عكس، يعني هيچ يا همه چيز. بنابراين در منطق كلاسيك جايي براي تعديل فرض ها وجود ندارد.
شعر سنتي فارسي به روشني مايه ور از منطق كلاسيك در شكل و ساختار است.
در حقيقت، شاعر در اين مقام براي پردازش صورت حقيقت نخستين در وجوه قابل دريافت، ناچار از حذف بعد يا ابعادي ميشود. اين حذف، فرايند تربيع دايره را در معماري هند و در نهايت ايجاد رمزي "ماندالا" را به خاطر ميآورد.سنت و بقاي آن ضامن بقاي ذهنيت تقابل و توازن در شعر سنتي است. بدين سان روشن ميشود كه حضور وزن در شعر فارسي هماهنگ با سرشت سنتي مردمان بوده و تأكيد هزار سالهِ شاعران بر اصل وزن در شعر فارسي به هيچوجه نميبايست تأكيد غيرضروري تلقي شود. به محض پا نهادن به عصر جديد و ظهور مدرنيسم كه جهان را در پذيرش گونههاي مختلف و نه چندان قطعي و گزينههاي ظاهراً متضاد سرگردان ساخت، در ذهنيت كلاسيك تقارن و هنر متوازن تجديد نظرهاي اساسي صورت گرفت. اگر به مثال پارادوكس برگرديم، ميتوانيم با جايگزين كردن "منطق فازي" به جاي "منطق كلاسيك"درونمايهِ تغييرات را در شعر سنتي فارسي و گذار آن به شعر نيمايي و سپيد درك كنيم. در مثال دروغ گويان جزيرهِ كرت، اگر فرض كنيم ميزان دروغ گويي افراد پنجاه درصد باشد، يعني هر فرد از دو جملهاي كه بر زبان ميآورد يكي دروغ باشد. در نتيجه گوينده نيمي راست گو و نيمي دروغ گو خواهد بود. بنابراين تناقضي ديده نميشود و جملهِ مطرح شده به عنوان گزاره، ارزش قطعي ندارد و به يك نسبت ميتواند راست يا دروغ باشد. به روشني درمييابيم كه منطق فازي، مروج عدم قطعيت است كه در فيزيك نوين بر آن تصريح شده است. همچنان كه در دورهِ فعلي ميتوان كار "نيما" را در حيطهِ عدم قطعيت ارزيابي كرد. نيما ايستاده بر نقطهِ ضرورت تاريخي، ناخودآگاهانه به اين واقعيت گريزناپذير صحه گذاشته كه در جهان مدرن و گسيخته جايي براي پرداختن به صورت هاي ازلي و سنخيات ابدي و در يك كلام پيوستگي هاي متقارن روح بشري جلوه كرده در اساطير؛ وجود ندارد و اين آينهِ كدر هرگز تاب بازتاب مجردات كيهاني ندارد. هرگونه ارزش زيباييشناسي مترتب بر ساختار شعر سپيد فاقد كار كرد ازلي -- ابدي است زيرا فاقد سنخيات اسطورهايست كه اين سنخيات پيش از اين مطرح شده است.عدم قطعيت موصوف بر گسيختگي ادراكات بشر امروز تأكيد دارد. تي اس اليوت معتقد بود كه اقتدار روز افزون علم به سقوط شعر و هنر و گسيختگي ادراكي انسان منجر شده است. شايد تنها راه نوزايي حواس الهي هنر بازگشت به پيوستگي ادراكي است. آنجا كه سوي ناشناختهِ شعر در قالبي آشنا رخ مينمايد و شاعر طي محاكاتي ازلي - ابدي به بازآفريني زمان دست مييازد. آنجا كه شعر را از صورت ها و سايههاي اشيا به محضِ اشيا ميرساند. شعر در اين مقام، سويي تاريك و ناشناخته را نشانه ميرود كه محتوايي ديرياب را در آنيترين و اصيلترين صورتِ ممكن عرضه ميكند. عرضهاي اسطورهوار از حقيقتي انكارناپذير.
(1) اسطوره، رويا راز / ميرچاالياده / رويا منجم/ فکر روز / چاپ دوم / 1375 / صص 35 و 36