یدالله رویایی
تختهی سیاه از بداهه*
«درلحظهی بداهه آنچه به ذهن میرسد به دعوت همان چیزی است که به ذهن رسیده است ویا رسیده بوده است. و بداهه نویسی گاه رسیدن به رسیده هایی است که دعوت از نا رسیدهها میکنند. اجرا است . بداهه اجرای نویسش است. خود کاری ِدست نیست . ولی خودکاری ِ دستی است که دست در ذخیرههای ذهن میبرد ، به ویژه اگر در برابرمردم و زیر نگاه دوربین باشد. گفتنیست که مصرعهايی که روی واژههای پیشنهادی مردم بر تخته ِ سیاه آمده بودند دراین ترجمه حذف ویا جا بجا شده اند.»
ی. رویائی
۱
در لحظهی دراز ِعزیمت
دیده بر پروا میبندم
و راه حاشیهاش را با خود میبرد
وقتی که خط حادثه میگیرد
اینجا را آنجا میگیرد
و در کنار ِمتن آنچه میماند
با بیابان میماند .
جای پای گم، رفتههای پا، نشانهها
برخطّه جا میمانند
وخطه را خطه میخورد
عزیمت غیبت است
عزیمت مکانی ست
عزیمت مکانی زمانی ست
حذف ِهدف، رسیدن ِنرسیدن
در لحظهی دراز ِعزیمت هیچ وقت
ساعت ابدیت نیست
ابدیت ساعت نیست
ابدیت وقت نیست
و با دراز ِلحظه غرض ساکن میماند
غرض همیشه غرض میماند
و حاشیه همیشه بیابان.
۲
در حالت عمیق ِعزیمت، چشم
تا س را آواره میکند
و صفحه تکیه گاهش را از دست میدهد،
مثل زمینه زمین اش را
مثل زمین زمینه اش را
وقتی که روبرو را پشت،
رو میکند
در نگاهی خائن
که دیدن ِمرا ندیدن ِمن از من میگیرد
وقت عبور ِزاویه ازمرز
لنگ لنگان، شکسته، ناهموار
که هر چه دیدنی را من
با ندیدن میبینم
حیران ِذهن ِخویش .
با خود بمان، با آن خود ِناپدید در خود، با آن خود ِدور،
در جرئتِ چشمِ دیگرت بمان
پروائی در چشم کن
مسئول ندیدن ِخود، کور!
به دیده خیانت کن
ساعت کن!
کمی از اندک ِ خود را
برای حاشیه بگذار
کنارمتن
نگاهِ تو تمام ِ نگاه ِتو نیست .
پاریس اکتبر ۱۹۹۴
از دوردست عمر
تا سرزمین میلادم
صدها هزار فرسخ بود
با اسب های خسته که راه دراز را
توفان ضربه های سم آرند از ارمغان
با بوی خیس یال
و طبل های بی قرار نفس ها
پرواز تازیانه ی خود را فراز راه
افراشتم
انبوه لال فاصله ها را
این خیل خیره گی ها را زیر پای خویش
انباشتم
دیدم که شوق آمدن من
یکباره ازدحام عظیم سکوت شد
دیدم تولدم به دیارش غریب بود
و سایه ای که سوخته ز آواره گی ، هنوز
در آفتاب ها
دنبال لانه ی تن من
می گردد
تنهایی زمین من ، آنجا
با صد شکاف بیهوده ، رویای سیل را
خندیده است
پیشانی شکسته ی بارو ها
راز جهان برهنگی را به چشم دهر
اوج مناره ها
کز هول تند صاعقه سرباختند
در بی زبانی اش همه سرشار سنگ
خامش مانده ، وسعت شن های دور را
اندیشه می کند
شاید گریز سایه ی بالی ؟
شاید طنین بانگ اذانی
آن برج های کهنه ، که ماندند
بی بغبغوی گرم کبوترها
پرهای سرد و ریخته را دیریست
با بادهای تنها ، بیدار می کنند
و ریگزار ها که نشانی ز رود و دشت
گویی درخت ها و صداها را
تکرار می کنند
انصاف ماهتاب
در خواب جانورها
و خار بوته ها
شب های شب تقدس می ریزد
و از بلند ریخته بر خاک
از یادگار قلعه ی مفقود
سودای اوج و همهمه می خیزد
و بام ها به ریزش هر باران
غربال می شوند
با خاک هایشان که زمان گرسنه را
در آفتاب هاش به زنجیر دیده اند
اندام های نور ، به سودای سایه ها
پامال می شوند
با فوجشان که ظلمت تسلیم را
بیگاه در خشونت تقدیر دیده اند
ای یادگار های ویران
ترکیبی از غلاف تهی از مار
آن مار ، آن خزنده ی معصوم
من بود کز میان شما بگریخت
و جلد گوهرین سر ویرانه ها نهاد
تا روزگار این بسیار
بگذشت
من از هراس عریانی
بر خویش جامه کردم نامم را
اینک کدام نام ، مرا خوانده ست ؟
ای یادها ، فراوانی ها
اینک کدام نیش ؟
آه ... ای من ! ای برادر پنهانم
زخم گران مرا بنواز
من باز گشت ، بی تو نتوانم
در پیش چشم خسته ی من ، باز شد
بار دگر ادامه ی مأنوس جاده ها
توفان ضربه های سم و بوی خیس یال
ابعاد خیره ،فاصله های عبوس و لال
من با تولدم
در دور دست عمر
تبعید می شدم
همراه بی گناهی هایم
در آن سوی زمانه که دور از من
با سرنوشت های موعود جلوه داشت
جاوید می شدم
در خوانش ِ هوا
«کلمهها در هوا هستند وهوا هستند. فضای کوچکی کنار فضايی کوچک. کسی هست که آنها رابه هم میریزد وفضايی میسازد که ربطی به آنجه بود ندارد . این فضا بازی دست بردن در غیب است. در پشت. ساختن ِآن چیزی هست که نیست. یعنی ضلع ندیده را دیدن.»
از کتاب «عبارت از چیست» زیرچاپ.
چطور؟
چطور به شعر بگویم که شعر حیات ِحجم دهان من است حیات من است در هوای گریخته از دهان من و ریخته در گم ِهوای همه این همه هوا هواهای گم میان شما و مای گم میان هواهای بی صدا و صدا که سایه و همسایهی هوای بلافصل و فوری ِخودش است؟
●
چگونه؟
چگونه شعر بگویم به شعر چگونه بگویم که روی سایه صدايی که از هوای شما میآید وروی سایه میافتد با خوانش ِشما به خانهی خاک میرود ومدفن ِحرف میشود؟ چه مردههايی که مردههای شما در خاک هم رها نمیکنند وقتی شمای مرده هنوز میخوانید وشعر در خوانش ِشما و مای مرده میوهی دشواریست
سنگ ِبی صدا بر من
بر من هجای لالی ست.
کیست نهایت را در بینهایت
بن بست میکند؟
کیست راه ِگذر را میبندد؟
●
بر لوحه مرگ ِمن
سر لوحه میشود
سر لوحه مرگ میشود
و مرگ ضریب ِمرگ .
لا یتناهی را کیست
آلوده میکند به تناهی ؟
●
خانهی آخر آخر ِ خاموش
رگ ِبریده - لغت -
شطّ ِشفاهی حکایت ِنی میگردم
آنی بریده میشوم
آنی ربوده
برده
مرده در هوای شما و حجم ِدهان شما ریشه های رعد را
دو باره خانه میکنم
دانه دانه آسمان
زیر ِدانه ریشه رعد
ریشه رعد ِزیر ِخاک
زیرِخاک ریشه رعد
که تمام ریشههای زیر ِخاک را تهی ز دانه میکند
دانه در تهی
ریشه زیر
ریشه ریز
ریشههای ریز و ریشههای ریز ِرخنه
ریشه های ریخته تنیده در هوا دویده
ریشه رخنه
ریشه ریزه
ریشه رعد میشود
ریشه زیرخاک
ریشه در لعاب عنکبوت شب شبکه میبافد
رخنه در تهی
در تهی
در استعاره
در لغت
در تهی در ِ تهی که درگذر از خاک در
نمیتواند دیگر در باشد.
●
در چگونه میتواند در باشد؟
رودخانه ای که میگذرد
در نمیگذرد!
پاریس – مارس ۲۰۰۴