عطار،خیامی دیگر رضا اشرف زاده
بدون شك، دو قالب رباعي و دو بيتي، قالبهاي اصيل ايراني است و در حقيقت، ايرانيان زمزمههاي عاطفي خود را در اين دو قالب بيان ميكردهاند.
بايد گفت، همان گونه كه «فهلويات» زبان دل و عاطفه مردم عراق عجم بوده (محجوب، محمدجعفر بيتا/ 98) به نظر ميرسد كه چهارگانهها يا رباعيات، زبانِ دلِ مردم خراسان بوده است.
بر اين گفته، دلايلي چند وجود دارد:
1. در كتاب المُعجم في معاييرِ اشعارِ العجم، ابداع وزن و قالب رباعي ـ با ترديد ـ به رودكي، اسناد داده شده است. شمس قيس رازي، طي داستاني، ابداع اين وزن را چنين بيان ميكند:
«... يكي از متقدمانِ شعراي عجم و پندارم رودكي ـ وَاللهُ اَعلم ـ ... وزني تخريج كرده است كه آن وزن را رباعي خواننده و الحق وزني مقبول و شعر مُستلِذّ و مطبوع است و از اين جهت، اغلبِ نفوس نفيس را بدان رغبت است و بيشتر طباع سليم را بدان، ميل ...» (مدرس رضوي، 1314/83) و پس از آن داستانِ گَوزْ بازي كودكي را نقل ميكند كه گِردكانِ او، از گَوْ بيرون افتاد و به قهقريٰ هم به جايگاه بازغلتيد و كودك از سرِ ذكاي طبع و صفاي قريحت گفت:
«غلتان غلتان همي رود تا بُنِ گَوْ»
«شاعر را اين كلمات وزني مقبول و نظمي مطبوع آمد، به قوانين عروض مراجعت كرده، آن را از متفرّعات بحرِ هزج بيرون آورد ...»
(همان/ همان صفحه)
آنچه مسلّم است اين داستان پايه و بنيادي استوار ندارد ـ شايد در اذهان و سينههاي مردم بدين صورت افسانهوار بوده و شمسِ قيس رازي نيز آن را، در قرن هفتم، نقل كرده باشد ـ اما چند نكته مسلّم است:
يكي اينكه، به وجود آمدن قالب رباعي، به شاعري ايراني ـ رودكي يا هر كس ديگرـ اسناد داده شده است.
ديگر اينكه منشأ و موطنِ پيدايش رباعي، خراسان بوده است.
و نكتة مهمتر و شايد اصلي، بر سرِ كودك خراساني است، كه «ذكاي طبع» و «صفاي قريحتِ» او، مجبول به سرودن مصراعي در اين وزن ـ وزن رباعي ـ بوده است. آيا اين وزن، اتفاقي بر زبان اين كودك جاري شده يا سابقة ذهني ـ در ذهن همة صاحب ذوقان خراساني، چه پيش از اسلام و چه بعد از آن ـ داشته است؟
(متأسفانه، رباعي و دوبيتي، چون زبانِ دل و عاطفة مردم بوده است، كمتر ثبت و ضبط شده است و به همين جهت قضاوت در اين باره را مشكل ميكند.)
2. در بين رباعياتي كه بر زبانِ شيخ ابوالحسن خرقاني ـ شخصيت بارز عرفاني در قرن پنجم و دوست و استاد شيخ ابوسعيد ابيالخير ـ جاري شده، رباعيي است به زبان پهلوي (محجوب/ 13) بدين صورت:
تاگَوْر نشي با تِه بُتي يار نبو
چون گَوْرشي، از بهرِ بُتي عار نبو
اوراكي ميان بستة زُنّار نبو
او را به ميانِ عاشقان كار نبو
كه خبر از رباعيات ديگري پيش از شيخ ابوالحسن خرقاني ـ با اين زبان ـ ميدهد. زيرا كه اين رباعي بسيار پخته و به اسلوب است و چنين نيست كه بالبداهه خلق شده باشد، ولي متأسفانه مانندِ بسياري از دوبيتيهاي عاميانه و رباعيات ديگر ـ كه فقط به صورت شفاهي ادا ميشده است ـ در جايي مكتوب نيست.
3. در بين مآخذِ يوناني از وزني به نامِ «پرسيفيك» (ريپكا، 1354/96) نام برده شده، كه در بين پارسيان رايج بوده و داراي دو هجاي بلند و دو هجاي كوتاه (ـ ـ UU) كه در عروضِ عربي به صورت «مُسَتفعَلُ» تلفظ ميشده، كه به احتمالِ قريب به يقين، همين وزن رباعي بوده است. زيرا كه «ـ ـUU / ـ ـ UU/ ـ ـ UU/ ـ U» در عروض امروزه به صورت «ـ ـUU / U ـ ـ U/ U ـ ـ U/U ـ» يعني «مفعولٌ مفاعيلُ مفاعيلُ فَعَل» ـ كه يكي از اوزان بيست و چهارگانة رباعي است ـ تلفظ ميشود، كه ميتوان آن را «مستفعَلُ مستفعَلُ مستفعلُ فع» نيز خواند و هيچ مشكلي هم پيش نخواهد آمد. و اين وزن بيشتر در خراسان رايج بوده است.
4. دليل عينيتر اينكه، در بعد از اسلام مهدِ رباعي و رباعي سرايي، در خراسان بوده است و رباعي سرايان بزرگِ ايران، در اين ناحية بزرگ از ايران، به وجود آمدهاند، از رودكي گرفته تا ابوالحسن خرقاني، ابوسعيد ابيالخير، خواجه عبدالله انصاري، خيام يا خيامي و بالاخره عطار نيشابوري و جلالالدين محمد مولوي بلخي.
با مقايسة همة رباعياتي كه در قسمت مركزي ايران و حوزههاي گوناگون ادبي، در ايران و خارج از ايران سروده شده، ميزان رباعيات بازمانده از شعراي خراسان، به مراتب، بيشتر، عميقتر و رايجتر است.
با بررسي و تحقيق در رباعياتِ موجود ـ به طور كلي ـ ميتوان سه نكتة اساسي را ذكر كرد:
1. رباعي ـ چهارگانه ـ در اصل، شامل چهار مصراع همقافيه ـ مُصرَّع ـ بوده است. رباعي مذكور از ابوالحسنِ خرقاني، به همين گونه است و با توجه به ديوانهاي موجود ـ تا نيمة قرن پنجم ـ برتري با رباعياتي است كه چهار مصراع آن مُصرَّع است. مثلاً در ديوان مسعود سعد سلمان ـ شاعر لاهورزاده همداني اصل ـ از 410 رباعي موجود در ديوانش، فقط پنج رباعي مُصرَّع نيست (به تصحيح رشيد ياسمي، بخش رباعيات) ـ موقعيت زماني و مكاني مسعود سعد درخور توجه است.
از نيمه دوم قرن پنجم، كمكم رباعي با سه مصراع همقافيه ـ اول و دوم و چهارم ـ شايع ميشود و از اواخر قرن شش به بعد، اكثر رباعيها، با سه مصراع هم قافيه است. ـ در تشخيص قدمت رباعيها، اين نكته قابل توجه است.
2. رباعي، كه مختصرترين قالب شعر است ـ «دوبيتي» در حدّ آن و «فرد» كمتر از آن ـ خود به تنهايي، يك بُعدِ فكري شاعري را بيان ميكند. به تعبير ديگر، يك نكتة ذهنيِ شاعر، در رباعي بيان ميشود. در همين مورد ميتوان به اين نتيجه رسيد كه شاعر، سه مصراع از چهار مصراع را به عنوان تمهيد و مقدمه ميگويد و نكتة اصلي مورد نظر را در مصراع چهارم بيان ميكند. مثلاً دراين رباعي منسوب به خيام: (فروغي ـ فني، 1321/79)
در دايرهاي كه آمد و رفتن ماست
او را نه بدايت، نه نهايت پيداست
كس مي نزند دمي در اين معني راست
كاين آمدن از كجا و رفتن به كجاست؟
كه سه مصراع اول، مقدمه و زمينهچيني است براي بيان مفهومي متفكرانه و فيلسوفانه، كه در مصراع چهارم آمده است.
يا : جان گرچه در اين باديه بسيار شتافت
مويي بندانست و بسي موي شكافت
گرچه زدلم هزار خورشيد بتافت
اما به كمال ذرهاي راه نيافت
(عطار، 1358/66)
كه حرف اصلي و انديشه نهايي عطار، در مصراع چهارم آمده است. (رك. فروغي، 1321/11)
3. از زمان رونق و رواج عرفان در خانقاههاي صوفيان، اين گروه اقبالي شگرف به اين قالب شعري نمودند ـ شايد به جهت رواجي كه در اذهان و زبان مردم داشت ـ و اغلب براي تشحيذ ذهن مريدان و مستمعان، به تناسب حال و مقام، رباعيي از خود يا ديگري، بر زبان ميراندند.
اين كار به حدّي شايع بود كه حتي رباعياتي از قول عرفاي بزرگ ـ كه اغلب از آنان هم نبوده، مثلاً سه رباعي از قول بايزيد بسطامي ـ نقل ميكردند، و همين امر سبب به وجود آمدن «رباعيات سرگردان» در ادب فارسي شده است، به طوري كه گاهي يك رباعي از قول چند نفر، در كتابهاي گوناگون نقل شده است.
از بين عارفان مشهور، مجموعة رباعياتي ازشيخ ابوسعيد ابيالخير (م-440) و خواجه عبدالله انصاري (م-481) نقل كردهاند. ـ اين رباعيات را محققان از بين آثار منثور آنان، يا از كتب و جاهاي گوناگون فراهم آوردهاند. ـ و البته اين دو عارف نامي، به رباعيسرايي مشهورند.
(هر چند محمد بن منور، ساحت ابوسعيد را از شاعري پاك ميداند) (رك. اسرارالتوحيد/105) در ضمن آثار منثور كساني چون شيخ شهابالدين سهروردي، شيخ احمد غزالي و عين القضاة همداني رباعيات زيبايي آمده است كه قابل ملاحظهاند.
اما بحث بر سر دو رباعيسراي مشهور، يكي فيلسوفي دلآگاه و ديگري عارفي دلسوخته، يكي عالم افلاك را با علم خويش درنورديده و ديگري پشت پاي بر افلاك زده، يكي با جبر و مقابله به گشودن مسائل پيچيدة رياضي رفته و ديگري با رياضت و خودسازي به مقابلة شيطان نفس برخاسته است، دو نيشابوري صاحب نام، دو رباعي سراي مشهور ـ خيام و عطار ـ .
٭٭٭
حقيقت اين است كه از خيام، مجموعه رباعياتي كه بتوان آن را مستند به او كرد در دست نيست، ظاهراً كهنهترين مجموعههايي كه در كتابخانههاي داخله و خارجه موجود است، در اواسط قرن نهم هجري گرد آمده است كه فريد ؟؟، فاضل آلماني يك نسخه به دست آورده كه در پايان آن رقم 721 ديده ميشود، «ليكن چون كتاب به خط نستعليق است ممكن نيست در آن سال نوشته شده باشد و آن رقم نبايد تاريخ كتابت باشد، چه، اهل خبره، تاريخ كتابت آن مجموعه را مقدّم بر سدة دهم نميدانند.» (فروغي، 1321/26)
تحقيقات كريستن سن دانماركي، راجع به رباعيات خيام نيز از 1897 ميلادي ـ يعني از هنگامي كه ژركوفسكي رسالهاي به نام «عُمر و رباعيات سرگردان» انتشار داد شروع ميشود. اين رساله را به هنگام تولد پروفسور روزن، به عنوان هديه به وي تقديم داشته است.
كريسيتين سن، در اين رساله مينويسد: «خيلي بعيد است تمام رباعياتي كه به عمر خيام نسبت ميدهند، با آنكه داراي هدفها و منظورهاي گوناگون است، محصول دماغي يك نفر باشد.» (شجره، حسين، 1320/170)
به دنبال اين اظهارنظر، كساني چون ادوارد براون، نيكلسن، دكتر روزن و برتلس و تني چند از مستشرقان به كند و كاو در رباعيات خيام پرداختند و ترجمههايي از رباعيات او ارائه دادند كه مشهوترين آنان، ترجمة فيترجرالد انگليسي (به سال 1859) است كه نام خيام را در اروپا و آمريكا و روسيه، برآورد.
لازم به ذكر است كه نسخهاي شامل 200 رباعي مشهور به نسخة وُن هامر، و نسخهاي در كتابخانه بودليان، كه در 1460 ميلادي در شيراز نوشته شده!! و نسخهاي در انگلستان موجود است كه شامل 158 رباعي، و نسخه دكتر اسپرينگر ـ كه در كلكته چاپ شده و شامل 438 رباعي و نسخه كتابخانه آسيايي در كلكته، كه شامل 516 رباعي است، در اختيار فيترجرالد بوده است كه از بين آنها، رباعيات مشترك را كه بالغ بر 104 رباعي ميشده، ترجمه كرده است. (بهاريان، اكبر، 1345/15)
اما قديميترين مأخذي كه از خيام ـ ابوالفتح، غياثالدين، امام محمد بن ابراهيم خيام ـ رباعي نقل شده، كتاب مرصاد العباد، از نجمالدين رازي است ـ عارف مشهور قرن هفتم كه به سال 620 يعني 103 سال بعد از مرگ خيام ـ كه با توجه به تضاد فكري بين عارفان و فيلسوفان، با طعن و لعن بسيار از او ياد ميكند.
جالب توجه اين است كه نظامي عروضي ـ كه خود خيام را ديده است (رك. چهار مقاله/ 100) و دو داستان دربارة او نقل كرده نامي از شاعري او نبرده است و حسن بن زيد بيهقي نيز كه شاگرد او بوده، در كتاب تتمة صوان الحكمه ص 66، از خلقيات استاد خويش شمهاي ذكركرده ولي نامي از شاعري او به ميان نياورده است. (رك. جعفري 1368/30) اين مطلب و عدم وجود نسخهاي اصيل از رباعيات، و همزماني و برخورد امام محمد غزالي و شاگردان متعصب و ضد فلسفه او، اين شبهه را در دلها مياندازد كه امام، حجة الحق عَلَي الخلق (جعفري/33) و السيّدُ الاجعل، حجة الحق، فيلسوف العالم نُصرة الدين، سيدِ حكماءِ المشرقِ و المغربِ ابيالفتح عُمر بن ابراهيم الخيامي (رسالة جوابيه، به نقل از جعفري، 1368/23) يا اصلاً رباعي نميسروده و يا بسياري از رباعيات ـ حتي رباعياتي كه اصيل پنداشته شده و از مرصاد العباد و تاريخ جهانگشا و فردوس التواريخ ـ تأليف در 808 ـ و كتاب نزهة المجالس، نقل كردهاند ـ مورد ترديد محقق قرار گيرد. ولي عطار نيشابوري خود، رباعيات ؟؟ با دقت و در 50 فصل، تدوين و به عنوان اولين مجموعه رباعيات، به نام «مختارنامه» براي ما به يادگار گذاشته است.
براي مقايسه مضمون رباعيها، بايد ـ صرف نظر از شيوه و سبك بيان ـ به محتواي انديشه آنها پرداخت.
زيرا كه شيوه و سبك بيان رباعيات خيام «در نهايت فصاحت و بلاغت است، در سلاست و رواني مانند آب است ساده و از تصنع و تكلف، فرسنگها دور است و در پي آرايش سخن خود نيست و صنعت شاعري به خرج نميدهد، تخيلات شاعرانه نميجويد، همه، متوجه معاني است كه منظور نظر اوست.» (فروغي، 1321/16) اما با همه درستي سخن، بايد گفت كه اين رباعيات موجود، خالي از صنايع بديعي و زيباييهاي كلام نيست و هر جا كه صنعتگري به استحكام و زيبايي سخن كمك كرده است، از آوردن آنها كوتاهي نشده است، مثلاً اين رباعي:
اعادل! همه اسباب جهان خواستهگير
باغ طربت به سبزه آراسته گير
وانگاه بر آن سبزه، شبي چون شبنم
بنشسته و با وراد، برخاسته گير
(فروغي/ 91)
كه چندين نوع صنعت، از مراعات نظير تا مطابقه درآن ميتوان ديد. از نظر مضمون و محتوا نيز بايد گفت: اين رباعيات حول چند محور فكري بيان شده است:
1. تفكر براي شناخت خود، اين فكر تنها مربوط به فلاسفه نيست، بلكه هر انسان متفكري، چه فيلسوف، چه عارف و چه عالم علم شريعت، پيوسته به اين مطلب انديشيدهاند كه انسان كيست؟ كجايي است؟ از كجا آمده است؟ براي چه آمده است؟ در اين جهان چه ميكند؟ راه سعادت و شقاوت او چيست؟ كه مجموعه اين پرسشها انسان را به شناخت خود و به تَبَع آن به شناخت خدا ميرساند.
اين پرسشها را نه تنها غزالي، در كيمياي سعادت (خديوجم، 1383/15) مطرح ميكند كه خواجه عبدالله انصاري ـ عارف برجسته قرن پنجم ـ نيز ضمن مطرح كردن اين سؤالات ـ همانند خيام ـ ناآمدن را بهتر ميداند:
دي آمدم وز من نيامد كاري
و امروز ز من گرم نشد بازاري
فردا بروم، بيخبر از اسراري
نا آمده به ؟؟ از اين بسياري
رسائل جامع/ 157
و اين همان مطلبي است كه خيام نيز آن را مرتب در ذهن و زبان خود تكرار ميكند كه:
از آمدنم نبود گردون را سود
وز رفتن من جاه و جلالش نفزود
وز هيچ كس تيز دو گوشم بشنود
كاين آمدن و رفتنم از بهر چه بود؟
(هدايت، 1352/69) (فروغي/ 81)
عارفاني چون عطار و مولوي و حافظ و ... نيز در جستوجوي اين مطلب برآمدهاند و از سر درد سرودهاند كه:
روزها فكر من اين است و همه شب سخنم
كه چرا غافل از احوالِ دلِ خويشتنم
ز كجا آمدهام؟ آمدنم بهرِ چه بود
به كجا ميروم؟ آخر ننمايي وطنم
ماندهام سخت عجب! كز چه سبب ساخت مرا؟
يا چه بوده است مراد وي از اين ساختنم ...
گزيده ديوان شمس
و حافظ نيز:
حجابِ چهرة جان ميشود غبار تنم
خوشا دمي كه از اين چهره پرده برفكنم
عيان نشد كه چرا آمدم؟ كجا رفتم؟
دريغ و درد، كه غافل زكار خويشتنم
ديوان، غزل
و عطار نيز با تفكر در اين مورد، به اين نتيجه ميرسد كه:
اول، همه نيستي است تا اول كار
وآخر همه نيستيست تا روزشمار
برشش جهتم چو نيستي شد انباز
من چون زميانه هستي آدم به كنار؟
مختارنامه/ 47
يا:
زان روز كه در صدرِ خود مينبشتم
تا نبشتم، به بيخودي پيوستم
درياي عدم شش جهتم بگرفته است
من، يك شبنم، چگونه گويم، هستم؟
(همان/ همان ص)
2. انديشيدن به مرگ و انسان را در مقابل آن زبون ديدن، و رسيدن به اين مطلب كه با آن همه تلاش و كوشش و رسيدن به اوج كمال، يكباره مرگ در ميرسد و همه چيز را فرو ميبرد، انگار كه اصلاً نبوده است. در نتيجة اين تفكر، خيام ميسرايد:
چون نيست ز هر چه هست، جز باد به دست
چون هست به هر چه هست، نقصان و شكست
انگار كه هر چه هست در عالم، نيست
پندار كه هر چه نيست، در عالم هست
فروغي/ 78
يا:
اي بسكه نباشيم و جهان خواهد بود
ني نام زما و ني نشان خواهد بود
زين پيش نبوديم و نبُد هيچ خلل
زين پس چو نباشيم، همان خواهد بود
(همان/87)
و عطار نيز بارها و بارها به مرگ انديشيده و سرانجام به همان مطلبي رسيده، كه قبلاً خيام رسيده بوده است:
چون رفت زجسم، جوهر روشن ما
از خارِ دريغ پُر شود گلشن ما
بر ما بروند و هيچ كس نشناسد
تا زيرزمين چه ميرود بر تن ما
(شفيعي كدكني/ 229)
يا:
خلقي كه در اين جهان پديدار شدند
در خاك به عاقبت گرفتار شدند
چندين غم خود مخور، كه همچون من و تو
بسيار درآمدند و بسيار شدند
(همان/ همان صفحه)
3. انديشيدن به مرگ و رسيدن به اين مطلب كه: انسان در مقابل آن دست و پا فرو بسته است و جز تسليم در مقابل آن راهي نيست، او را به اين نتيجه ميرساند كه بايد دَم را غنيمت شمرد و از لحظهلحظة زندگي بهره گرفت، وگرنه فردا جز حسرت و پشيماني، چيزي با خود نخواهي بُرد، و اين، همان است كه بعضي آن را «فلسفة اپيكوري» يا «فلسفة خيامي» و يا «خوش باشي» مينامند و معتقدند كه خيام، آن را از تفكرات ابوالعلاء مصري اخذ كرده است. (براي ردّ اين ادعا، رك. جعفري، 1368/ 39 به بعد)
بايد يادآور شد كه اين تفكر ـ يعني تفكر در اسرار خلقت، و درنيافتن رمز و راز مرگ و دعوت به خوشباشي، از اوايل دورة شعر فارسي، در شعر كساني چون رودكي ـ قديميترين جايي كه ميتوان ديد ـ ديده ميشود. مثلاً در قطعهاي براي دلداري كسي بر مرگِ عزيزي، سروده است:
اي آنكه غمگني و سزاواري
و اندر نهان سرشك همي باري
رفت آنكه رفت، آمد آنكه آمد
بود آنچه بود، خيره چه غم داري
تا آنجا كه:
تا بشكني سپاهِ غمان بر دل
آن بِه كه مي بياري و بگساري
(رودكي/ 42)
يا:
شادزي با سياه چشمان، شاد
كه جهان نيست جز فسانه و باد
ز آمده شادمان نبايد بود
وز گذشته نكرد بايد ياد
باد و ابر است اين جهان، افسوس
باده پيش آر، هر چه بادا باد
(رودكي/ 17)
همين تفكر را در شعر شاعران ديگر، چون سنايي و مولوي و حافظ نيز ميتوان ديد، منتهي، خيام، آن را با ديدي فلسفي و به همراه تفكري عميقتر و ژرفتر بيان ميدارد:
از دي كه گذشت، هيچ ازو ياد مكن
فردا كه نيامده است، فرياد مكن
برنامده و گذشته بنياد مكن
حالي خوش باش و عمر بر باد مكن
(فروغي/ 105)
يا:
برخيز و مخور غم جهان گذران
بنشين و دمي به شادماني گذران
در طبع جهان اگر وفايي بودي
نوبت به تو خود نيامدي از دگران
(همان/ همان ص)
و بالاخره:
دهقانِ قضا، بسي چو ما كِشت و درود
غم خوردن بيهوده، نميدارد سود
پر كن قدح مي، به كفم دَر نِه زود
تا باز خودم، كه بودنيها همه بود
(همان/ 90)
عطار نيشابوري نيز در پايان اين تفكر، به همان چيزي ميرسد كه خيام رسيده است و بالاخره او نيز دست به دامن ساقي ميشود، كه او را از خود بيخود كند تا غبار حسرت و پشيماني را از اين آمدن و رفتن بيهوده ـ از دلِ او بشويد:
خون شد جگرم، بيار جام، اي ساقي!
كاين كار جهان، دم است و دام، اي ساقي!
مي ده كه گذشت عمر و بگذاشته گير
روزي دو سه نيز، والسلام، اي ساقي!
(اشرفزاده، 1377/156)
يا:
برخاست دلم، چو باده در خم بنشست
وز طلعت گل، هزار دستان شد مست
دستي بزنيم با تو امروز، به نقد
زان پيش كه ازكار فرو ماند دست
(همان/ 157)
يا:
چون گُل بشكفت در بهار، اي ساقي!
تا كي نهدم زمانه خار، اي ساقي!
در پيش بنه صراحي و بر كف، جام
با سبز خطي به سبزهزار، اي ساقي
(همان/156)
صبح از پس كوه، روي بنمود، اي دوست!
خوش باش و بدان، كه بودني بود اي دوست!
هر سيم كه داري به زيان آر، كه عمر
چون درگذرد نداردت سود، اي دوست!
(همان/ 160)
4. ذرات خاك، اعضا خاك شده زيبارويان و شيرين دهنان است، به همين اعتبار، خيام، به زندگان هشدار ميدهد كه حتي «گَردِ بر آستين نشسته» را بايد «با آزرم» بفشاني كه «رخِ نازنيني» است و به خاكبيز پند ميدهد كه «نرمك نرمك» خاك ببيزد كه آن خاك، «مغز سر كيفياد» و «چشم پرويز» است:
هر ذره كه بر روي زميني بوده است
خورشيدرُخي، زُهره جبيني بوده است
گرد از رُخ آستين به آزرمفشان،
كان هم رخ خوب نازنيني بوده است
(هدايت/ 85)
اي پير خردمند! پگهتر برخيز
وان كودك خاك بيز را بنگر تيز
پندش ده وگو، كه نرم نرمك ميبيز
مغزِ سر كيقياد و چشم پرويز
(همان/ همان صفحه)
هر سبزه كه بر كنار جويي رُسته است
گويي ز لبِ فرشته خويي رُسته است
پا بر سر هر سبزه به خواري ننهي
كان سبزه، ز خاك لالهرويي رُسته است
(همان/ 88)
عطار نيشابوري نيز به همين وسواس فلسفي ـ اما با نگرشي عرفاني ـ دچار است، خاك زمين را تن سيمبري و نقل دان دهني ميبيند و فرياد ميزند:
اي دل! داني كه كار دنيا گذري است
وقت تو گذشت، رَو كه وقت دگري است
برخاك مرو به كبرو بر خاك نشين
كاين خاكِ زمين نيست، تن سيمبري است
(اشرفزاده/ 101)
و:
اجزاي زمين، تن خردمندان است
ذرات هوا، جمله لب و دندان است
بنديش! كه خاكي كه برو ميگذري
گيسوي بتان و روي دلبندان است
(همان/ 102)
و:
هر سبزه و گُل كه از زمين بيرون رُست
از خاك يكي سبز خط گلگون رُست
هر نرگس و لاله، كز كُه و هامون رُست
از چشمِ بُتي وز جگري پُرخون رُست
(همان/ 103)
و:
هر كوزه كه بيخود به دهان باز نهم
گويد بشنو تا خبري باز دهم
من همچو تو بودهام در اين كوي، ولي
نه نيست همي گردم و نه باز رهم
(همان/ 102)
و:
پيش از من و تو، پير و جواني بوده است
اندوهگني و شادماني بوده است
جرعه مفكن بر دهنِ خاك، كه خاك
خاكِ دهني چو نُقل داني بوده است
(همان، همان ص )
و از اين گونه مضامينِ خيامي، در مختارنامه، بسيار ميتوان يافت.
5. بدبيني نسبت به حيات: در رباعيات خيامي، نوعي بدبيني نسبت به از دست رفتن عمر و جواني ديده ميشود كه باز هم حاصل عدم توانايي در گرهگشايي مرگ است. بدبيني او از نوع بدبيني ابوالحلاء معرّي نيست. «ابوالعلاء مرگ را از آن رو كه آدمي را از چنگ بدبختيهاي پيدرپي نجات ميدهد ـ چون در نظر وي مرگ، انتهاي حيات است ـ نوشداروي بزرگ ميشمارد و ميگويد:
اما حَياتي، فمالي عِندَها فَرَجٌ
فَلَيْتَ شِعري عَنْ مَوتي اِذٰا قَدَما (شجره، 1320/110)
(اما زندگي، من در آن گشايشي نديدم. كاش مرگ مرا پذيره ميشد)
در صورتي كه خيام، مرگ را دشمن ميشمارد و سوزناكترين نالة خود را براي سپري شدن ايام جواني، و رسيدن مرگ، با تمام وجود ابراز ميكند:
افسوس! كه نامة جواني طي شد
و اين تازه بهار زندگاني، دي شد
آن مرغِ طرب كه نام او بود شباب
فرياد! ندانم كه كي آمد، كي شد؟
(فروغي/ 86)
يا، با آن همه علم و معرفت ـ كه مشكلات گردون، را با آن گشوده است خود را از گشودنِ بندِ مرگ ناتوان ميشمارد:
از جرمِ گِلِ سياه تا اوج زَحَل
كردم همه مشكلات كلي را حل
نگشادم بندهاي مشكل به حِيل
هر بند گشاده شد به جز بندِ اجل
(همان/ 100)
و بالاخره به اينجا ميرسد كه:
اي ديده! اگر كور نهاي، گور ببين
و اين عالم پُرفتنه و پُرشور ببين
شاهان و سَران و سَروران، زير گِلند
روهاي چو مه، در دهنِ مور ببين
(همان، 105)
عطار نيز با ديدي فلسفي ـ عارفانه به مسأله مرگ ميانديشد و به اين نتيجه ميرسد كه اگر رفتگان خبري باز نميدهند، از اين جهت است كه بيخبرند:
قومي كه به خاكِ مرگ سر باز نهند
تا حشر زقال و قيل خود باز رهند
تا كي گويي كسي خبر باز نداد؟
چون بيخبرند، از چه خبر باز دهند؟
(اشرفزاده/ 100)
حتي، به نوعي، جاي خود را پس از مرگ نميداند و همچنان چون خيام، راز مرگ براي او ناگشوده ميماند:
از مرگ، چو آبِ روي دلخواهم شد
با او به دو حرف، قصّه كوتاهم شد
گفتم: «چو شدي، كجات جويم، جانا»؟
گفتا كه: چه دانم كه كجا خواهم شد؟!
(همان/ 103)
يا:
چون رفت ز جسم، جوهرِ روشن ما
از خارِ دريغ پُر شود گلشن ما
بر ما بروند و هيچ كس نشناسد
تا زيرزمين چه ميرود بر سرِ ما
(همان/ 101)
بدون شك همه رباعيات كه در مجموعههايي كه به نام خيام، فراهم آمده است نميتواند از ابوالفتح عمربن ابراهيم خيامي ـ خيام ـ باشد. حتي رباعياتي كه نام خيام در آنها آمده است و اغلب محققان آنان را اصيل پنداشتهاند. (ر.ك فروغي/ 29)، مانند اين رباعي:
خيام اگر زباده مستي، خوش باش
با ماه رخي اگر نشستي، خوش باش
چون عاقبت كار جهان نيستي است
انگار كه نيستي، چو هستي خود باش
(فروغي/ 100)
هر چند تركيب كلمات و كاربرد سبكي آنها، شيوه خيامي دارد و مفهوم خوش باشي نيز ازآن مستفاد ميشود كه صبغه اصلي اشعار خيام است.
مرحوم فروغي و دكتر غني، با ترديد 178 رباعي، صادق هدايت، 143 رباعي (ترانههاي خيام، 1353)، حسن دانشفر 85 رباعي (با مقدمه مينوي، بيتا) و محمد رمضاني، (1315) حدوه 480 رباعي را به نام خيام در مجموعه رباعيات، به چاپ رساندهاند. ديگران هم اغلب بر اساس تحقيق مرحوم فروغي و دكتر غني، رباعيات خيام را كمتر و بيشتر پنداشتهاند، كه البته همگي اذعان دارند كه صحيحترين و اصيلترين رباعيات خيام را بايد در كتاب «رباعيات حكيم خيام نيشابوري» تصحيح اين دو بزرگوار دانست. با جستوجو در كتاب مختارنامة عطار، بعضي از رباعياتي كه محققان به نام خيام ضبط كردهاند در اين كتاب ـگاهي با جزيي اختلافي ـ ميتوان ديد.
اين نكته قابل تأكيد است كه 103 سال بعد از مرگِ خيام، اولين رباعيات او، در كتاب مرصادالعباد از قلم عارفي چون نجم الدين رازي ـ كه ضدِّ فلسفه است ـ نگاشته شده، در حالي كه مختارنامه را خود عطار نيشابوري در پنجاه باب تدوين كرده، بعضي رباعيات را شُسته، و خود نپسنديده است، و باقي را به صورت مجموعهاي مدوّن و با موضوعبندي خاص خود، تدوين كرده است.
قديميترين نسخهاي از آن، كه مورد استفاده آقاي شفيعي كدكني قرار گرفته، نسخة مورّخ به سال 731 و نسخه اساس مورخ به سال 826 است، كه احتمالِ ورود رباعيهايي از ساير گويندگان در آنها كمتر ميرود، در حالي كه متني كه پروفسور رُزِن آلماني، از روي آن، رباعيات خيام را به آلماني ترجمه كرد، مورخ 721 و شامل 329 رباعي بوده است. «اما كتاب و كاغذ آن به طور وضوح، نشان ميدهد كه تاريخ زمانش، از نسخه اولي ـ نسخه بودليان مورخ 861 ـ ديرتر است و دكتر رُزِن احتمال ميدهد كه اين متن، از روي نسخهاي كه در 721 هجري نگاشته شده، استنساخ شده باشد و نسخهنويسان ـ تاريخ نسخة خود را جلوتر گذاشتهاند.» (شجره، حسين، 1320/175)
البته در عين صائب بودن رأي دكتر رُزِن، بايد اذعان كرد كه اين مجموعه ـ و هر مجموعه ديگري از رباعيات خيام ـ به مرور ايام گردآمده و هرگز نسخهاي مدوّن از مجموعه رباعيات، از خيام يا شاگردانِ او پديد نيامده است.
با مقايسه مجموعههاي رباعيات خيام، با مختارنامه، علاوه بر شباهتهاي فكري پنجگانه فوقالذكر به بعضي از رباعيات برميخوريم كه مشتركاً در مختارنامه و ساير مجموعهها ـ گاهي بعينه و گاهي با تغيير جزيي كلمات ـ آمده است، از جمله: خيام:
بر فرش خاك، خفتگان ميبينم
در زيرزمين، نهفتگان ميبينم
چندان كه به صحراي عدم مينگرم
نا آمدگان و رفتگان ميببينم
(فروغي 102) (هدايت/ 85)
عطار:
بر بسترِ خاك، خفتگان ميبينم
در زيرزمين نهفتگان ميبينم
چندان كه به صحراي عدم مينگرم
نا آمدگان و رفتگان ميبينم
(مختارنامه/121)
خيام:
چون عهده نميكند كسي فردا را
حالي خوش دار، اين دل پُرسودا را
مي نوش به ماهتاب، اي ماه كه ماه
بسيار بتابد و نيابد ما را
(فروغي/71) (هدايت/ 104)
عطار:
چون عُهده نميكند كسي فردا را
يك امشب خوش كن دلِ پُرسودا را
مي نوش به نور ماه، اي ماه، كه ماه
بسيار بتابد كه نيابد ما را
(مختارنامه/211)
خيام:
بر چهرة گل، نسيم نوروز خوش است
در صحن چمن، روي دل افروز خوش است
از دي كه گذشت هر چه گويي خوش نيست
خوش باش و زدي مگو، كه امروز خوش است
(فروغي/ 75) (هدايت/ 106) (دانشفر/187)
عطار:
بر چهرة گل، شبنم نوروز خوش است
در باغ و چمن روي دل افروز خوش است
از دي كه گذشت، هر چه گويي خوش نيست
خوش باش و ز دي مگو، كه امروز خوش است
(مختارنامه/210)
خيام:
مي خور كه فلك بهر هلاكِ من و تو
قصدي دارد به جان پاكِ من و تو
در سبزهنشين و مي روشن ميخور
كاين سبزه بسي دمد ز خاك من و تو
(فروغي/109) (هدايت 89)
عطار:
ميخور، كه فلك بهرِ هلاك من و تو
قصدي دارد به جان پاك من و تو
برسبزه نشين، كه عمر بسيار نماند
تا سبزه برون دمد زخاك من و تو
(مختارنامه/ 213)
خيام:
مهتاب، به نور دامن شب بشكافت
مي نوش، دي بهتر از اين نتوان يافت
خوش باش و مينديش، كه مهتاب بسي
اندر سر خاك يك به يك خواهد تافت
(فروغي/82) (هدايت/106)
عطار:
مهتاب، به نور، دامن شب بشكافت
مي خور كه دمي خوشتر از اين نتوان يافت
خوش باش و بينديش كه مهتاب بسي
خوش بر سر خاك يك به يك خواهد تافت
(مختارنامه/211)
علاوه بر اين تكرارها، تعداد بسياري از رباعيات عطار ـ در مختارنامه ـ با مضمون بعضي رباعيات خيام، مانند است و تفكراتي چون تفكرات او، در آنها ميتوان ديد.
از جمله:
عطار:
اي دل! ديدي كه هر چه ديدي هيچ است؟
هر قصه دوران كه شنيدي، هيچ است
چندين كه زهرسوي دويدي، هيچ است
و امروز كه گوشهاي گزيدي هيچ است
(مختارنامه/ 48)
خيام:
دنيا ديدي و هر چه ديدي، هيچ است
و آن نيز كه گفتي و شنيدي، هيچ است
سرتاسر آفاق دويدي هيچ است
و آن نيز كه در خانه خزيدي، هيچ است
(هدايت/101) (رمضاني/رباعي 89)
اين رباعي در «فروغي» نيامده است، ولي در نسخههاي ديگر علاوه بر رباعي مذكور، رباعي ديگري نيز با همين رديف آمده است:
دوران جهان بي مي و ساقي هيچ است
بيزمزمة ناي عراقي هيچ است
هر چند در احوال جهان مينگرم
حاصل همه عشرت است و باقي هيچ است
(هدايت/110) (رمضاني/ رباعي 91)
عطار:
پيش از من و تو، پير و جواني بوده است
اندوهگني و شادماني بوده است
جرعه مفكن بر دهن خاك، كه خاك
خاك دهني چو نُقل داني بودست
(مختارنامه/ 120)
خيام:
پيش از من و تو، ليل و نهاري بوده است
گردنده فلك نيز به كاري بوده است
زنهار قدم به خاك آهسته نهي
كان مردمك چشم نگاري بوده است
(فروغي/ 38) (رمضاني / رباعي 51)
كه از نظر مفهوم يكي است. (در متن فروغي مصراع سوم بدين صورت است: «هر جا كه قدم نهي تو بر روي زمين» و معلوم ميشود كه رباعي، از سينهها و با دگرگونيهاي شفاهي، ثبت شده است. رباعي منقول در متن فروغي، از كتاب نزهة المجالس است كه به سال 731، يعني حدود 214 سال پس از مرگ خيام نوشته شده است.
عطار:
روزي كه بود روز هلاك من و تو
از تن برهد روانِ پاك من و تو
اي بس كه نباشيم وزين طاق كبود
مه ميتابد بر سر خاك من و تو
(مختارنامه/ 211)
دو رباعي با همين قافيه و رديف، در مجموعه رباعيات خيام ديده ميشود:
از تن چو برفت جان پاك من و تو
خشتي دو نهند بر مغاك من و تو
وان گاه براي خشت گور دگران
در كالبدي كشند خاك من و تو
(فروغي/ 108) (دانشفر/ 235) (رمضاني / رباعي 394. با اندك تغييري)
و ديگري:
ميخور كه فلك بهر هلاك من و تو
قصدي دارد به جان پاك من و تو
در سبزه نشين و مي روشن ميخور
كاين سبزه بسي دمد ز خاك من و تو
(همان/109) (هدايت/89)
همين رباعي در رمضاني به صورت ذيل آمده است:
اين چرخ فلك بهر هلاك من و تو
قصدي دارد به جان پاك من و تو
بر سبزه نشين، پياله كش، دير نماند
تا سبزه برون دمد ز خاك من و تو
(رمضاني / رباعي 396)
متأسفانه نسخه چاپ كلاله خاور ـ رمضاني ـ مشخص نكرده است كه رباعيها را از كدام مجموعه چاپ كرده است، زيرا اگر چه در مقدمه، قدري از تحقيقات مرحوم فروغي را آورده است ولي تعداد رباعياتي كه آورده تقريباً 5/2 برابر نسخه فروغي است، وگرنه تفاوت اين دگرگونيها، بهتر مشخص ميشد.
خيام، رباعياي با رديف «اي ساقي» و به مضمون ذيل دارد:
تا چند حديث پنج و چار اي ساقي!
مشكل چه يكي چه صد هزار اي ساقي!
خاكيم همه، چنگ بساز، اي ساقي
باديم همه باده بيار، اي ساقي!
(فروغي/113)
كه در نسخه رمضاني، به جاي «اي ساقي!»، «اي مطرب» آمده است كه با چنگ مناسبتر است. (رمضاني، رباعي 440) در «ترانههاي خيام» رباعي ديگري با رديف «اي ساقي» و با قافيهاي ديگر آمده است:
آنان كه ز پيش رفتهاند، اي ساقي
در خاك غرور خفتهاند، اي ساقي!
رو باده خور و حقيقت از من بشنو
باد است هر آنچه گفتهاند، اي ساقي!
(هدايت/ 72) (صافي/109)
در رباعي ديگري، با رديف «اي ساقي» در رمضاني (رباعي 441) آمده است كه بسيار سخيف و غيرهنري است و مشخص نيست كه آن را از كجا به نام خيام ثبت كرده است:
تا چند ز ياسين و برات، اي ساقي!
بنويس به ميخانه برات، اي ساقي!
روزي كه برات ما به ميخانه برند
آن روز، به از شب برات، اي ساقي!
در ترجمه عربي رباعيات خيام، نيز رباعياي با همين رديف آمده است كه ظاهراً دگرگون شدة رباعي منقول از فروغي است:
در سنگ اگر شوي چو نار، اي ساقي!
هم آب اجل كند گذار، اي ساقي!
خاك است جهان، غزل بگو، اي مطرب
با دست نفس، باده بيار، اي ساقي
(صافي/ 106)
نيز رباعي و ديگري با رديف ساقي، كه مسلم است از خيام نيست
(ص 107).
عطار نيشابوري سيزده رباعي با رديف «اي ساقي» و با مضاميني بسيار نزديك به رباعي منقول در فروغي دارد:
تا كي گويي ز چار و هفت، اي ساقي!
تا چند ز چار و هفت، تفت اي ساقي!
هين قول بگو كه وقت شد، اي مطرب!
هين باده بده كه عمر رفت، اي ساقي!
(مختارنامه/209)
يا:
چون گل بشكفت در بهار، اي ساقي!
تا كي نهدم زمانه خار، اي ساقي!
در پيش بنه صراحي و بركف جام
با سبزخطي به سبزهزار، اي ساقي!
(همان)
يا:
شمع است و شراب و ماهتاب، اي ساقي!
شاهد ز شراب نيم خواب، اي ساقي!
از خاك مگو، وين دل پر آتش نيز
بر باد مده بيار آب، اي ساقي!
(همان)
اين نمونهها و نمونههاي بسيار ديگر كه مخصوصاً در مختارنامه آمده است، حالت شگفت اين عارف وارسته را چون حالت فيلسوفي مانند خيام مينماياند كه انسان را به شگفتي مياندازد، آن كه از مقام طلب تا فناء في الله را پلهپله طي كرده و گاه با تفكر در عالم خلقت و ديدن فناي پيكري بهشتيرويان، چون خيام دست به دامان ساقي ميزند تا عمر رفته و جوانههاي بر باد رفته را فرياد كند و بدين وسيله خود را از اين دنياي پست بيرون بكشد و دم را غنيمت بشمارد:
تا كي شوم از زمانه پست اي ساقي!
زين پس من و آن زلف خوشست، اي ساقي!
زل تو به دست، با تو دستي بزنيم
زان بيش كه بگذرد ز دست، اي ساقي!
(مختارنامه/209)
آيا صرفنظر از مثنويهاي چهارگانه و تفكرات ناب عرفاني و غزليات ـ كه نابترين لحظههاي عارفانه و گاه عاشقانه عطار است ـ عطار، در بعضي رباعيات، خيامي ديگر نيست؟ و همان تفكرات ناب فلسفه خيامي را دنبال نميكند؟
اينها پرسشهايي است كه تحقيقي بيشتري ميطلبد.
اجزاي زمين، تن خردمندان است
ذرات هوا، جمله لب و دندان است
بنديش كه خاكي كه برو ميگذري
گيسوي بتان و روي دلبندان است
(مختارنامه/120)
و:
هر سبزه و گل كه از زمين بيرون رست
از خاك يكي سبزهخط گلگون رست
هر نرگس و لاله كز كه و هامون رست
از چشم بتي وز جگري پر خون رست
(مختارنامه/120)
والسلام
منابع و مآخذ:
اشرافزاده، رضا، گزيده رباعيات عطار نيشابوري، اساطير، تهران، 1377.
انصاري، خواجه عبدالله، رسائل جامع خواجه عبدالله انصاري، تصحيح دستگري، وحيد، كتابفروشي فروغي، تهران، 1349.
برتلس، يوگني، رباعيات عمر خيام، گام، تهران، بهار 62.
بهاريان، اكبر، خيام و فتينز جرالد، بامداد، تهران، 1345.
جعفري، محمدتقي، تحليل شخصيت خيام، كيهان، تهران، 1368.
دانشفر، حسين، درباره رباعيات عمر خيام (با مقدمه مينوي، مجتبي)، اسكندري، تهران، بيتا.
رمضاني، محمد، رباعيات حكيم عمر خيام (تصحيح و مقابله)، كلاله خاور، تهران، 1315.
رودكي، ابوجعفر، ديوان شعر رودكي، شعار، جعفر، قطره، چاپ دوم، تهران، 1380
شجره، حسين، محقق در رباعيات و زندگاني خيام، كتابفروشي اقبال، تهران، 1320.
شفيعي كدكني، محمدرضا، زبور پارسي، آگه، تهران، 1378.
شمس قيس رازي، المعجم في معايبر اشعار العجم، تصحيح دوباره مدرس رضوي، انتشارات تهران، تهران، 1314.
صافي، سيد احمد، رباعيات حكيم عمرخيام با ترجمه به شعر عربي، فروغي، بيجا، بيتا.
صديقي نخجواني، خيامپنداري و پاسخ افار قلندرانه او، كانون انتشارات محمدي، تهران، 1347.
صفا، ذبيحالله، تاريخ ادبيات در ايران، جلد دوم، ابن سينا، تهران، 1347.
عطار نيشابوري، فريدالدين، مختارنامه، توس، تهران، 1358.
غزالي، ابوحامد امام محمد، خديو جم، حسين، علمي ـ فرهنگي، چاپ يازدهم، تهران، 1383
فروغي، محمدعلي و دكتر غني، رباعيات حكيم خيام نيشابوري، شركت سهامي چاپ رنگين، تهران، 1321.
محجوب، محمدجعفر، سبك خراساني در شعر فارسي، فردوسي، تهران، بيتا.
محمد بن منور، اسرار التوحيد في مقامات شيخ ابي سعيد، شفيعي كدكني، محمدرضا، آگاه، تهران، 1366.
نظامي عروضي، چهار مقاله، معين، محمد، جامي، تهران.
يان ريپكا، تاريخ ادبيات، ترجمه شهابي، عيسي، چاپ اول، تهران، 1354.
منبع:مجله شعر