تماس با  ماگفتگو  و  مصاحبهمقالاتنقد ادبیداستان ایرانداستان  ترجمهشعر  ترجمهمعرفی شاعرشعر  معاصراخبار ادبیصفحه اول
آدرس ايميلتان را وارد کنيد تا خبر هاي ادبي برايتان پست شود

نشاني ما

iranpoetry(at).gmail.com

 



 


November 15, 2006 08:02 AM

جومپا لاهيري

 گفت وگوي اختصاصي با جومپا لاهيري برنده جايزه پوليتزر
 jampa2.jpg
يك قصه گوي ساده هستم
 
از بين نويسندگان كلاسيك مي توانم به چند نفري اشاره كنم آنهايي كه واقعا ستايششان مي كنم به تولستوي و چخوف علاقه زيادي دارم و البته جيمز جويس كه آثارش را واقعا دوست دارم
 
پيمان اسماعيلي
امير مهدي حقيقت

 
بعضي كتاب ها را چندبار بايد خواند. انگار كه با خواندن اول چيزي از خواننده جا مي ماند بين سياهي كلمه ها؛ چيزي كه براي پيدا كردنش بايد برگشت و دوباره آن را خواند.
آنقدر خواند تا حسي را كه نمي شود وصفش كرد بنشيند جاي لامسه، جاي بينايي.
لاهيري، نويسنده اي است كه واه هايش مي نشينند به جاي حواس روزمره آدم. كمتر كسي پيدا مي شود كه مجموعه داستان مترجم دردهاي او را خوانده باشد
و در طرح زيبايي كه از انسان و عواطفش در ذهن نقش مي بندد غرق نشده باشد يا رمان همنام را بخواند
و شيفته نزديكي و آرامي رمان و صميميتي كه در كلماتش جاري است، نشود.
گفت وگو با لاهيري تجربه اي است از جنس نوشته هايش، آنهم گفت وگويي كه بعد از چند ماه تاخير - به خاطر به دنيا آمدن بچه دومش - به انجام مي رسد.
كارگزار لاهيري اريك سيمينوف چند روز قبل از تاييد نهايي زمان مصاحبه، شماره تلفن خانه او را در اختيارمان گذاشت با اعتمادي كه معمولا روزنامه نگاران را مستحقش نمي دانند؛ خانه اي در بروكلين.
چه منطقه اي است اين بروكلين.
آدم آنجا بين آن همه نويسنده گم مي شود!
با همان دو، سه زنگ اول، خودش گوشي را برمي دارد. صدايش آرام، ظريف و جاافتاده است. در زمان مصاحبه دختر كوچكش را توي بغل گرفته. اولش خبر نداريم ولي صداي گريه اش حضورش را به همه اعلام مي كند و بعد هم لالايي آرام مادر كه آرامش مي كند.
در زمان يك ساعته اين گفت وگو از چيزهاي زيادي حرف مي زنيم؛ از خودش، مترجم دردها، همنام، جايزه اش، نوشتن و تنهايي. وقتي از محبوبيتش در ايران مي گوييم صدايش شاد مي شود؛ صدايي شاد و بي ريا. لاهيري نويسنده اي است از نسل دوم مهاجران هندي تبار، نويسنده اي كه بي شك يكي از تاثيرگذارترين نويسندگان آسيايي مهاجر به حساب مي آيد. اين گفت وگو فرصت كوتاهي است براي نزديكي بيشتر به اين نويسنده و آثارش؛ نمايي درشت از زني كه بسيار خوب مي نويسد.1
از جومپا لاهيري و نوشتن
قبل از شروع مصاحبه، تولد فرزند دوم تان را تبريك مي گوييم.
ممنونم.
تلفظ دقيق اسم كوچكتان به چه شكل است
جومپا...
و اسم فاميل
لاهيري.
پس حرف H فاميلتان تلفظ مي شود....
بله... لاهيري.
اسم و فاميلتان در هند و آمريكا تلفظ هاي متفاوتي دارد
بله. آمريكايي ها نمي توانند كامل تلفظش كنند، اما سعي خودشان را مي كنند مي خندد. برايشان خيلي سخت است كه درست تلفظش كنند.
در نوشتن از نويسنده خاصي تاثير گرفته ايد
بله، البته. مطمئنا از خيلي ها تاثير گرفته ام. منظورم اين است كه نويسنده هايي هستند كه دوستشان دارم و ستايششان مي كنم؛ نويسنده هايي كه آثارشان را مي خوانم و سعي مي كنم از آنها چيزي ياد بگيرم، اما فكر هم نمي كنم كه تاثيرپذيري ام از آنها خيلي مستقيم باشد.
مي توانيد اسم ببريد
مي توانم به چند نفري اشاره كنم؛ آنهايي كه واقعا ستايششان مي كنم. از بين نويسندگان كلاسيك به تولستوي و چخوف علاقه زيادي دارم و البته جيمز جويس كه آثارش را واقعا دوست دارم.
ريموند كارور تاثير بسيار زيادي روي نسل جوان نويسندگان ايراني داشته. نظرتان درباره كارور و سبك نگارشي اش چيست
من كارور را خيلي دوست دارم. فكر مي كنم نوشته هايش خيلي خالص، خيلي سرراست و خيلي قدرتمندند. من واقعا داستان هايش را ستايش مي كنم.
شما در بروكلين زندگي مي كنيد. همان طور كه مي دانيد نويسنده هاي زيادي در اين منطقه اقامت دارند، به عنوان مثال پل آستر كه يكي از نويسندگان محبوب در ايران است. آيا بين نويسنده هاي ساكن آنجا ارتباطي وجود دارد. به عنوان مثال بين شما و آستر
آستر چند خيابان آن طرف تر زندگي مي كند. ما دوستان مشتركي داريم و به همين خاطر هم گه گاه همديگر را مي بينيم ولي به طور كلي زياد صميمي نيستيم.
از ادبيات ايران چيزي مي دانيد آيا اصلا چيزي درباره اش شنيده ايد
نه چندان.
از سينماي ايران چي
از بعضي فيلم هاي سينماي شما لذت برده ام.
مثلا
بادكنك قرمز.
منظورت بادكنك سفيد است.
بله، بادكنك سفيد مي خندد.
چه ساعت هايي از روز مي نويسيد
من الان يك پسر و دختر خيلي كوچك دارم. براي همين وقت هايي كار مي كنم كه آنها به من اجازه بدهند.
صدايشان مي آيد. دختر كوچكش گريه مي كند
بله. صداي دخترم است.
كار بعدي تان چيست
دارم روي كتاب جديدم كار مي كنم.
رمان است يا مجموعه داستان
مطمئن نيستم. شايد يك داستان بلند باشد با چند داستان كوتاه، شايد هم فقط چند تا داستان كوتاه. هنوز مطمئن نيستم.
آيا چيز خاصي بوده كه بعد از چاپ كتابتان دلتان خواسته باشد اصلاحش كنيد
فكر مي كنم اگر كتاب هايم را بعد از چاپ بخوانم، دلم بخواهد بيشتر قسمت هايشان را اصلاح كنم مي خندد. سعي مي كنم بعد از اين كه كارم را تمام كردم زياد نخوانمش.
ويراستار هم داريد
يك ويراستار در خود انتشارات هست كه با من كار مي كند. بعد از اين كه كارم تمام مي شود پيشنهادهايي به من مي دهد و كتاب چند بار بينمان رد و بدل مي شود، اما اين ويراستار، كارمند انتشارات است و به طور شخصي براي من كار نمي كند.
باز هم بايد منتظر داستان كوتاه ديگري از شما در مجلات باشيم يا داستان بهشت و جهنم آخرين داستانتان بوده و ديگر بايد انتظار كتابتان را كشيد
من كند مي نويسم. بعد از تولد دخترم در نوامبر، مجبور شدم مدتي دست از كار بكشم و حالا دوباره آهسته آهسته دارم برمي گردم سراغ كارم ولي خب، هنوز چيزي معلوم نيست.
براي آنهايي كه با ما همنام اند
شخصيت هاي رمان همنام هميشه گرسنه اند؛ گرسنه جايي كه به آن خانه بگويند، گرسنه خانواده، عشق و مهم تر از همه گرسنه غذا. اين گرسنگي از كجا مي آيد
از شكم! مي خندد بله. شخصيت ها گرسنه اين چيزها هستند. در هر رمان، داستان و به طور كلي هر كار خلاق ادبي اين گرسنگي وجود دارد. شخصيت ها گرسنه هستند؛ گرسنه چيزهايي كه ندارند يا نمي توانند داشته باشند. انگيزه پشت هر داستان همين است. اين چيزي است كه داستان را مي سازد. فقط مخصوص كتاب من نيست.
در نوشتن همنام چقدر از نيكلاي گوگول تاثير گرفته ايد
من واقعا گوگول را دوست دارم و نوشته هايش را ستايش مي كنم، اما فكر نمي كنم تاثيري از او گرفته باشم.
به نظر مي رسد كه پالتو به سرقت رفته در انتهاي داستان پالتو نوشته نيكلاي گوگول با خانه فروخته شده در انتهاي رمان شما شباهت هايي داشته باشد. خانه - به عنوان نمادي از تلاش هاي خانواده گانگولي براي استقرار در كشور جديد - در انتهاي رمان فروخته مي شود همان طور كه پالتو قهرمان داستان گوگول - كه تمام تلاش هايش به خاطر آن بود - در انتهاي داستان ربوده مي شود. نظر خودتان در اين باره چيست
اين به ذهن من نرسيده بود. يعني به شكل آگاهانه اي فكر نكرده بودم كه بين پالتو و خانه رابطه اي وجود داشته باشد. عنصر پالتو چيزي است كه تمامي داستان گوگول روي آن متمركز شده است. قهرمان داستان براي به دست آوردن پالتويي جديد خيلي تلاش مي كند و البته در نهايت آن پالتو از دست مي رود. در حقيقت پالتو بخش مركزي داستان و حتي يكي از شخصيت هاي اصلي داستان گوگول است. در كتاب من درست است كه آن خانه فروخته مي شود و از دست مي رود، اما فكر نمي كنم عنصري مركزي باشد. خانه فقط يكي از عناصري است كه خانواده گانگولي به دنياي زندگيشان وارد كرده اند.
جايي گفته بوديد كه اسم كوچك خودتان هم بي معني است. آيا اين مسئله در خلق شخصيت گوگول تاثيري داشته است
بله. به گمانم از آن الهام گرفته باشم؛ از اينكه اسم كوچكم هم از نظر لغوي و هم در بين اسامي رايج در جهان اسمي بي معني است. اين چيزي است كه با آن بزرگ شده ام و چيزي است كه در خلق شخصيت گوگول گانگولي و اسم او تاثير گذاشته است و البته اين حقيقت كه اسم او چيز پرت و مهملي نيست، اما از نظر خود گوگول بي معني و نامناسب است. خود من هم گاهي فكر مي كنم كه نامم براي جهاني كه در آن بزرگ شده ام نامناسب به نظر مي رسد. كنار آمدن با اين قضيه كار سختي است. البته مطمئنا فكر نمي كنم كه اين فقط مشكل من يكي باشد. آدم هاي خيلي زيادي در دنيا همين مشكل را دارند. آدم هايي كه با اسم هايي زندگي مي كنند كه هيچ معنا يا ارزشي ندارند.
پلات طرح در رمان همنام چيزي است شناور و جاري. در حقيقت پلاتي منسجم يا كلاسيك در اين رمان وجود ندارد. حوادث مثل موج روي همديگر مي لغزند و پيش مي روند. از پلات اين رمان برايمان بگوييد.
من به كتابي فكر كرده بودم درباره پسري كه بزرگ مي شود و سعي مي كند كه كيستي خودش را درك كند. او مي خواهد جايگاهي در اين جهان براي خودش دست و پا كند. پلات اصلي اين رمان همين است. همنام كتابي اكشن و پرماجرا نيست. به نظر من همنام بيشتر درگير شخصيت پردازي است تا حوادث و ماجراها.
شخصيت ديميتري در رمان همنام ما را بيشتر از هر شخصيت ديگري به ياد شخصيت دختر غريبه اي مي اندازد كه ميلان كوندرا در رمان جاودانگي اش تصوير كرده بود در فصل پنجم. اين شخصيت در اواخر رمان ظاهر مي شود، بعد هم به سرعت ناپديد مي شود، اما همان حضور كوتاه، تاثيرات بسيار زيادي روي زندگي ساير شخصيت هاي رمان مي گذارد. كمي از شخصيت ديميتري برايمان بگوييد. آيا در خلق ديميتري از اين شخصيت رمان كوندرا الهام گرفته بوديد
نه، راستش را بخواهيد هنوز اين كتاب را نخوانده ام. من ديميتري را با الهام از دغدغه ها و شخصيت خودم خلق كردم. ديميتري شخصيتي است كه به گذشته موشومي ربط دارد و دوباره به شكلي تصادفي در زندگي اش ظاهر مي شود. به غير از اين خط اصلي به چيز ديگري فكر نكرده بودم.
داستان هاي شما مملو از جزئيات است. بعضي منتقدان معتقدند كه حتي با حذف بخشي از اين جزئيات فراوان، ضربه اي به كليت اثر وارد نمي شود. نظرتان در اين باره چيست
من نقدهايي را كه روي آثارم نوشته مي شوند زياد نمي خوانم، اما خودم مي دانم كه جزئيات زيادي توي كتاب هايم وجود دارند. به نظرم، شيوه نوشتن من همين است. همان زاويه اي است كه از طريق آن دنيا را مي بينم. من جزئيات زيادي را مي بينم و سعي مي كنم فقط آنهايي را كه برايم مهم هستند كنار هم بگذارم. آنهايي را كه مطابق ديدگاهم به جهانند. اين كه مقدار اين جزئيات خيلي زياد يا خيلي كم است به قضاوتي بر مي گردد كه ديگران نسبت به متن دارند، اما براي من اين جزئيات چيزهايي هستند كه به داستان جان مي دهند؛ به همان شكلي كه دوست دارم زندگي را ببينم. مي دانيد، چيزهاي مختلف را مي شود به روش هاي گوناگوني به تصوير كشيد. من هم تجربياتم را با همين جزئيات كوچك به تصوير مي كشم. ممكن است كسي با خودش بگويد اين جزئيات چيزهاي بي ربطي هستند اما براي من مهم اند، واقعا مهم اند.
همنام ريتم تندي دارد. گاهي اوقات ما فقط شرحي از حوادث و اتفاقات را مي خوانيم و شخصيت ها به تندي از جلوي چشمهايمان رد مي شوند. گاهي به نظر مي رسد براي درك و شناخت شخصيت ها وقت بيشتري لازم داريم. عشق و مرگ، هوس و آرزو، با شكوه و زيبايي لذت بخشي در همنام به تصوير كشيده مي شوند، اما از طرفي بسيار زودگذر و ناپايدارند. نظر خودتان در اين باره چيست
اين كتاب به همين شكل در ذهن من نشسته. موقعي كه آن را مي نوشتم به همين شكل بوده. فكر مي كنم داستان هايي كه به ذهن من مي آمدند در تجربه زندگي شخصي شخصيت هايم خيلي فرّار و گذرا بودند. انگار كه يك تصوير يا داستان به تندي با تصوير يا داستان ديگر تركيب مي شد. من با استفاده از همين روش به اين رمان رسيدم و توانستم كتابم را بنويسم. اصلا نمي خواستم اين آمد و شد تصاوير را كند كنم چون به نظر من راه جذابي براي روايت رمان بود. نمي خواستم از يك وضعيت روايي، به زور، به وضعيت روايي ديگري وارد شوم. آنها را به همان شكلي نوشتم كه در ذهنم شنيده بودمشان. سعي كردم آنها را بسازم و طوري پرورششان بدهم كه خواننده بتواند دركشان كند. من براي آن الهام اوليه اي كه باعث مي شود متنم را به اين شكل بنويسم ارزش زيادي قائلم.
 


jampa3.jpg


 


در فرهنگ ما شخصيت موشومي تا حدودي منفي است. به هر حال او كسي است كه خيانت مي كند. از طرفي به نظر مي رسد تنهاترين شخصيت اين رمان هم خود موشومي است...
بله، همين طور است.
اين خيانت موشومي  ريشه در تنهايي اش دارد
گمانم حق با شماست. موشومي مي تواند تنهاترين شخصيت رمان باشد، ولي فكر مي كنم كه سردرگم ترين شخصيت هم هست. به گمانم خيانتش نشانه يك نارضايتي عميق از خودش و زندگي اش است. او هميشه دلش مي خواهد خودش را از نو بسازد. موشومي نمي تواند خود فعلي اش را قبول كند. فكر مي كنم كه اين موضوع يكي از درس هاي زندگي است؛ اين كه چيزي را كه هستي قبول كني و بفهمي كه آدم بخصوصي هستي و جور ديگري نيستي و نمي تواني چيزي بشوي كه احتمالا دلت مي خواهد. به گمانم او شخصيتي است كه با تمام وجودش در چنين فكري دست و پا مي زند.
با توجه به اين دو فرهنگ متفاوتي كه با آنها روبه رو بوده ايد، آيا شما هم اين تنهايي را در زندگيتان تجربه كرده ايد، بخصوص در آمريكا
بله، به نظرم تنهايي احساسي است كه هر آدمي، يك وقت يا وقت هايي، با آن مواجه مي شود. حتما هم لازم نيست كه آدم مهاجر باشد يا پيشينه مهاجرت داشته باشد تا بتواند تنهايي را درك كند. در دوراني كه بزرگ مي شدم خيلي متوجه تنهايي ام بودم. پدر و مادرم در آمريكا تنها بودند و احساس مي كردند پرت و دورافتاده اند. مي ديدند اشتراكات زيادي با اكثر مردم اين كشور ندارند. همين احساس باعث مي شد خودشان را خيلي تنها ببينند. من هم كه بچه آنها بودم كم كم فهميدم تنهايي يعني چه و اينكه چقدر دردناك است. من هم خودم را تنها و جداي از بقيه مردم مي ديدم، ولي نه به اندازه پدر و مادرم. چون كه من تجربه ام به اندازه آنها گسترده نبود. تجربه ترك وطن و حسرت آن همه چيزهاي آشنايي كه رها كرده بودند، ولي جداي از اين حرفها ، همه ما در مقاطعي از زندگيمان از تنهايي رنج مي بريم. به نظر، تجربه و احساس دردناكي است، اما بخشي از هويت ما هم هست. نويسنده ها درباره اش زياد مي نويسند چون كه مدت زيادي را در تنهايي مي گذرانند مي خندد. به گمانم احساسي است كه به ما كمك مي كند خودمان را بشناسيم و جهان را تجربه كنيم. مقداري تنهايي، ما را نسبت به دنياي خودمان حساس تر مي كند. دست كم من دوست دارم اين طور فكر كنم و يكي از چيزهاي كه وادارم مي كند كمتر احساس تنهايي كنم، كتاب و ادبيات و باقي كارهاي خلاق است و كتاب از همه بيشتر. يك جورهايي برايم آرامش بخش است. همين عشقم به كتاب خواندن بود كه من را به نوشتن كشاند.
از ادبيات و ديگر هيچ
شما هم رمان نوشته ايد، هم داستان كوتاه. تفاوت هاي اين دو فرم ادبي را در چه چيزهايي مي بينيد كدامشان را بيشتر ترجيح مي دهيد
من هر دوتايشان را دوست دارم. دوست دارم هر دو فرم را بخوانم و از كار كردن روي هر دو لذت مي برم. به نظر من تفاوت اساسي اين دو شكل ادبي - تفاوت بنيادين آنها - در حجم و ميزان نوشته و گستره حوزه داستاني آنهاست. در رمان فضا و مجال بيشتري براي اكتشاف و تحقيق درباره ايده ها، موضوع ها و شخصيت ها وجود دارد، اما به نظرم هر دو فرم، كم و بيش به هم شبيه هستند. در هر دوتايشان نوعي تخيل جاري است و تنها تفاوت اساسي بين اين دو فرم، اين است كه يكي فشرده تر و خلاصه تر از ديگري است. به نظر من اين تنها تفاوت اساسي بين اين دو فرم است.
شما جايزه پوليتزر را براي مجموعه داستانتان -مترجم دردها - به دست آورده ايد. آيا تعريف خاص و شخصي از داستان كوتاه براي خودتان داريد
نه، فكر نمي كنم. همان طور كه گفتم فكر مي كنم داستان كوتاه يك رمان فشرده است و البته نسبت به رمان انري متفاوتي را هم طلب مي كند، اما فكر نمي كنم تعريفي شخصي از اين مقوله داشته باشم.
كمي از تاثيرات اين جايزه روي خودتان بگوييد.
خب... مسلما اين جايزه نوع نگاهي را كه در جوامع ادبي نسبت به من وجود داشت تغيير داد. باعث شد نسبت به دوران قبل از دريافت جايزه، به نوشته ها و انديشه هايم توجه بيشتري بشود، اما فكر مي كنم اثر اين جايزه روي زندگي من بيشتر اين بود كه توقع ديگران از من تغيير كرد. كلا گمان نكنم اين موضوع تغييري در هويت يا چطور نوشتنم داده باشد. به نظرم جوايز به يك كتاب تعلق مي گيرند و لزوما به معني چيز بيشتري در وراي اين مسئله نيستند. وقتي كتابم جايزه گرفت واقعا شگفت زده شدم. بردن جايزه چيز واقعا فوق العاده اي است، اما زياد نبايد به آن فكر كرد چون كه هيچ پيشرفت يا روند رو به رشدي را روي آينده من در مقام يك نويسنده به همراه ندارد، روي آينده كاري من. به همين خاطر بعد از رسيدن به چنين ديدگاهي، ديگر به آن فكر نمي كنم، اصلا. بقيه مدام به من مي گويند كه تو جايزه پوليتزر را برده اي، اما من در زندگي عادي، يك نويسنده ام و ديگر به پوليتزر فكر نمي كنم.
يعني هيچ تاثيري روي شكل نگارشتان نداشته
نه بر نوشتنم تاثير گذاشته، نه بر زندگي ام.
يعني فقط در شرايط اجتماعي اطرافتان كمي تغيير به وجود آورده....
بله، كمي تغيير در محيط اجتماعي ام، اما اين چيز زيادي نيست. شايد هم يك جور رابطه مبهم با افزايش توانايي هايم در شناخت خودم داشته باشد، اما اين قضيه چيزي نيست كه بخواهم به آن فكر كنم.
درباره تاثير كلي اين جور جوايز بر ادبيات چه نظري داريدجوايزي نظير بوكر، پوليتزر و يا گنكور. آيا اين جايزه ها را مي شود مشوقي براي نويسندگان به حساب آورد
بله، مشوق است. باعث مي شود توجه زيادي به نويسنده جلب شود كه قبل از جايزه خبري از آن نبود. اساسا ذات آدم تمايل دارد كه كارهاي هنري، ادبيات، معماري، موسيقي و... را پيگيري كند و كارهايي را كه مردم ارزشمند مي يابند برجسته كند. چون كه چيزهاي خيلي زيادي در اين دنيا توليد مي شود.
حنيف قريشي جايي گفته است كه هر چه بيشتر در كار نوشتن، حرفه اي مي شوم مي فهمم كه بيشتر و بيشتر در مورد خودم مي نويسم. نظرتان درباره اين حرف چيست با آن موافقيد
شما درباره چيزهايي مي نويسيد كه روي شما تاثير گذاشته اند. گاهي اوقات هم اين موضوع درباره زندگي خود شما و تجربيات شخصي تان است؛ آن قسمت هايي از زندگي تان كه دوست داريد در داستان هايتان درباره اش كنكاش كنيد. گاهي اوقات هم درباره چيزهايي مي نويسيد كه لزوما رابطه مشخصي با خود شما ندارند اما برايتان مهم هستند. من فكر مي كنم كه اين موضوع از يك اثر به اثر ديگر تغيير مي كند. خود من هم گاهي اوقات درباره چيزهايي مي نويسم كه به زندگي و تجربيات شخصي ام برمي گردد، اما درست در همان زمان از ايده هاي ديگري هم الهام مي گيرم؛ از ايده ها و موقعيت هاي ديگر. نمي توانم بگويم كه بين اين موضوعات رابطه واضح و مستقيمي در ذهن وجود دارد. من فقط سعي مي كنم كه دريچه هاي ذهنم را روي چيزهايي كه بايد در نوشتن از آنها الهام بگيرم باز نگه دارم. من مي دانم كه بين زندگي و تجربيات شخصي آدم و چيزي كه در داستان نوشته مي شود تفاوت وجود دارد. اين تفاوت گاهي اوقات مشخص و پررنگ و گاهي اوقات كمرنگ و ناپيداست.
در آثار اكثر نويسندگان مهاجر آسيايي -نويسندگاني مانند كازئو ايشي گورو ، حنيف قريشي و يا خود شما - نوعي تحسين و ستايش نسبت به مهاجرت والدين، از زادگاه مادري به چشم مي خورد. دل كندن از خانه مادري و مهاجرت به سرزمين هاي جديد هميشه با ديدي ستايش آميز همراه است. دليل چنين نگرشي را در چه چيزهايي مي بينيد
فكر مي كنم كه كار والدين ما واقعا جسورانه بوده. من براي پدر و مادرم احترام خيلي زيادي قائلم؛ براي تحمل سختي هايي كه خود من نمي توانستم تحمل كنم. فكر مي كنم كارشان واقعا فوق العاده بود. من به تمام اين مهاجران احترام مي گذارم؛ براي شجاعتي كه از خودشان نشان دادند. واقعا نمي دانم براي خودم چقدر سخت مي بود اگر مي خواستم مثل آنها در دنياي جديدي قرار بگيرم. البته مي دانم كه والدينم اين كار را براي من و خواهرم كردند. براي اينكه تا آنجايي كه ممكن است زندگي راحت تري داشته باشيم. اينها دليل احترامي است كه در پس زمينه نوشته هاي من نسبت به آنها وجود دارد. من به خاطر همين چيزها به آنها احترام مي گذارم. البته اين چيزي است كه در بزرگسالي به آن رسيدم. توي بچگي نمي توانستم دركش كنم.
آيا فكر مي كنيد توجهي كه امروزه به ادبيات آسيايي - آمريكايي وجود دارد باعث درك بهتري از آسيايي هاي آمريكايي در آنجا شده آيا اين آگاهي به فرهنگ آسيايي، به درك متقابل فرهنگ ها از يكديگر منجر شده يا فقط بحث تجارت و تبليغات مطرح است
واقعا نمي دانم، زياد درباره اش فكر نكرده ام. من فكر مي كنم كه مردم آن چيزي را مي خوانند كه دوست دارند بخوانند. مردم داستان هاي مختلف را فقط براي اين نمي خوانند كه درباره خودشان نوشته شده اند. به اين دليل مي خوانند كه اين داستان ها از چيزهاي متفاوتي حرف مي زنند. من واقعا نمي دانم كه مردم كتاب من را مي خوانند تا درباره هندي - آمريكايي ها چيز بيشتري بدانند يا دلايل ديگري هم وجود دارد. البته ممكن است بعضي هايشان چنين انگيزه اي داشته باشند، ولي خيلي ها هم فقط خواندن خود داستان را دوست دارند. خودم كه فكر مي كنم كتابم درباره بشر و وضعيت هاي بشري است. البته اين درست كه شخصيت هاي من به طور معمول در پس زمينه اي هندي نفس مي كشند، اما فكر نمي كنم كه كتاب من به همين پايه هاي اوليه محدود شده باشد. مي دانيد... من واقعا نمي دانم كه چرا مردم كتاب هاي من يا بقيه نويسندگان آسيايي - آمريكايي را مي خوانند و فكر هم نمي كنم دغدغه اصلي من پيدا كردن اين جور چيزها باشد. فكر مي كنم اين سوال به موضوع فروش يك كتاب مربوط مي شود و به آنهايي كه در كار فروش كتاب ها هستند.
بعضي ها معتقدند ادبيات آسياي جنوبي به توانايي هاي بسيار برجسته اي دست پيدا كرده. در حال حاضر نويسندگان آسيايي بسيار برجسته اي در دنياي ادبيات به نوشتن مشغولند. نويسندگاني مانند آنيتا دساي وي اس نايپول، بهاراتي موخرجي، آرونداتي روي و البته خود شما. حتي گروهي از منتقدان بر اين عقيده اند كه با كمرنگ شدن توانايي هاي ادبيات آمريكاي جنوبي، ادبيات آسياي جنوبي در جايگاه سابق اين ادبيات نشسته. نظر شما چيست
من دوست ندارم اين طوري به اين قضيه نگاه كنم. فكر نمي كنم چيزي بتواند جاي چيز ديگري را بگيرد. به نظر من دليل اين كه ما كتاب هاي بيشتري از نويسندگان آسياي جنوبي مي بينيم اين است كه آنها در بطن لحظات تاريخي بيشتري قرار داشته اند يا حداقل تجربياتشان را به فرزندان مهاجر آسيايي شان منتقل كرده اند. الان درست همان وقتي است كه داستان هاي ما شروع به روايت شدن مي كنند. اكثر نويسندگاني كه به آنها اشاره كرديد در گروه نويسندگاني قرار مي گيرند كه در هند بزرگ شده اند و هنوز هم ارتباط گسترده اي با هند دارند،  ولي فكر مي كنم كه خود من تا حدودي با اين گروه تفاوت داشته باشم. به خاطر شرايط و وضعيت گذشته ام و اين حقيقت كه من تعلق چنداني به آنجا ندارم. من به هند به چشم زادگاه پدر و مادرم نگاه مي كنم و نه زادگاه خودم.
نظرتان درباره تاثيرات نگره هاي پست مدرنيستي بر ادبيات چيست آيا خودتان را نويسنده اي پست مدرن مي دانيد
نه، اينطور فكر نمي كنم.
تاثيرات اين نگره ها بر ادبيات چيست آيا پيشرفتي در ادبيات ايجاد كرده
خب، يك نوآوري بوده؛ شيوه اي جديد براي نوشتن، فقط همين. نظر خاصي هم درباره اش ندارم. بعضي نمونه هايش را تحسين مي كنم، بعضي ها را هم دوست ندارم. من خودم در مقايسه با نويسنده هاي پست مدرن با ايده هايي جسورانه در داستان نويسي، يك قصه گوي خيلي ساده و سرراست هستم ولي معني اين جمله اين نيست كه از كارشان لذت نمي برم.
در مقايسه با كار بعضي از نويسنده ها كه ترجمه آثارشان سخت است، آثار خودتان را تا چه حد قابل ترجمه مي دانيد
نمي دانم ترجمه آنها سخت است يا نه. بعضي از مترجم ها معناي بعضي از كلمه ها را از من مي پرسند يا مي خواهند چيزهايي را برايشان توضيح دهم. بعضي ها هم خودشان همه مشكلات را حل كرده اند. فكر مي كنم هر مترجم وقت ترجمه به چيزهاي خاصي در كتاب بر مي خورد كه تبديلش به زبان ديگر سخت است.
همان طور كه مي دانيد داستان هايتان به فارسي هم ترجمه شده اند. درباره ترجمه كارهايتان به زبا ن هاي مختلف چه نظري داريد
خوشحالم كه آثارم به زبان هاي مختلف ترجمه مي شوند و خوانندگان زبان هاي ديگر هم كارهايم را مي خوانند . نمي دانم ترجمه ها چه كيفيتي دارند، ولي به كار مترجم ها اعتماد دارم . كاري كه مي كنند سخت و شجاعانه است. اين را از ترجمه هاي كمي  كه خودم كرده ام مي گويم. من خيلي مديونشان هستم و از آنها تشكر مي كنم.
چند ماه مانده است به خزر
ما اينجا، در ايران، آثا رتان را پيگيري مي كنيم. خوانندگان زيادي هستند كه نوشته هايتان را تحسين مي كنند و ما از طرف همه آنها از شما تشكر مي كنيم؛ به خاطر شيوه نوشتنتان و نگاه ريزبين و دقيقتان به زندگي. به نظر ما، شما جهاني مي نويسيد. فقط بحث اختلافات فرهنگ ها مطرح نيست، نوشته هاي شما دغدغه هاي انساني دارند...
ممنونم. خوشحالم كه اينها را مي شنوم. خوشحالم كه نوشته هايم خوانندگان را جذب كرده صداي گريه دختر كوچكش بلند مي شود دخترم را ببخشيد.
از شما تشكر مي كنيم و بهتان اطمينان مي دهيم كه دوستان و علاقه مندان زيادي در اينجا داريد كه مشتاقند شما را از نزديك ببينند.
من هم خيلي دوست دارم آنها را ببينم. من چيزهاي خيلي خوب و زيبايي از ايران شنيده ام؛ درباره جاهاي مختلفش؛ درياي خزر و بناهاي مختلف. چندتايي دوست ايراني دارم كه از آنجا برايم تعريف كرده اند. اميدوارم كه يك روز، زندگي مرا به كشور شما ايران بياورد.
اگر به ايران دعوتتان كنيم مي پذيريد يا نه
با كمال ميل، ولي در حال حاضر به خاطر بچه ها مسافرت برايم خيلي سخت است، ولي در كل خيلي دوست دارم به ايران بيايم.
ممنونيم از وقتي كه گذاشتيد و صبر و حوصله اي كه به خرج داديد.
من هم ممنونم كه وقت گذاشتيد و با من صحبت كرديد و ممنونم كه اين گفت وگو را به خوانندگان ايراني مي رسانيد.


منبع:http://sarapoem.persiangig.com

 

IranPoetry.com/Hadi Mohammadzadeh/©2004-2010 • All Rights Reserved
بازنشر اينترنتي مطالب اين سايت با ذکر
آدرس دقيق بلامانع است