تماس با  ماگفتگو  و  مصاحبهمقالاتنقد ادبیداستان ایرانداستان  ترجمهشعر  ترجمهمعرفی شاعرشعر  معاصراخبار ادبیصفحه اول
آدرس ايميلتان را وارد کنيد تا خبر هاي ادبي برايتان پست شود

نشاني ما

iranpoetry(at).gmail.com

 



 


December 25, 2006 12:28 AM

ویسلاوا شیمبورسکا


شب شعرشعار لهستانی، برنده نوبل ادبی 1996


ترجمه: علیرضا دولتشاهی و ایوُنا نویسکا
*


واژک ها
«La Pologne? La Pologne?، انجا لابد فوق العاده سرده، درسته؟» – زنی از من این را می پرسید و نفس راحتی کشید. چون تعداد کشورها آن قدر زیاد شده که راحت ترین موضوع صحبت، آب و هواست. دلم می خواهم جوابش را بدهم: «سرکار خانم، شاعران کشور من دستکش به دست می نویسند، ادعا نمی کنم که دستکش ها را اصلاً در نمی آورند، اگر ماه هوا را کمی گرم کند، چرا که نه؟! در پاراگراف هایی که از داد و فریادهای رعدآسا شکل گرفته – چون آن ها فقط در نعره طوفان به سختی به گوش می رسند – زندگی ساده چوپانان فوک را می سرایند. نویسندگان نامدار با قلم قندیل بر برف لگدکوب شده، واژه ها حک می کنند. بقیه شاعران منحط، از دستِ سرنوشت برفدانه می گیرند. کسی که بخواهد خود را غرق کند، تبری باید برای حفر سوراخی در یخ داشته باشد. سرکار خانم، سرکار خانم عزیز!»
دلم می خواهم چنین جوابش را بدهم؛ اما یادم رفت فوک را به فرانسه چه می گویند و به درستی واژه قندیل و سوراخ در یخ چندان اطمینانی ندارم. «La Pologne? La Pologne?، آن جا لابد فوق العاده سرده، درسته؟»
خیلی یخ جوابش را می دهم: Pas du tout.**


11 SEPTAMBR.JPG



ای الهه شعر! مشت زن نبودن، نبودن است
تماشاچیان قرّان را از ما دریغ کردی
دیگر در سالن دوازده نفری هستند
شروع باید کرد


نیمی از دست بارش باران به این جا پناه آورده اند
باقی از قوم و خویشان اند
ای الهه شعر!


در این عصر خزانی، زنان هوای غش کردن دارند
اما فقط در مسابقه مشت زنی
آن جا که صحنه های جهنمی و عروج
ای الهه شعر


مشت زن نبودن، که شاعر
محکوم بودن به سبک پر طمطراق نُروید***
به خاطر نداشتن عضلات پولادین
شعر کتاب درسی فردا را به دنیا نشان دادن، اگر اقبالی باشد
ای الهه شعر، ای ذوالجناح
اسب-فرشته


در ردیف نخست پیرمردی به خواب شیرین است:
زن درگذشته اش از گور برخاست وُ
برایش کیک آلو می پزد
بر آتشی ملایم تا کیک نسوزد
خواندن شعر آغاز می شود، ای الهه شعر!



زندگی فی البداهه
زندگی فی البداهه
نمایشی بی تمرین
تنی بی پُرو
سری بی تأمل


از نقشی که بازی می کنم ناآگاهم
فقط می دانم که از آن خودم ست، غیر قابل تعویض


موضوع نمایشنامه را
درست روی صحنه باید حدس بزنم
برای افتخار زندگی هنوز آماده نیستم
سرعت جریانی را که بر من وارد می شود به سختی تاب می آورم
بدیهه می سازم، با آن که از بدیهه سازی بدم می آید


بر ناآگاهی ام هر گام سکندری می خورم
رفتارم بوی شهرستانی بودن می دهد
غریزه هایم نشان از تازه کاری دارند
ترس صحنه، علتی است برای تحقیر شدنم
به گمانم موجبات تخفیف، ظالمانه است


واژگان و حرکات غیر قابل پس گرفتن
ستارگان، تا آخر شمرده نشده اند
شخصیت ام مثل پالتویی است که در حال دویدن دکمه هایش را می بندم
این هم نتایج تأسف بار این شتاب زدگی است


کاش دست کم، بشود چهارشنده ای را از پیش تمرین کرد
پنج شنبه ای را تکرار کرد
اما وای، دیگر، جمعه با نمایشنامه ای که نمی شناسمش از راه می رسد
می پرسم آیا این کار درستی است
(صدایم گرفته است
چون حتی نگذاشتند پشت پرده سینه ام را صاف کنم)


گمراه کننده است که فکری کنی این امتحانی سرسری
در اتافی موقتی است، نه
میان دکورها ایستاده ام و می بینم چه استوارند
دقت همه آکساسوارها مرا متعجب می سازد
صحنه ای گردان، دیری ست که می گردد


حتا دورترین سحابی ها روشن شده است
آه، شکی ندارم که این نخستین شب نمایش است
و هر کاری که می کنم
برای همیشه به کاری که کرده ام بدل می شود



بچه های عصر خود
بچه های عصر خودیم
عصری سیاسی


همه مسائل تو، ما، شماها
مسائل روز، مسائل شب
مسائلی سیاسی است


خواهی نخواهی
ژن های تو آینده ای سیاسی دارند
پوست تو – ته رنگ سیاسی
چشم هایت – جنبه ای سیاسی


آن چه از آن حرف می زنی، طنینی
آن چه از آن حرف نمی زنی، معنایی
به هر حال، سیاسی دارد


حتا وقتی در جنگل پرسه می زنی،
گامهایت سیاسی ست
بر زمینه ای سیاسی


شعر غیر سیاسی هم سیاسی ست
و در بالا ماه می تابد
چیزی که دیگر ماه نیست
بودن یا نبودن، مسئله این است
کدام مسئله، بگو عزیزم،
مسئله سیاسی.


حتا لازم نیست که انسان باشی
تا معنای سیاسی بیابی
کافی ست نفت باشی
یا علوفه باشی یا مواد بازیافتی


و یا حتا میز مذاکره که در مورد شکلش
ماه ها بحث و جدل کردند
سر چه جور میزی بهتر است مرگ و زندگی را معامله کرد:
گِرد یا چهارگوش


در این بین مردمان می مردند
حیوانات سقط می شدند
کشتزارها رها می شدند
و خانه ها می سوختند
همچون عصرهای باستانی
و کمتر سیاسی



انحطاط قرن
قرار بود از قبلی ها بهتر باشد این قرن بیستم ما
دیگر مجال اثبات این را ندارد
سالهایش به شماره افتاده است
قدش لرزان
نفسش تنگ


دیگر بیشتر از اندازه اتفاقاتی روی داده است
که قرار نبود روی بدهد
و شد آن چه نباید می شد


قرار بود به رنگ بهار باشد
به رنگ خوشبختی،
قرار بود وحشت کوه ها و دره ها را ترک کند
قرار بود حقیقت زودتر از دروغ
دوان دوان به هدف برسد


قرار بود فاجعه ای چند
دیگر روی ندهد
مثلا جنگ
یا قحطی وغیره


قرار بود احترام گذارند
به بی دفاعی بی دفاعان
به اعتماد و از این قبیل


آن که خواست از جهان لذت بَرد
با تکلیف غیر قابل انجام
رو به رو شد


کودنی خنده دار نیست
خِرَد، شادی نیست


امید دیگر آن دوشیزه نیست
و از این جمله، متأسفانه


بنا بود سرانجام خداوند
به انسان خوب و قدرت مند اعتماد بیابد
اما انسان خوب و قدرتمند
هنوز هم دو تن اند


چه گونه زیستن را با نامه ای از من پرسید
آن که قصد داشتم همین را
از او بپرسم


و باز هم مثل همیشه
همان طور که در بالا دیدیم
پرسشهای ضروری تری
از پرسشهای ساده وجود ندارد



ایستگاه راه آهن
نیامدنم به ناکجا
سر ساعت بود


پیشتر با خبر شده بودی
با نامه ای ارسال نشده


رسیده بودی که نیایی
سرِ قرار


قطار به سکوی سه رسید
و مردمان زیادی پیاده شدند


غیبتم میان جمعیتی که خارج می شد
حضور داشت


چند زنِ شتابان
جایم را گرفتند
در این شتاب


پیش یکی از آن زنان
شخصی دوید که او را نمی شناسم
اما زن او را در جا شناخت


بر هم بوسه ای زدند
که بوسه ما نبود
و در آن بین چمدانی گم شد
که مال من نبود


ایستگاه راه آهن ناکجا
از پس امتحان وجود عینی
خوب برآمد


همه چیزها سر جای خویش بودند
اجزا روی مدارهایی مشخص
می گردیدند
حتا قرار ملاقات
به انجام رسید


خارج از حیطه
حضور ما


در بهشت از دست رفته
احتمالات


جای دیگر
جای دیگر
چه قدر این دو واژه زنگ دارد



پوشاک
در می آوری، در می آوریم، در می آورید
مانتو، ژاکت، نیم تنه، پیراهن را
پشمی، پنبه ای، حریری
دامن، شلوار، جوراب، زیرپوش را
و می گذاریش، می آویزیش، می اندازیش
بر پشت صندلی، روی پاروان
پزشک می گوید: فعلاً چیز مهمی نیست
بفرمائید لباستان ر بپوشید، استراحت کنید، سفر روید
دوا بخورید، پیش از خواب، پس از غذا
سه ماه دیگر، یک سال، یک سال و نیم دیگر باز بیائید
می بینی! تو فکر می کردی و ما می ترسیدیم
و شما حدس می زدید و او گمان می کرد
وقت آن است که گره بزنیم، با دستان لرزان ببندیم
بند کفش، دکمه قابلمه ای، زیپ، سگک را
کمربند، کراوات، دکمه، یقه را
و از آستین، کیف، جیب
شال گردن مچاله ای را، شالی خال خالی، خط خطی، با نقش گل، شطرنجی را
که تاریخ مصرفش ادامه یافت، بیرون کشیم



مکّاره معجزات
معجزه معمولی:
این که زیاد معجزه معمولی رخ می دهد.


معجزه عادی:
در سکوت شب،
وق وق سگ های ناپیدا


معجزه ای از انبوه معجزات:
ابری رقیق و کوچک
می تواند ماه بزرگ و سنگینی را فرا پوشد.
چند معجزه توأم: درخت توسکایی در آب منعکس شده
و این که در آب تاج وارونه می رویَد
و هیچ به ته نمی رسد
اگر چه آب کم عمق است


معجزه روزمره:
باد ضعیف و معتدل
در زمان طوفان


نخستین معجزه ای که به ذهن می رسد
گاو، گاو است.


دومی که هیچ دست کمی از اوّلی ندرد
این باغ و نه باغ دیگری
از این تخم و نه از تخم دیگری


معجزه ای بدون فراگ سیاه و کلاه سیلندر
کبوترهای سپیدی که به هر سو پرواز می کنند


معجزه، چه جور دیگر می شود نامیدش
امروز خورشید ساعت سه و چهارده دقیقه طلوع کرد
و ساعت بیست و یک دقیقه غروب می کند


معجزه ای که به اندازه کافی متعجب نمی سازد:
انگشتان دست اگر چه کمتر از شش
اما بیشتر از چهارند


معجزه – کافی ست اطراف را نگاه کرد
دنیای همه جا خاضر


معجزه ای اضافی همان طور که همه چیز اضافی ست:
چیزی که اندیشه ناپذیر است،
اندیشه پذیر است



می تواند بی عنوان باشد
چنین شده است که زیر درختی نشسته ام
کنار رودخانه
یک صبح آفتابی
این اتفاق ناچیزی است وُ
در تاریخ نمی ماند
این نشستن، نبردها و قراردادهایی نیست
که انگیزه هاشان بررسی می شود
و نه ترور ماندگار ستم گران


اما کنار رود نشسته ام و این مسلم است
و چون اینجایم
باید از جایی آمده باشم
و پیش از آن
در مکان های زیاد دیگری به سر می بردم
چون کشورگشایان
پیش از سوارشدن بر کشتی


حتا لحظه ای زودگذر گذشته فشرده ای دارد
جمعه خود را پیش از شنبه
و مه خود را پیش از ژوئن
افق های خود را دارد که واقعی است
آن سان که در دوربین فرماندگان


درخت، درخت تبریزی است که سال ها ریشه داده
رود، رود «رابا» است که نه امروز جاری شده
بین بوته ها، جاده ای کشیده شده
نه از پریروز
باد برای این که ابرها را بپراکند
باید پیشتر آن ها را به این جا آورده باشد


برای این که در نزدیکی هیچ اتفاق مهمی رخ نمی دهد
دنیا از جزئیات تهی تر نیست
بدتر توجیه شده، کمتر تصریح شده
از زمانی که مهاجرت های ملل بر دنیا چیره می شد


سکوت فقط همراه توطئه های پنهان نیست
علت ها فقط ملازمین رکاب تاجگذاری ها نیستند
و گشتن فقط از آن سالگشت قیام ها نیست
که از آن سنگریزه ها نیز هست


طرح موقعیت ها پیچیده و سخت است
نقش مورچه ها در علف
علفی به زمین دوخته شده
طرح موجی که بر چوبی می گذرد


فراز من پروانه ای سپید در هوا بال بال می زند
با بالک هایی که تنها از آن اوست
و سایه ای بر دستم می دود
نه سایه هر کس، که سایه او


همیشه با دیدن چنین منظره ای دچار شک می شوم
که آن چه مهم است
آیا از آن چه مهم نیست
مهم تر است؟



(برگرفته از کتاب: عکسی از یازده سپتامبر. گزیده شعرهای ویسلاوا شیمبورسکا = Fotografia z 11 wrzesnia، ترجمه ی ایوُنا نوویسکا، علیرضا دولتشاهی، انتشارات بال، تهران 1382، 144 ص.)

 

IranPoetry.com/Hadi Mohammadzadeh/©2004-2010 • All Rights Reserved
بازنشر اينترنتي مطالب اين سايت با ذکر
آدرس دقيق بلامانع است