عليرضا بهرامي چند شعر از عليرضا بهرامي
به كوچهمان بسپاريد خاطرش باشد
هميشه در تب و تاب مسافرش باشد
به كوچهمان بسپاريد مادرم تنهاست
اگر كه شد، پسر حي و حاضرش باشد
به شهرمان برسانيد راه ما دور است
به فكر نام جديد معابرش باشد
پس از سلام، بپرسيد كوچه مشتاق است
كه نام كوچك من از مفاخرش باشد؟
پس از سلام بگوييد: ”روزگار غريب“
خدا كند كه نفسهاي آخرش باشد
به خانهمان نرسيديد، نامه بنويسيد:
در انتظار شكوه معاصرش باشد
پلاك ۲۹م، هشت متري شرقي؛
به نامهبر بسپاريد خاطرش باشد
***************
“سلام!” ، “حال شما؟”… طبق عادتي دو سه سال است
كه ارتباط من و تو، همين سلام و سؤال است
سلام! حال شما؟ راستي چه صبح سياهي!
همان كه شايعه ميگفت؛ فصل، فصل زوال است
سلامهاي دم صبح، بدترين لحظاتند
كه بدترين لحظاتم، جهان به سبك رئال است
دوباره پنجرهاي رو به التهاب خيابان؛
و فوج رهگذران، سالهاست طبق روال است
چه ابرهاي عقيمي! چه شاخههاي صبوري!
هزار بار نگفتم بهار بيتو محال است؟
خبر رسيد كه امسال، هيچ دلهرهاي نيست
ولي بهگفتهي تقويم، سال، سال شغال است
***************
تا با منی و تا برايت مینويسم
تا آخر دنيا برايت مینويسم
در ازدحام کوچههای تنگ تهران
احوال دريا را برايت مینويسم
تهران سياه است و خيابانها بيابان
از سمت آبیها برايت مینويسم
گاهی غزلها را به جويی میسپارم
بر ساحل رويا برايت مینويسم
تا عصر رويايی لنگرگاه آنجا
از شهر بیدريا برايت مینويسم
شبها به وزن شرشر باران بندر
از غربت اينجا برايت مینويسم
آتش اگر فرصت دهد در اين عطشناک
از شبنمی حتا برايت مینويسم
تنهاترين فانوس هم انگار خواب است
من همچنان اما برايت مینويسم