م-آزاد
م-آزاد (محمود مشرف تهرانی)
در باره م.آزاد از زبان خود او بشنويد:
روز 18 آذر سال 1312 در اين برهوت فقر فرهنگي به دنيا آمدم . خوشبختانه پدرم اهل موسيقي بود و شعر . شوق كتاب خواندن را هم او در من برانگيخت . دوره نوجواني و جوانيام هنرمان بود باجنبش بزرگ ملي كردن نفت ، كه به زندگي نسل جوان آن روزگار ، عشق و آرماني فراتر از انگيزههاي كوچك فردي ميداد، و من كه اهل فعاليت بيواسطه سياسي نبودم ، به فعاليت فرهنگي گرايش پيدا كردم و اولين نقدهاي ادبيام ـ به همراه چند شعر ـ در يك نشريه دانشآموزي به چاپ رسيد .
با كودتاي 28 مرداد 1342 (( آبها از آسياب افتاد )) و هر كسي به گوشهاي پناه برد و من در همان سال در كنكور ادبيات دانشسراي عالي تهران پذيرفته شدم .
سال 1334 دفتر شعر (( ديار شب )) را با يادداشتي از احمد شاملو در 300 نسخه چاپ كردم ، كه مدتها از انتشارش پشيمان بودم ، چرا كه تجربهاي تازه در شعر در اين دفتر نيامده بود .
از 1334 تا 1336 با شاملو در انتشار (( با مشار كوچولو )) همكار بودم ، و اين همكاري براي من فرصتي بود مغتنم .
سال 1336 براي انجام خدمت معلمي به آبادان رفتم . اين سالها فرصتي بود كه به تجربههاي شعريام ساماني بدهم مجموعه ” آيينهها تهياست” حاصل اين تجربه كاري است. از 1340 به بعد با زنده ياد سيروس طاهباز در انتشار فصلنامه آرش همكاري دائمي داشتم . آرش در دهه پر تحرك چهل نقش سازندهاي داشت .
در همين ايام مامور خدمت در كانون پرورش فكري كودكان و نوجوانان شدم و از آن به بعد ، به طور حرفهاي به ادبيات كودكان پرداختم .
كتابهاي شعر:
1- ديار شب
2- ايينهها تهيست
3- قصيده بلند باد
4- بهار زائي آهو
5- با من طلوع كن
6- گزينه مرواريد
7- گل باغ آشنايي ( كليات)
8- بايد عاشق شده رفت
ترجمه و تاليف:
1- پريشادخت شعر ( زندگي و شعر فروغ فرخزاد)
2- شعرهاي كارل سندبرگ
3- بعل زبوب ( خداوندگار مگسها)
4- سفرهاي شگفت اديسه
ادبيات كودكان:
نزديك به پنج عنوان داستان و شعر:
1- طوقي
2- عمو نوروز
3- كي از همه پر زورتره
4- ليلي – ليلي حوضك
5- شعرهايي براي كودكان
6- از شاهنامه
زال و سيمرغ
زال و رودابه
هفت خوان رستم
كاوه آهنگر
7- خاله سوسكه
8- خاله موندگار
9- گنجشكك اشي مشي و لكلك باغبون باشي
10- گزيدة داستانهاي مثنوي
11- نمايشنامهاي منظوم براي كودكان ( كاست )
12- طوطي و بازرگان
13- خاله سوسكه كجا ميري؟
14- بز بز قندي
15- جم جمك برگ خزون ( ترانه)
16- بچهها بهار ( ترانه)
17- پيرهزن گل پيرهن
18- شهربازي و ...
منبع: انجمن شاعران ایران
من گیاهی ریشه در خویشم
من گیاهی ریشه در خویشم
من سکون آبشاران بلورین زمستانم
من شکوه پرنیان روشن دریای خاموشم
من سرود تشنه ی بیمار خیزان بهارانم
مهر دوزختاب افسونسوز شبکوشم
مرغ زرین بال دریا راز مهتابم
چشمه سار نیلی خوابم
چنگ خشم آهنگ پاییزم
بانگ پنهان خیز توفانم
بام بیدار گل انگیزم
سایه سروم که می بالد
نای چوپانم که می نالد
آهوی دشتم که می پوید
من گیاهی ریشه در خویشم که در خورشید می روید
شور
من زاري سه تاري را شنيدم
از دورهاي دور ،
در هاي و هوي باد .
من زاري سه تاري را در باد
از كوچههاي دور شنيدم
كه ميگريست
سروي ميان باغ
بيدي كنار جوي.
در هاي و هوي سبز گياهان پيشخوان ها
از ريشه جدا ؛
مي زاري سه تاري را از كوه
و هاي هاي مردي را از دشت
مي شنيدم كه ميخواندند
مرد و سه تار مرد .
گاهي (( خدا خدايي
از همدلي جدايي )) را ميگرييدند .
ديدم كه پارسايي بر بام هاي سرد سحر ناله كرد و خواند
با زاري سه تار .
در هاي و هوي باران ديدم كه آبها از چشمهها تراويدند،
و گياهان دشتها روييدند .
با شور سه تار
گلهاي سپيد
در سايهي بيد
رقصيدند .
آنگاه خموش ديدم
در آفتاب نگاه :
سروي ، مستيست
بيدي ، سازي
و آن مست سياه
تشنهي نوريست ...
و آن ساز خموش
چشمهي آوازي....
باد ها در گذرند
باید عاشق شد و خواند
باید اندیشه کنان پنجره را بست و نشست
پشت دیوار کسی می گذرد، می خواند
باید عاشق شد و رفت
چه بیابانهایی در پیش است
رهگذر خسته به شب می نگرد
می گوید : چه بیابانهایی! باید رفت
باید از کوچه گریخت
پشت این پنجره ها مردانی می میرند
و زنانی دیگر به حکایت ها دل می سپرند
پشت دیوار دریاواری بیدار
به زنان می نگریست
چه زنانی که در آرامش رود
باد را می نوشند
و برای تو
برای تو و باد
آبهایی دیگر در گذرست
شب و ساعت دیواری و ماه
به تو اندیشه کنان می گویند
باید عاشق شد و ماند
باید این پنجره را بست و نشست
پشت دیوار کسی می گذرد
می خواند
باید عاشق شد رفت
بادها در گذرند
چو آفتاب می از مشرق پیاله براید
کنون زمان سبز فراز آمده ست
و لولیان خفته به خاکستر
در برکه های آتش ، تن شسته اند
باد از چهار سوی وزیده ست
و ابرهای نازک تابستان
بر قامت بلند شبانان
زیبا و شاهوارند
ما را روای رود به دریا سپرده بود
تا باده ی شبانه
فروغی شد از ارتفاع شرقی
مستغرق زمستان بودیم
و خوف رازیانه ی سبزی که زیر خاک
پوسیده بود
آری
مستغرق سکوت زمستان
مرگ آوران گذشتند
آن جام های زهر تهی شد
و ماه سرد سیمین
در باغ استوایی آتش گرفت
اینک فریادی در خط سرخ آتش
پشت فلق ستاره ی سرخیست
و از شفق صدای پلنگی می آید
ما را روای رود به دریا سپرده است
و آفتاب طالع
از ارتفاع شرقی تابیده ست
در کوچه های شیراز
وقتی که از شراب
رودی روان شدیم
نارنج ها شکفتند
و خفتگان و رود آرامان
گلهای آبزی را از باغهای جاری چیدند
حافظ صدای مستوران بود
تا هر بنفشه گیسوی یاری شد
در کوچه باغ ها
وقتی که از شراب
رودی روان شدیم
ما را روای عشق به صحرا سپرده بود
آن ابرهای سیمین
از قله ی بلند گذر کردند
و بر سریر دشت نشستند
و نیمروز شرقی بر شهرها نشست